جا موندنی های تجربه زایمان

اون موقع که تا رفتم زایشگاه یه پرستار اومد کیسه آبم ترکید دیگه دردام بدتر شد حین اینکه نفس عمیق هم میکشیدم جیغ هم میزدم ماماهمراهم اومد گفت عزیزم جیغ نزن صدات کل بیمارستان برداشته اونایی هم که میخوان بزان استرس میگیرن یواشتر اره دیگه اومد دنیا گفت شیرش بده بردن نشون خانواده دادن تموم شد 😵‍💫😅خیلی خوب بود

۲ پاسخ

جیغ زدن خیلی بده بقیه مادرا استرس میگیرن

دیگه آمپول بی حسی چندتا زدن دور واژن بخاطر برش اینا خودم کاملا هواسم بود داشت بخیه میزد وایی خنده گرفته بودم دکتره نگام میکرد 🤣

مقالات مرتبط

پرستار کودک چه وظایفی دارد؟
پرستار کودک چه وظایفی دارد؟ و مهم ترین ویژگی های پرستار کو...
رفتار با کودک در جمع
رفتار مناسب با کودک در جمع و در مقابل دیگران
چطور یک پرستار بچه خوب پیدا کنید؟
چطور یک پرستار بچه خوب پیدا کنید؟
انتخاب پرستار کودک
راهنمای انتخاب پرستار کودک

سوال های مرتبط

مامان آقا حسین مامان آقا حسین ۲ ماهگی
پارت ۴ ساعت ۶ دوباره معاینه ام کرد گفت ۵ ۶ سانت شدی گفتم تروخدا تحمل ندارم یا من رو ببر سز یا آمپول بی دردی بزن یکم آروم بشه دردام گفت نه آمپول نمیشه بزنم بچه ضربان قلبش منظم نیست بزنیم ممکنه ضعیف بشه از ساعت ۶ هر نیم ساعت از اون معاینه وحشتناک ها می‌کرد میگفت میخوام کمک کنم زودتر باز بشی دردام همینجور بیشتر و بیشتر میشد که یه آمپول میزد وسط دردام از حال میرفتم دوباره که دردام شروع میشد پا میشدم میخواستم جیغ بزنم ماما همراهم میگفت نفس عمیق بکش سه تا بده تو بده بیرون با بدبختی نفس میکشیدم تهش یه جیغ میزدم😅 ساعت ۷ و نیم معاینه شدم شده بودم ۸ سانت یه ماما دیگه هم معاینه کرد گفت آره ۸ سانته زنگ زدن به دکتر گفتن بیا دکتر ۸ بود اومد اونم معاینه کرد گفت ۸ سانته بهم گاز دادن استنشاق کنم چون دیگه دردا داشت من رو میکشت حالا به جای نفس و جیغ وقتی دردام شروع میشد تند تند تو اون نفس می‌کشیدم که اشتباهم این بود زیاد توش نفس کشیدم که رفتم تو حالت اغما ماما صدام می‌کرد صداش رو می‌شنیدم نمیتونستم جواب بدم دیگه نمیدونم ساعت چند بود که ماما دکتر اومدن بالاسرم با فاصله نگاه میکردن میگفتن بچه اومده یعنی دیگه بدون که معاینه کنن معلوم بود گفتن بلند شو برو اتاق زایمان با اون دردم از جام بلند شدم با سرعت رفتم که یکم دردم آروم بشه رفتم رو تخت زایمان خوابیدم ماما همراهم اومد گفت پاهات رو بگیر تو دستات زور بده منم همون کار رو کردم اونم همزمان با من محکم رو شکمم دودستی اومد از اون طرف هم دکتر با قیچی برش داد یهو سبک شدم دیدم شکمم داغ شد نگاه کردم دیدم یه موجود سیاه رو شکممه قربونش برم بهترین حس دنیا بود یعنی تمام دردام رو شست برد🤩
مامان آرتمیس ❤️❤️ مامان آرتمیس ❤️❤️ ۲ ماهگی
میخام بعد ۱ماه وخورده ای تجربه زایمانمو بزارم 😊
۳۸ هفته و۲روز بودم که نی نی تکوناش کم شده بود صبر کردم روز بعد هرکار کردم هرچی خوردم تکون نخورد ساعت ۱۱:۳۰رفتم بیمارستان نوار قلب گرفت خوب نبود دوباره گرفت بازم خوب نبود بعد فرستادن سونو حرکت ۱بار داشت اما افت تنفس کرد ماما های تریاژ نشون دکتر دادن گفتن باید بری زایشگاه خلاصه که ساعت ۱:۳۰ ظهر بستری شدم تا ۳که اومدن سرم فشار زدن به دستم ویه سوند به دهانه رهم زدن اونم یه سرم فشار وصل کردن تا ۴ دوتا آمپول زدن گفت برای دردات بیشتر بشه ۵معاینه کرد گفت ۵سانتی ولی به جای اینکه دردام بیشتر بشه دردام کم میشد تا ۷ که اومد دوتا آمپول دیگه زد و یه آمپول هم تو آنژوکت که دیگه دردام بیشتر شد وتا ۸ شدم ۸ سانت و به حالت سجده فقط نفس عمیق میکشیدم ۸:۱۵دکتر گفت فول شدی وساعت ۸:۵۵دقیقه دختر قشنگم به دنیا اومد
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان آرتین مامان آرتین ۱ ماهگی
پارت 5 زایمان

