۲۱ پاسخ

درسته گلم بهت حق میدم منم دقیقاهمین اخلاق شمارودارم اصلادلم نمیخوادبچموحتایک ثانیه هم پیش کسی بزارم حتاباباش اتفاقاباباش خیلی خوب ازش مراقبت میکنه ولی خودم یه حس بدی میگیرم


اماعزیزم ماخانماهم بایدبرای خودمون وقت بزاریم اینطوری نمیشه که خودمونوفراموش کنیم چون بچه دارشدیم
بایدبه خودموبرسیم ماهم به استراحت نیازداریم
واینکه اگه به خودمونرسیم اولین کسی ازمون سردمیشه همون همسرمونه پس نبایدخودمونوفراموش کنیم چون ماهم ادمیم حتااگه مادرباشیم ✨️😊

واییی دقیقامنم

عزیزم هممون همین مدلی هستیم اما خرید رفتنی پسرمو میبرم ارایشگاه درحد یکساعت میسپارم ب مادرم چون نباید از خودمونم غافل بشیم یکم ب خودت برس ببین چ روحیه ای میگیری و مادر بهتری میشی

از وقتی ویهان دنیا اومد برهان بیشتر خونه پدرشوهرمه با این ک با هم همبازی هستن ولی خب یوقتایی آدم نیاز ب استراحت داره انقدم خوب نیس وابستگی
نمیگم بفرست اینور اونور پسر من 4 سالشه و با سن بچه شما کلی تفاوت داره ولی پیش باباش هم بذاری بمونه خوبه شوهر من اصلا بچه نگه نمیداره من از قبل عید می‌خوام برم دکتر کسی نیس ویهان بگیره مثل تخمدان و کیست و پریود سنگین و.. دارم ولی با این حال 7 ماهه دارم درد میکشم و تحمل میکنم

هیچ کس کاراش درست درست یا غلط غلط نیست
نباید حس عذاب وجدان بهم بدیم
در مورد مان و دخترم برعکسه ما زیاد ب هم وابسته نیستیم این خواست خودم بوده
نمیخواستم ضعف های من داشته باشه یا همیشه نگران نبود من بشه یا بترسه
میخوام قوی تر از من باشه

عزیزم شما باید برین تراپی وابیتگی عاطفی شدید دارین که هم برای خودتون بده هم بچه هاتون
بزار اینجوری بگم مادر همسر من به بچه هاش وابسته است به همسر من بیشتر از همه و زمانی که ما ازدواج کردیم و جدا شدیم ازشون همش گریه میکرد و همسرم هم چون وابسته ی مامانش شده و نمیدونست این کار اشتباهه بهش بها میداد
ما یه خیابون ازشون دور شدیم دوباره گریه ببین زندگی را به کام من که هیچ به کام پسرش زهر کرده الان امیر تراپی میره تونسته از وابستگیش کم کنه ولی مادرش قبول نمیکنه که کارش اشتباهه
حالا شما اگر درمان نشی اول از همه به خودت آسیب میرسونی بعدم به بچه هات
اعتماد بنفسشون را ازشون میگیری در کل نابودشون میکنی
ازشون مراقبت کن ولی وابسته نباش

عزیزم ایشالله سایت بالا سر بچه هات باشه همیشه ولی این کارو نکن ببین من الان واست یه مثل میزنم من ۲۵سالگی پدرم ازدست دادم من بچه آخری بودم یعنی بقیه از من بزرگ تر هست این قدر پدرم به همه ما محبت کرده بود این قدر همه چی برامون فراهم کرده بود هیچ وقت تنهامون نزاشته بود ک ما همه به شدت خورد شدیم هیچ کاری انگاری نمی‌تونستیم بکنیم از وابستگی زیادی ک به پدرم داشتم هنوزم دارم زجر میشکم.نیازه یه وقتایی بچه ها با خانواده هایشان البته اگه بهشون اطمینان داری مطمعن هستی ازشون

