۵ پاسخ

اتفاقا عزیزم ار الان باید متوجه بشه که بده
هرجا رفتی براش از اسباب بازی های خودش بردار چندتایی
و موقع رفتن بهش بگو
اسباب بازی هاتو بردار بریم
اون موقع دیگه فقط حواسش ب جمع کردن اسباب بازی های خودشه
چشمش دنبال اونا نیست

بدترین کار همینه حس زورگویی میده به بچه اعتماد به نفسش نابود میشه

جاری منم میگه نباید چیزی رو به زور ازبچه گرفت بچه ش هرچیزی رو بردار ازش نمیگیره حتی اگه صاحب اون اسباب بازی ساعت هامنتظربمونه الان بچه ش خیلی بدعادت وبی ادب باراومده همه. چیزرومال خودش میدونه نه میزاره کسی به وسیله هاش دس بزنه نه چیزی رو که برداره پس میده خلاصه همه چیز مال اونه ومامانشم ازش نمیگره اگه خودتم ازش بگیری مامانش نارحت میشه که نباید به زور ازش میگرفتی

عزیزم باید یه طوری حواسش رو پرت مساله دیگه میکردین، دوستمون خوب گفته چندتا اسباب بازی خودشو ببر بعد ازش بخواه اونارو جمع کنه و نامحسوس مراقبت کن وسایل میزبان نیاد قاطی اسباب بازی هاش، ولی خب پیش میاد دیگه در لحظه گاهی یادمون میره چیکار کنیم، نباید عادت کنه به این کار، بچه جاری من بزرگ بود تا ۶ سالگی میومد خونه ما میگفت اینو بده ببرم به مامانش میگفت مامان اینو ببریم. از وقتی بچه ام به دنیا اومد اونم بزرگتر شد دیگه میگفتم مال پسرمه از سرش افتاد.

درسته آدم دوست ندار بروز چیزی از بچش بگیر عذاب وجدان می‌گیره ولی از الان جلوش نگیرین عادت میکنه بعدا براش سخت تر میشه
دیگ فکر میکنه هر جا بره هر چی بخواد میتونه بیار

سوال های مرتبط

مامان 🌺فاطمه خانم🌺 مامان 🌺فاطمه خانم🌺 ۲ سالگی
سلام مامان گلیا
خوبید؟
آقا من الان تو دوره پی ام اسم بعد غروب با ماشین منو همسرمو بچم رسیدیم دم در شوهرم پیاده شد در پارکینگو باز کنه(در به سمت بیرون باز میشه) دخرمم زور زور که پیاده شم
خلاصه بهش گفتم همینجا پیش ماشین بمون تا مامانم پیاده بشه دوید سمت خیابون دویدم گرفتمش چادرم افتاد از سرم اومدم چادرمو درست کنم دوید سمت در خونه یعنی خدا رحم کرد شوهرم درو نکوبوند تو صورتش وای خیلی بد بود
بعدم که دیدش بم گفت خاک تو سرت نمیتونی یه بچه رو بگیری
وای یعنی انقدر عصبانی شدم (در حالت عادی اینطور نمیشه) اما وقتی اومدیم خونه برای اولین بار سر دخترم داد زدم
خیلی هم صدام بلند نبود اما اونقدری بود که دخترم ترسید و از ترس صدام خودشو محکم میچسبوند بغلم الهی براش بمیرم.... خدا لعنتم کنه که سرش دا. زدم به خدا خیلی پشیمونم همینطور دارم گریه میکنم فقط اون صحنه یادم میاد که با چشمای گرد دوید تو بغلم و گفت ترسیدم ترسیدم مامان
تو رو خدا یه چی بگید آروم شم
یه چی بگید دلم اروم شه
وای خدااا
الان خوابیده من دارم گریه میکنم
مامان هانا مامان هانا ۲ سالگی
سلام به همه خواستم بگم من ۵ شب که دخترم رو از شیر گرفتم
دو شب اول بی تابی کرد حدود دوساعت گریه ک د تا خوابش برد
به هق هق افتاد هر چی میگفتم میگفت نه اما مقاومت کردم شبهای دیگه ۶ صب بیدار شد و یه یه ساعتی بهونه آورد خوابید
خیلی چیزا امتحان کردم تا از شیر بگیرم زیتون سیز گال تلخ زدم از عطاری تلخک گرفتم ازیترومایسین که شربت خیلی تلخی بود مالیدم رژ لب چسب. هیچی فرقی نکرد فقط فلفل سیاه البته بگم فقط یه بار دهن زد و دید تند زودی پشتش آب خورد و تمام. چند روز فقط میمالم به ممه بو میکنه میگه آخه دیگه نمیخوره و مهمتر از همه اینکه باهاش زیاد حرف بزنید. به عروسکش بگیرد ممه آخ شده به دورو بری ها بگید ممه آخ شده هی تو وهنش بشینه اونوقت راحت میشه گرفتش توی روز که یکی دوبار میگه ممه تا میگم آخ شد میره دنبال بازی فقط مقاومت کنید گریه کرد دلتون نسوزه
و اینکه ما مجبور شدیم پنج شب رو با ماشین دور بزنیم تا بخوابه چون هانا فقط با خوردن سینه می‌خوابید نه بهل نه پستونک نه تاب پس ماشین بهترین گزینه بود