یعنی دردام جوری بود التماس میکرد عینه بچه ها البته بگم من ورزش تو بیمارستان خیلی ام کرد بی فایده بود دیگه شیفت دکتر عوض شد ساعت ۱۰ دکتر اومد بالا سرم قبلشم نوار خوب نبود سه تا سرم زدن که بهتر بشه که هیچ بدتر شد هیچی خلاصه دکتر اومد ۱۰ اومد تا ۱۰:۲۰دقیقه بالا سرم بود دیگه دید وضعیت خرابه گف اورژانسی ببرید سزارین اومد تا سون اینا وصل کرد ۵دقیقه نشد ۱۰:۲۵ پسرم به دنیا اومد
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان فرشته زمینی مامان فرشته زمینی ۱ ماهگی
پارت پنج
من دیگه نای حرف زدن نداشتم نه قدرتی داشتم نه توانی برای گریه و جیغ زدن
تا دکتر شیفت اومد بالا سرم متخصص بود خیلی مهربان بود
معاینه م کرد گفت ۹ سانتی زور بزن هرچی زور میزدم دکتر شکمم فشار میداد ماما از پایین هر کاری میکردن بچه نمی اومد
شدم ۱۰ سانت دیگه هیچ جیغی نمیزدم توان نداشتم ...
با تمام قدرت فقط زور میزدم و دکتر فشار میداد ضربان قلب بچه اومد پایین دکتر گفت دیگه زور نزن فقط نفس عمیق بکش و اکسیژن زبانم خشک شده بود
دکتر رفت پیش خانواده م گفت آخرین تلاشم میکنم اینبار اگه نشد دیگه باید بری سزارین...
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان فرهان 🩵 مامان فرهان 🩵 ۴ ماهگی
پارت دوم
زایمان سزارین

بعد صدای پسرم اومد و بعد 10دقیقه پسرمو نشون دادن و بردن و منم استرس داشتم گریه می کردم بعد 40دقیقه عمل تموم شد و منو بردن یه اتاق دیگه 1ساعت بعد درد هام شروع شد بعد 2ساعت که دیدن انگشت پاهامو تکون میدم می خواستن ببرن بخش بعد داشتن منو جابه جا می کردن که نگم که مردم و زنده شدم پاهام بی حس بود نمی تونستم تکون بخورم خودشون محکم هولم دادن منم جیغ می کشیدم بعد دیگه رفتم بخش بعد پسرمو آوردن و 8ساعت هیچی نخوردم حتی آب هم نخوردم درد داشتم با شیاف درد هام کم میشد بعد 12ساعت بعد عمل سوندو کشیدن و یواش یواش بلند شدم درد داشتم اولین بار که راه رفتن از درد مردم بعد از فردا دیگه یکم دردام کم شد و باز راه رفتنی درد می کرد و بعدش دیگه مرخص شدن من از بیمارستان کمالی راضی نبودم
مامان هانا مامان هانا ۶ ماهگی
پارت 2 .زایمان طبیعی