خدابد نده عزیزم،انشاالله بهتر باش

اره کارت اشتباهه چون اینجوری به مرور یه مادر افسرده و غمگین و عصبی میشی که حتی نمیتونی درست مادری کنی،همه چیز باید سرجای خودش باشه نباید خودتو فراموش کنی

منم خیلی وقته خودمو یادم رفته اطرافیان هم بهم میگن فکرخودت باش

والا من میزارمش پیش مامان یا خواهرم یا همسرم میرم ب کارام میرسم. آرایشگاه. گاهی خرید. دندونپزشکی.
عمر دست خداست اما من همیشه ب این فک میکنم اگ ی روز نباشم بچم انقد بهم وابسته نباشه ک زندگیش مختل شه

این وابستگی شدید میاره عزیزم
من هم همین طوری البته با شرایط اینکه کسی رو ندارم بچه پیشش باشه پدرش هم سرکاره تا ۸ شب اما دیگه تصمیم گرفتم گاهی با پدرش تنها باشه که هم رابطه صمیمیت پیششون به وجود بیاد هم اینکه من هم یکم با خودم خلوت کنم گاهی
الان شبی یک ساعت که باشگاه میرم پیش پدرشه
ولی بهتره گاهی برای خودت وقت بذاری
اینکه تنها نذاریش ممکنه وابستگی خیلی شدید بیاره و در آینده مخصوصا اگر بخوای بذاری مهد یابرای مدرسه مشکل آفرین بشه این وابستگی

خوب شدی بهتر شدی خداروشکر؟؟؟چرا تب و لرز کردی ؟؟؟ ویتامیناتو میخوری

قطعا اشتباه چون بچت سخت مستقل میشه حداقل چند ساعتی رو پیش همون همسرتون یا کسی که مثل خودت از پس بچه برمیاد بزار

منم همینم

الان بهتری عزیزم

منم مثل توام عزیزم خودموفراموش کردم یعنی ی آرایشگاه نمیتونم برم موهام ریخت موخوره زده😔😔😔

بنظرم اینطوری بچه ها زیادی بهت وابسته میشن و آسیب میبینن و بدون تو هرگز نمیتونن کاری انجام بدن اعتماد بنفس اینکه بخان تنهایی جایی برن و کاری انجام بدن و ندارن متأسفانه خودم همینطورم تا وقتی مجرد بودم بدون مادرم هیچوقت جایی نمی‌رفتم الانم با یه بچه اکثر اوقات اینجوری ام باید مادرم باشه

من هم مثل شما بسیار به بچه ها وابسته هستم دختر بزرگم 7سالشه اوایل تولدش خیلی حساس بودم و به خاطر مراقبت همه جانبه از بچه ام از خیلی چیزا زدم ولی یکم که بزرگتر شد همسرم بهم گفت فقط خودتو وقف دخترمون کردی حس میکنم اون شادابی قبل تو زندگی و رابطه مون نداریم خیلی به این موضوع فکر کردم دیدم واقعا حق با همسرمه کم کم اون وابستگی رو کمتر کردم بیشتر به خودم رسیدم در کنارش حواسم به بچه و همسرم بود

عزیزم اینطوری بیشتر خودتو اذیت میکنی.بعدم بچه هارو خیلی وابسته ی خودت کنی اوناهم اذیت میشن دوروز دیگ باید مهد و مدرسه برن.خیلی سخته شون میشه.بازم،این نظر منه خودت هرجور مایلی

