سلام مامانای گل. خدا قوت. می دونم نق زدن اذیتتون می کنه ها، ولی واقعا کلافه شدم. پسرم تا خرداد ماه خیلی بهتر بود. حداقل نیم ساعت چهل دقیقه خودش بازی می کرد. از بعد سی ماهگی جونمو به لبم رسونده. روزی سه ساعت چهارساعتم باهاش بازی کنم، باز ولم نمی کنه بره ده دقیقه خودش بازی کنه. یه سره ازم اویزونه. با گریه بیدار می شه. با گریه غذا می خوره. تا از اسفند که شیرشو قطع کرده بودم تازه یه مقدار میل به غذا پیدا کرده بود. از اردیبهشت دیگه نمی ذاشت من بهش غذا بدم. انقد تمیز خودش می خورد کیف می کردم. الان دست به قاشق نمی زنه یک ماه و نیمه. تا سفره بیاد گریه آقا واسه نخوردن شروع می شه. خونه مامانم اینا میام بدتر می کنه. انقد بهشون بداخلاقی می کنه لگد می زنه دلم براشون می سوزه. انقد بهش محبت می کنن. نزدیکش نمی شن که غریبی نکنه. در صورتی که وقتی با اونا بود قبلا، اسم منو نمی آورد. با مامانم بازی می کرد. با بابام بازی می کرد. الان یا به من چسبیده یا در طی روز داره برا باباش گریه می کنه. باباشم که دیر وقت میاد. کلافه م. حتی وقتی دلم گرفته نمی تونم دو دقیقه بشینم گریه کنم. حتی دستشویی. انقد دستشویی نرفتم تنبلی مثانه شدید گرفتم ببخشید اصلا ادرارمو حس نمی کنم. نمی دونم چرا بزرگتر شد بدتر شد. انقدم پرخاشگر شده. اصلا هل دادن بلد نبود. لگد زدن بلد نبود‌ الان تو پارک هل می ده. کسی بخواد زودتر سوار سرسره شه لگد می زنه. پریروز که دستشو گرفتم گفتم چون اینکارو کردی باید بریم خونه. و رفتم از پارک. کتاب دست برا زدن نیست می خونم. داستان می گم که اینکارا خوب نیست. اصلا یه چالش عجیبی شده که تمومی نداره😭😭😭😭😭

۶ پاسخ

هرچی گفتی انگار منو بچمو توصیف کردی.
حالم از هرچی بچش بهم میخوره
واقعا انقدر گریه میکنه مغز برام نذاشته

وایی عزیزم خیلی درکت میکنم چون بچه منم دقیقا یه ماهه اینجوری شده و از دست جیغاش خود زنی میکنم

شاید چون هنوز یادنگرفته احساسش و نشون بده واسش کتاب های که احساسات و آموزش میده بخون یا بازی که الان اگر خستم باید بگم گشنمه باید بگم متوجه کنی منظورش و بگه من هم چالش بازی دارم همش میگه باهام بازی کن چالش غذا که از اول بود کسی جلوش بد غذا بخوره هسته ای از دهنش در بیاره یا قشنگ نجو‌بشقاب غذاش توش اشغال غذا باشه اوق میزنه بالا میاره خودش اصلا نمیخوره شاید یکم الان واسش کتاب چوپی و خریدم چوپی خودش کارهاش و انجام میده یکم بهتر شده ارزو به دلم مونده میوه بخوره یا یه قاشق اضافه تر بهش بدم بالا نیاره ولی اصلا خودم و خودش و درگیر نکردم میوه فقط خیار و موز توت فرنگی گاهی سیب و پرتقال بقیه و عق میزنه اما من اصلا افساری نه به خودش میارم نه من غذا هم خودش گشنه باشه به اندازه میخوره

عزیزم حق داری منم روزایی شده ک واسه خواب و خوراک بچم گریه کردم و بچه منم خیلی روزها هست که بدقلقه و از صبح فقط بهونه میگیره و گریه میکنم متاسفانه مشکل اینه که من خودم اصلا تحمل و اعصاب ندارم زود داد و بیداد میکنم در صورتی که بچه ها جلب توجه میکنند و محبت و توجه میخان اما ما فقط مبخایم اصلاحشون کنیم در مورد غذا خوردن اصلا بهش نگو بیا بخور لگو ما خودمون می‌خوایم بخوریم تو نخور بذار خودش بخواد شده روزی غذا نخوره نخوره ولی بذار یاد بگیره برات مهم نیست خوردن و نخوردنش من ک پسرم اگه تلویزیون باشه ب زور میخوره یکم یا با بازی وگرنه اونم غذا نمیخوره خوابشم که نگم اصلا واقعا نمی‌دونم چرا بچه بزرگ کردن اینقدر سخت شده همش ب خاطر این خونه های لعنتیه بچه چکار کنه واقعا