بستري شدم تا ساعت 6 صبح دردام قابل تحمل بود
اما از ساعت 6 به بعد دردام خیلی خیلی شدید شد جوری که فقط گریه میکرد میگفتم من دارم میمیرم
که یه ماسک برام آوردن که بهم گفت دوتا نفس عمیق بکشی بزاری کنار بیشتر نشه که بیهوش میشی منم این ماسکو گرفتم نفس کشیدم نفس کشیدم دیدم دارم از حال میرم ولی دردام کم میشد پرستاره اومد گفت مگه نگفتم زیاد نفس نکشی توش😂 ازم گرفت گذاشت کنار . کیسه ابمو پاره کردن .و کلی اب ازم رفت .پاره کردن کیسه اب بنظرم بدتریننننن و سخت ترین بخش زایمان بود تا ماما همراهم اومد و بهم اپیدورال زدن و بعد پنج دقیقه بی‌حس شدم و درد نداشتم تمام دردام رفت .شروع کردم به ورزش کردن تا ساعت 10 که دیگه ماما گفت سر بچه رو دارم زور بزن
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان فرشته زمینی مامان فرشته زمینی ۱ ماهگی
پارت شش
دوباره دکتر اومد با ماما و ۲ تا پرستار با تمام قدرت زور زدم و دکتر از شکم فشار میداد تا با درد خیلی شدید و یک جیغ سر بچه اومد دکتر بچه رو کشید بیرون گذاشت روی شکمم باورم نمیشد که بچه به دنیا اومد بود و من که لحظات آخر آرزوی مرگ داشتم تا فقط دیگه این درد ها رو تحمل نکنم بچه به دنیا اومده بود چشمام بستم و فقط یک نفس کشیدم
ساعت ۳ شب بچه به دنیا اومد باوزن ۳۹۰۰
دکتر گفت از بس بچه تو کانال زایمان گیر کرده بود سرش ورم کرده و دکتر گفت بند ناف یک بار دور شانه و یکبار دور دست بچه پیچیده بود و بچه گیر کرده بود نمی اومد اندازه دور سر بچه هم بزرگ بود
خیلی بخیه خوردم تا مقعد ....
وحشتناک بود
مشاهده ۱۲ پاسخ دیگر
مامان »Ａｒｄａ 🩵🐣 مامان »Ａｒｄａ 🩵🐣 ۳ ماهگی
تجربه زایمان (سزارین) پارت ۱
من هفته ۳۶ بودم که رفتم نامه سزارینو گرفتم و قرار بود هفته ۳۸ عملم کنه گفت ساعت ۷ بیمارستان باش ساعت ۴ بیدار شدم خونمو مرتب کردم به خودم رسیدم بعد مامانم مادرشوهرم و شوهرم رفتیم بیمارستان اصلأ استرس نداشتم ولی خیلی کنجکاو چهره نینیم بودم 🥹 رفتم بخش زایمان اونجا لباس دادن بهم رفتم پوشیدم بعد پرستار اومد جای سرمو وصل کردن و کلی سوال پرسید بعد منو بردن ی اوتاق برایه وصل کردن سوند من با مامانم رفتم چون میترسیدم
ولی اصلا اصلا درد نداشت.
دکترم دیر کرده بود تقریباً ۲۰ دقیقه منتظر دکترم بودم و اومد دکترم منو بردن اوتاق عمل خیلی استرس داشتم خانواده م منو تحویل دادن به پرستار ها مادرشوهرم پول دادن به پرستار که اونجا مراقب عروسم باش 😂
خیلی سرد بود اتاق عمل بعد ی دکتر اومد مرد بود که امپول بی حسی رو بزنه ی پرستار از دست هام گرفت دکتر آمپولو زد اینم اصلأ درد نداشت
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان کیارش💙 مامان کیارش💙 ۴ ماهگی
پارت ۲
درد نداشتم تا ساعت ۹ شب که یهو یه درد خیلییی شدیدی یهویی پارد بدنم شد و دیدم که بله کیسه آبم پاره شد یه مایع گرمی ازم خارج شد و خیلییی هم زیاد بود