منم مث خودتم متاسفانه.دیگه خودمو فراموش کردم همه چی شده دخترم

طرز فکرم اشتباهه ایا؟؟

سوال های مرتبط

مامان mahlin_tayebi@ مامان mahlin_tayebi@ ۱۷ ماهگی
❌⭕‼️کسایی که میخوان بچشونو از شیر بگیرن ‼️⭕❌
بیاین تجربه امو بگم
پارت اول :
امروز سومین روزیه که ماهلینم از شیر جدا شده
ماهلین کلا زیاد وابسته ی شیر نبود و خیلی خیلی کم شیر میخورد و علاقه بیشتر به غذا نشون میداد
و اینکه شیرم خیلی کم شده بود قشنگ سینه هام خالی بود چون ماهلین نمیخورد و فقط زمانی که میخواست بخوابه میخورد روزا که نمیخورد اگرم میخورد درحد ۵ یا خیلی ۱۰ دقیقه و فقط وقتی شب میخواست بخوابه میخورد
اومدم خونه ی مامانم و چه خوب شد که اومدم چون فکر کنم بدون کمکی سخت بشه جدا کرد... ماهلین خیلی وابسته ی مامانمه و یه جورایی مامانم انگار مادرشه 😐😂🤦🏻‍♀️ نه اینکه با من وقت نگذرونه ...نه من نه باشگاه میرم نه سرکار نه جایی و کلا پیش خودم و مامانمه ولی خب احساس نزدیکی به مامانم بیشتر داره ...فکر کنم الان که از شیر گرفتم دیگه نیاد خونه😐😂🤦🏻‍♀️
خب داشتم میگفتم
وااااقعا پروسه ی سختیه وااااقعا همش میگم چه غلطی کردم از اول شیر خشکی نکردم
مخصوصا من که خیلی خیلی زود گریه میکنم ...واقعا دارم زجر میکشم و پر از عذاب وجدانم ...ولی از یه طرف هم شیر نداشتم هم اینکه فکر کنم هرچی بیشتر میگذشت واسه دوتامون سخت میگذشت...الان با چسب زخم و رژ زدن فکر میکنه زخمه و نمیاد سمتم ...بزرگتر میشد سخت تر میشد و نمیشد گولش زد ....مخصوصا که قبل گرفتن از شیر یه خانمی رو تو ارایشگاه دیدم بچش ۶ سالشه و شیرشو میخورد میگفت دل شوهرم و خودم نیومد جدا کنیم الانم تحمل گریه و لجشو نداریم و دیگه گول هیچ روشی رو نمیخوره و غصه اش گرفته بود چجوری امسال ببرتش آمادگی
ادامه رو پست بعدی میزارم چون نمیشه متن طولانی گزاشت
مامان 💕دلوین💕 مامان 💕دلوین💕 ۱ سالگی
دخترم عاشق باباشه شوهرم هم عاشق دخترم و به شدت روش حساسه از وقتی از سر کار میاد از سر و کول هم بالا میرن تا نصف شب..از قب تا شب بچم گوشی من بدبخت دستشه شوهرم هم یه نکن بچه بهش نمیگه میگه بچس کوچیکه نمیفهمه اشتباهه این کار میگم خب ما باید بگیم که بفهمه ولی خودش شوهرم قشنگ میشینه دل سیر با ایکس باکس و گوشی بازی میکنه من یه دور گوشی رفتن تو دلم مونده...حالا اینا کاری ندارم من خب بعضی وقتا داد میزنم میگم نکن اشتباهه بچم انگار از من بدش میاد اصلاااا نمیاد پیشم وقتی باباش میبینه همش میره سمت اون اینقدر بهش بوس میده بغلش‌میکنه ولی به من فقط میزنه دخترم با بند پستونک محکم میزنه بهم انگار کمربند دستشه اینقدر درد میکنه و کبود میشم یکی ندونه فکر میکنه شوهرم بهم زده یا شبا موقع خواب اینقدر رو سینم و سرم پا میزاره فشار میده هرچی میگم نکن این کار اشتباهه میخنده فکر میکنه من دارم باهاش شوخی میکنم😑امشب اینقدر با بند پستونک بهم زد و درد کرد که نشستم کلی گریه کردم یعنی اینفدر از من متنفره؟من که کل جوونیم پای این بچه کذاشتم دکتر منع حاملگی بودم از خودم گذشتم تا این بچه به اینجا برسه یکم پول داشته باشم براش لباس یا اسباب بازی میخرم 😭😭😭