خسته شدم دیگه
چقدر تنها بودم تو این ۹ ماه بارداری
دلم فقط میخواد گریه کنم
من کاری نکرده م ک لایق این همه سختی باشم
دیگه توانم بریده

هنوز بارداری عزیز
بزار کوچولوت انشالله بیاد، ببین چقدر سخت تر میشه، دلت میخواد زار بزنی

منم توشهر غربت زندگی میکنم شوهرم دوشیفت کار میکنه هیچ کس هم سراغمو نمیگیره تازه کللللی اتفاقات بد افتاد تو دوران بارداریم و علاوه بر تنهایی همش استرس و ناراحتی بود 😔 ولی من دیگه مادر شدم و باید بخاطر بچم قویی و پر انرژی باشم

همدردیم عزیزم

من بارداریمو تننها گذروندم الان م‌بچه داری

منم شرایط خیلی خیلی سختی رو دارم میگذرونم

منم همینم عزیزم... خونمون توحیاط پدرشوهرمه خواهر شوهرم یبار نپرسید کاری داری یا نداری کمک میخای یانه.. تازه توقع داره من براشون یه وقتایی غذا درس کنم اما رو نمیدم شوهرمم پیشم نیس خاتواده مادری هم همه ب خودشون درگیرن بچه کوچیکم دارم18ماهه

همه اینطورن عزیزم توکلت بخدا باشه من با این بی تجربگی برا بار اول جابجایی خونم داشتم هیچکی حتی ی قاشقم باهام جابجا نکرد
کلا دوره زمونش اینطور شده ادما همش حرف الکین

عزیزم منم همینم تو غربت
همیشه تابستونا میرفتم شهر خانوادم ی یک ماهی میموندم این تابستون نشد
مادر یعنی فداکاری
داریم انسانی رو خلق می‌کنیم
سختی داره ولی شیرینی هم داره
انشاالله بسلامتی نی نی دنیا بیاد وقت اینکه ب کسی دیگه فکر کنی نداری فقط با نی نی هستی و خستگی و شیرینی هاش
پاک پاکی بهشت برای تو

توکلت بخدا باشه من تو این اوضاع دایی نامردم باهام درگیرم هستن ذهنم درگیراونام هست

منم اینطوریم عزیزم تازه سه ماه اول بارداریم بخاطر دانشگاهم خوابگاه بودم ، بعدش یه بار یکی واسم غذایی چیزی درست نکرد یعنی هیچکس به جز خدا خودم و همسرم هیچکس رو نداشتم

چرامنم اینجوری شدم منم زوددلم میگیره خیلی زود🥲اشکم درمیادولی خداروشکرهزاران بارشکر

منم.... همش تو خونه ام شبانه روز تکراری شده برام .کسی نیس غذا بپزع برام.

بیشتریا وضعمون همینه 😔