بعد پاره شدن کیسه ابم دردام شدت گرفت طوری ک دیگ جیغ جیغام شروع شد بعدش زنگ زدن ماما همراهم اومد معاینه کرد گفت اصلا پیشرفت نکردی در صورتی ک من دردهای به شدت شدیدی داشتم ولی اصلا پیشرفت نکردم
ماما همراهم بعد اینکه معاینه کرد گفتش سر بچه خیلییی بالاست و سر بچه متمایل شده به چپ یعنی بچه کج قرار گرفته تو باید ورزشایی که من میگمو انجام بدی تا هم سر بچه فیکس شه تو لگن هم از اون حالت کج بودن دراد
بعد خودش رفت گفت هروقت ۳ سانت خود بیمارستان بهم زنگ میزنن
از ساعتای تقریبا ۹ تا ۱۲ من هم دردای شدیدی داشتم هم همزمان داشتم ورزش میکردم تا اینکه معاینه شدم بالاخره ۳ سانت شدم ماماهمراهم اومد
من خیلی دیر به دیر پیشرفت میکردم همون شب تا صبح ساعت ۷ یا ۸ من دردتی خیلییی شدیدی رو تجربه کردم و بالاخره با جیغ و دادهای فراوان با ورزش های فراوان من فول شدم و حالا رسیده بودم به مرحله زور زدن چندتا ماما و یه دکتر بالاسرم دهانه واژنمو از هم باز کرده بودن با دستاشون و مدام میگفتن زور بزن
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان کارن مامان کارن ۱ ماهگی
پارت ۳
رفتم زایشگاه اونجا یه ماما اومد معاینه ام کرد خیلی مهربون بود واقعا اصلا در معاینه رو حس نکردم گفت ۴ سانت شدی بهم لباس دادن و فرستادن اتاق خصوصی که دوتا تخت داشت یکی تخت زایمان یکی تخت ساده گفتن برو رو تخت ساده تا فول بشی اونجا یکسره و تند تند ازم ان اس تی و نوار درد میگرفتن و میومدن چک میکردن وضعیت منو و بچه رو سافت ۱۰ بستری شدم تا ۱۱ و نیم تو اون اتاق بودم این بین درد هام بیشتر می‌شد و نمیتونستم تحمل کنم جیغ میزدم یه ماما اونجا بود بهم گفت دخترم جیغ نزن به بچت اکسیژن نمیرسه خطرناکه زور هم نزن برا اینکه دهانه رحمت باز بشه چون دهانه رحمت ورم میکنه زایمانت سخت میشه یهو نفس کم آوردم که برام ماسک اکسیژن گزاشتن و یه پرستار اومد گفت میخام برات مسکن بزنم و آمپول فشار زد بماند این وسط از درد بیهوش شدم وقتی به هوش اومدم دیدم یه پرستار اومده میخاد کیسه آبم رو پاره کنه واقعا سخت بود درد نداشت ولی وقتی کیسه آبم رو پاره کرد پاهام میلرزید از ترس دوباره از هوش رفتم به هوش اومدم دیدم دارن دوباره معاینه میکنن فقط شنیدم گفتن بچه مدفوع کرده سریع آماده اش کنین من فک کردم میگن برو سر تخت زایمان یهو ینفر اومد برام سوند گزاشت اصلا درد نداشت فقط یکمی سوزش داشت خیلیا میان میگن درد سوند خیلی وحشتناکه و فلان و بهمان فقط نباید تکون زیاد بخوری چون ممکنه مجاری ادراری زخم بشه من یکمی زخم شده بودم یه پرستار اومد ویلچر آورد گفت بشین بریم اتاق عمل اومدم بیرون طلا هامو بریدن و رفتم اتاق عمل واقعا وحشت کرده بودم چون اولین بار بود اتاق عمل میرفتم در حدی ترسیده بودم که فشارم ۱۶ شده بود مسئول بیهوشی اومد .....
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان جوجه مامان جوجه ۴ ماهگی
تجربه زایمان