دختر من 2 ساله نق نقو و گریه ای الانم زودجوش بد میخابه با گریه میخابه با گریه بیدار میشه فحش میده دائم باید حواسم باشه بقیرو نزنه زورگو

همه اينا كه گفتي با پوستو جونم درك كردم چون تجربه دارم ميكنم،با اين تفاوت ك آووش ي حركت جديد ميزنه رو من جديدن ٥روزي هست با من خيلي بد شده تا ميرم سمتش داد ميزنه تو برووو تو نياااا چون من لوسش نميكنم و ب سازش نميرقصم،ولي همسرم هرچي ميگه گوش ميده و انجام ميده اونو خيلي ميخواد اين حركتو اميدوارم تجربه نكني خيليييي بده

سوال های مرتبط

مامان جان دلم🍁 مامان جان دلم🍁 ۲ سالگی
وقتی تو شکمم بود خیلیی اذیت بودم از ۸ تا ۴۰ هفته ویار شدید به تمام انواع مواد غذایی و حتی آب و بوی خونه و تمام آدما😐 یکسره بالا میاوردم شدیددددد در حدی که ظرف یک هفته ۴-۵ کیلو وزن کم کردم روزی ۵ تا ضد تهوع می خوردم اثر نداشت🥲 مامانم‌می گفت دنیا بیاد راحت می شی😏 دنیا اومد😁 شب تا صبح جیغ می زد کولیک داشت مامان می گفت ۴۰ روزش بشه خوب می شه راحت می شی😁 ۴۰ روزش شد رفلاکس شروع شد شب تا صبح ترش می کرد هر نیم ساعت بیدار می شد شیر می خورد گفتن غذای کمکی شروع کنی راحت می شی کمکی شروع شد بدغذا شد قابلمه قابلمه غذا درست کردم نخورد ریختم دور. مامانم گفت غذا سفره بخوره خوب می شه😬 خلاصههههه دیگه نگم براتون که اینجا جا نمی شه😭 .... و حالا در آستانه ۳ سالگی به زور می خوابونم به زور بیدار می کنم به زور پوشک می پوشونم به زور عوض می کنم به زور لباس می پوشونم به زور می برم بیرون به زور میارم خونه و....
اگه روز اول کسی بهم می گفت این همه مدت باید تحمل کنی و بازم امیدی به بهبودیش نیست درجا سکته می کردم🥴
حالا جاریم بهم گفته یک سال دیگه تحمل کن از ۴ سالگی خوب می شه😭😭😭
مامان جان دلم🍁 مامان جان دلم🍁 ۲ سالگی
چقدر سخته وجود شخص ثالث اجباری و بدون هرگونه اطلاعات در زمینه تربیت فرزند😔 من متاسفانه بخاطر کارم مجبورم بچمو چند ساعتی دست مادرم بسپرم و متاسفانه با وجود اینکه مطلقا هیچ چیز از تربیت فرزند به شیوه مدرن بلد نیست همش می خواد نظر بده و به من حس عذاب وجدان بده در صورتی که خودش برای ما در زمینه مادری حتی نمی تونه نمره قبولی بگیره ولی الان برای من شده کارشناس😐 متاسفانه از لحاظ روحی هم به شدتتتتت مودی و ناپایداره و هر لحظه یه چیز کاملا متناقض می گه و اصرار داره همشم اجرا کنم مثلا هر وقت بچم کار بدی بکنه می گه تو تربیتش نکردی از اول و هر وقت من بخوام سخت گیری کنم می گه الکی سخت گیری می کنی و الان دیگه وقتش نیست باید از اول تربیتش می کردی😐😐 ایشون می گه من هستم نباید بچه رو دعوا کنی یا بزاری گریه کنه چون اعصاب من خورد می شه😐 خب من می گم تو همیشه هستی دیگه من نمی تونم بخاطر اعصاب تو بچه رو تربیت نکنم که. بعد می گم مثلا چه راهکاری داری فقط انتقاد مفت نکن خودشم هیچ راهکاری نداره. فکر می کنه خیلی مهربانه اما فقط احساساتی و ناپایداره و هیچ وقت تو زندگیش عاقل و منطقی نبوده و متاسفانه تمام ضرباتی که در کودکی خوردم عاملش ایشون بوده بعد الانم باز با بیفکری داره نهایت تلاششو می کنه که نزاره من کار درستو انجام بدم. حماقت بزرگم از اول این بود که بجای پیدا کردن یک پرستار درست و حسابی بچه رو سپردم دست مادرم 😔😔