۷ پاسخ

عزیزم پیش یه دکتراعصاب وروان بروخیلی راحت بادارودرمان میشی من خودم زیرنظردکترم ،بگواسترس دازی وفکروخیال ولت نمیکنه همش درمان داره

خب ببین خودت هم میگی سر اولی هم این اخلاقی داشتی سر دومی ها هم پس حالت وسواس گرفتی

باید درشون بیاری بیرون تا بدنشون به محیط بیرون عادت کنه.اونجوری حساس بار میان .حالا عروسی بردن سخته برا ادم اما یه ساعت هرروز ببر بیرون تو جمع خانوادگی هم خودت حساسیتت کم میشه هم بدن اونا.منم مثل تو بودم وسواس خوابشون رو داشتم بزرگ تر میشن بهتر میسی.

به نظرم حتما پیش روانپزشک یا روانشناس برو شاید نیاز به آرامبخش داشته باشی

خواهش می‌کنم بد برداشت نکن ولی فک کنم به ی دکتر اعصاب و روان احتیاج داری دچار وسواس فکری شدی بچه اس مریض میشه

مهم بچه هات هستن و آرامش خودت ، حالا میخوای چکار رفت و آمد با فامیل به درد نخور ، یه مدت طاقت بیار تا بچه هات حداقل دوسالشون بشه بعد ببرشون این ور اون ور ، بعدشم وقتی ذهنت اینجوری همش میگی مریض میشن خب این خیلی بده میگن آدم از هر چی بترسه همیشه سرش میاد ، اینو از ذهنت پاک کن که بچه هات مریض میشن ، بعد ببین برای چی مریض میشن سیستم ایمنی بدنشون ضعیفه یا چیز دیگه ی که سریع ویروس میگیرن

بیخیال نمیتونی بشی چون مادری ولی اینهمه عذاب دادن خودت هم درست نیست بالاخره مریضی هم بخشی از زندگی هست میگذره مگه قبل ازاین نگذشته اگه مریض میشدن و بعدش خوب میشدن ازاین به بعدم همینه پس خودتوعذاب نده سخته ولی همش میگذره

سوال های مرتبط

مامان دردونه مامان دردونه ۱۷ ماهگی
پستم نکته خاصی نداره. صرفا برای ثبت داشتنش مینویسم.
بالاخره بعد از ۱۵ ماه تونستم ورزش رو دوباره شروع کنم.
منی که قبل بارداری و حین یارداری باشگاهم ترک نمیشد نزدیک به ۱۷ ماه بود که نتونسته بودم باشگاه برم.
بعد زایمان نمیشد تا یه مدت...
بعدش بچه کوجیک بود ...
بعدش کسی نبود نگهش داره...
خیلی تلاش کردم که هر طور شده برم ولی اصلا نمیشد. نزدیک به چندین ماه بود که هر روز تو کارهای فردام مینوشتم ورزش و نمیشد که برم.
ولی این ماه دیگه بی خیال باشگاه رفتن شدم و یه دوره آنلاین ثبت نام کردم. امروزم چهارمین روزی بود که تمرین داشتم. خیلی خوشحالم. حس قدرت میکنم و به خاطر این قوی بودن به خودم افتخار میکنم. گل پسرم هم دیگه داره کم کم عادت میکنه. کمتر سراغم میاد وقتی بهش میگم دارم ورزش میکنم.
اون روزهایی که حس میکنی ضعیفی، دیگه هیچ کاری نمیتونی بکنی، نمیتونی... به کوچولوت نگاه کن و به خودت یادآوری کن: این فسقلی تو بدن من بزرگ شد و به دنیا اومد و با شیره وجود من رشد کرد. مگه کاری هم هست که من نتونم انجامش بدم؟! تو از بهونه هات قوی تری! اینو یادت باشه.