ساعت ۳صب درام شروع شد وهر۱۰ دقیقه می‌گرفت و ول میکرد دیگه نزدیک ساعت ۴ بود که همسرمو بیدار کردم اول شدت دردم قابل تحمل تر بود دیگه ساعتای ۵ صب بود که رفتم دوش گرفتم واز همسرم م خواستم به خواهرم خبره بده که بیاد بریم بیمارستان خواهرم که اومد
راهی بیمارستان‌ حکیم شدیم که هر ۲ دقیقه درد منو می‌گرفت وشدت بیشتر شده بود که حتی تو ماشین نشستن هم برام سخت بود ورسیدیم بیمارستان منو با ویلچر بردن زایشگاه خانومه اومد معاینه م کرد دید ۷.۸سانت باز شدم ومن از درد به خودم می‌پیچیدم وبرام سخت بودن دراز کشیدن رو تخت بهم لباس دادن خواهرم اومد کمکم ازم ازمایش اینا گرفتن انژوکت وصل کردن
وبا پرونده کامل نشده منو فرستادن اتاق زایمان حس زور داشتم روتخت دراز کشیدم چن با زور زدم ومدام نفس عمیق میکشیدمو دسته های تخت و سفت چسبیده بودم وبا زور آخر بچه ساعتای ۶:۵۰ بدنیا اومد با هر زوری جیغ میزدم بعد که بچه بدنیا اومد انگار نه انگار که دردی داشتم بچه رو گذاشتن روبدنم واز خوشحالی گریه میکردم دیگه جونی برام نمونده بود وبخیه زدن که اصلا متوجهش نشدم و یه یه ساعتی روتختی بودم کارای بچه رو انجام دادنو منو فرستادن بخش زایشگاه فشارم یکم بالا بود که بعد اوکی شد اومد ن شکمممو ماساژ دادن وفرستادنم بخش عمومی
خداروشکر دخترم مشکلی نداش ولی خودم پروتئین دفع میکردم که بهم سرم منیزیم زدن و سوند وصل کردن ۲۴ ساعت که با این که خیلی استرس سوند رو داشتم ولی خیلی راحت بود ولی وصل بودن سوند وسرم یکم کلافه ام کرده بود وبا دختر گلم اومدم خونه
مشاهده ۱۳ پاسخ دیگر
مامان 🩷معجزه🩷 مامان 🩷معجزه🩷 ۱ ماهگی
#زایمان_طبیعی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۴
خلاصه رفتیم که بریم رو تخت زایمان و من که دراز کشیدم دکتر بخش هم اومد و بهم گفتن که هر وقت حس زور داشتم زور بدم و تنفس هم انجام بدم
و من بعد از سه تا زور محکم دیگه داشتم میمردم که برش پرینه انجام دادن برام و بعد برش هم یدونه زور محکم دادم و دخترم بدنیا اومد و گذاشتنش رو شکمم همینکه بچه در اومد کل دردای من رفت و دیگه هیچ دردی نداشتم بعد از اونم جفت رو در آوردن که اونم اصلا درد نداشت بعد از بریدن بندناف دخترمو گذاشتن رو سینه ام همون لحظه شروع کرد شیر خوردن بعد اونم بردن لباساشو بپوشون و بخیه منم شروع شد کل پروسه بخیه هم نیم ساعت اینا کشید زیاد هم درد نداشت یه سوزش ریزی داشت کل زایمان من چهارساعت طول کشید ساعت ده صبح آمپول تزریق شد ساعت یک و نیم رفتم رو تخت زایمان و ساعت دو ظهر دخترم بدنیا اومد و زندگی من سرشار از عشق شد اون لحظه که آدم بچه اشو میبینه کل درداش یادش میره
اگه بخوام از زایمان طبیعی بگم من خیلی راضی ام که رفتم طبیعی و همون روز یه ساعت بعد زایمان من سرپا بودم و چون موقعیت زندگیم یجوری شد مجبور شدم خودم پاشم کارامو انجام بدم برام خیلی خوب شد اینم از تجربه من🥲❤️
مشاهده ۱۱ پاسخ دیگر
مامان دوقلوها💙💙 مامان دوقلوها💙💙 ۴ ماهگی
ساعت ۱۱شب باز پرستار اومد گفت اینبار دردت مثل اول نیس فقط تو اگه همکاری کنیی نفس عمیق بکشی راست میگفت واقعا دردی نداشت وقتی فشار میداد باز رفت حدود ۴صبح اومد باز شکممو فشار داد باز سرم عوض کرد دیگه دردی نداشتم صبح که شد مادر شوهرم رفت جاریم اومد کمک کرد که راه برم دردم اصلا نداشتم دیگه فقط یکم جا بخیه طبیعی بودبعد صوند از دراورد یکم درد سوزش داشت تا عصر من مرخص کردن اما بدون بچه دام پیش بچه هام بود برگشتم خونه پدر شوهرم دیدم مادر شوهرم برام ماهی درست کرده بود اسپند گذاشته بود ولی همه برنامه های که برا زایمان بیمارستان کلیپ که با دوقلوهای جاریم خواستیم بگیریم خراب شد
مامان دلانا🩷 مامان دلانا🩷 ۱ ماهگی
زایمان
پارت اخر
دخترم همش منو نگاه میکرد منم درد بخیه هام جیغ میزدم چون یکم بی حس کردم بودن موقع برش اینا فهمیدیم بهم 30تا 35تا بخیهه زدن خلاصه تموم شد دخترمم برده بودن بعد دیدم عمم اومد و اینجوری شد ک فرشته کوچولوی من ب دنیا اومد و زندگیمونو زیباتر کرد
مامان شاهان👶🏼🫀 مامان شاهان👶🏼🫀 ۵ ماهگی
پارت ۲..
بعد از اینکه رفتن خانوادم از پیشم من ساعت ۳ شد دردام بیشتر شد نزدیک ساعت ۳ نیم اینا بود کیسه ابم پار شد دردام بیشتر شد فاصله های دردام کمتر شد صدام کل زایشگاه برداشته بود بعد دوباره اومدن معاینه کردن گفتن کلا ۴ سانت از صبح باز شده فشارم هم ۱۶ روی 8 بودش یعنی تا ساعت ۵ نیم صبح پدر منو در آوردن پرستار اونقدر معاینه میکردن بعد ی پرستار اومد گفت توروخدا یکاری کنید من حالم خیلی بده گفت توکه این همه تحمل کردی یکمم تحمل کن دارم آماده میکنم بری سزارین من موندم خوشحال بشم از بترسم بخاطر اینکه سزارین هم درد دارع دیگه امادم کردن رفتم ساعت ۶ بود شروع کردن ساعت ۶:۵۱ شاهان من به دنیا اومد وقتی پسرمو آوردن دیدم کلا دردهای ک کشیده بودم همشون از یادم رفتن 🥺👶🏼💙
اونقدر میگفتن سزارین سخته درد دارع
من که شکر خدا هیچ دردی نفهمیدم همون ی چند ساعت بعد عملم دردم گرفت ک اونم شیافت گذاشتم ۲ همونجا موند دردش راحت راه رفتم بدون اینکه ازیت داشته باشم من هر دو درد رو کشیدم ولی فدای سر پسرم با آمدنش کلش فراموش شد یعنی هرچقدرم درد داشتم عوضش ارزششو داشت
خدا ی همچین فرشته ای داد ب من 🥺♥️
ولی از من بپرسن بگن طبیعی سخته یا سزارین میگم طبیعی
چون من توی سزارین کم بود پاشم برقصم بخاطر اینکه هیچ ازیتی نداشتم😂
اینم تجربه زایمان من😊❤️

جیگر گوشه مامان 🫀
مشاهده ۱۰ پاسخ دیگر