۹ پاسخ

هیچ مرحله ای از زندگی به اندازه ی بچه داری سخت نیست
واقعا من اصلا هوش و حواس واسم نمونده

منم اوایل اینطور بودم میخواستم قرمه درست کنم بجا نمک چای خشک ریختم ولی شانس آوردم همون اول فهمیدم واگرنع چه قرمه ای میشد 🤦🤣🤣

ماهم رفته بودیم داروخونه پرونده رو گذاشتم زمین بچه بغل شوهرم بود همه گفتن برای چی بچه آوردی اینجا کلن ویروسه بعدش من پرونده رو گذاشتم رو صندلی بچه رو بغل گرفتم رفتیم بیرون بعد همسرم گرفت راه افتادیم تو خیابون یه آقای خیلی محترم دیدیم صدامون میزنن پرونده رو جا گذاشتین طفلی اقاعه فهمیده چی به سرمون اومده با بچه 😂😂

من گوشیموینی هر جا میرم جا میزارم

دقیقا چند روز پیش این اتفاق برا من افتاد رفتم فروشگاه چیز میز خریدم کارتمو گرفتم وسایلمو گذاشتم اومدم بیرون مرده صدام کرد خانوم وسایلتو گذاشتی واسه ما اومدم خونه واسه شوهرم تعریف کردم اینقد خندید😫🫤😂

وای😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣

من خستگی و بیخوابی انقد بهم فشار اورده
هیچی یادم نمیمونه الزایمر گرفتم

😂😂😂😂واقعا با این بچه ها روانی شدیم

🤣🤣🤣🤣

سوال های مرتبط

مامان نی نی مامان نی نی ۱ ماهگی
سلام خانوما دیشب که همسرم از سر کار آمد با خودش موز آورده بود به من گفت برام شیر موز درست کن شیر نداشتیم گفت من بچه رو نگه میدارم تو برو از مغازه شیر بیار که من خسته ام گفتم باشه بچم ساکت بود گذاشتم پیشش و رفتم وقتی برگشتم دم در رسیده بودم که صدای گریه بچه رو شنیدم زود رفتم داخل که دیدم همسرم نشسته گوشی هم دستش داره تو فیسبوک میگرده وپچمم رو مبل گذاشته بچه آنقدر گریه کرده بود که چشاش قرمز شده بود خیس عرق شده بود صداش گرفته بود زود بچم رو برداشتم بهش میگم چرا بچه آنقدر گریه کرده میگه هر کاری کردم ساکت نشد منم گذاشتم برا خودش گریه کنه تا ساکت شهر مگه بچه خودش هم آروم میشه منم عصبانی شدم بچه رو گرفتم رفتم اتاق ارومش کردم خوابوندم بعدم بالشت وپتوی همسرم آوردم براش گفتم همینجا بخواب شام هم براش ندادم خودمم نخوردم رفتم اتاق پیش بچم درو هم بستم بخدا تا صبح خوابم نبرد هر لحظه اون صحنه گریه بچم یادم میومد جیگرم کباب میشد براش مگه پدر هم این همه سنگ دل بوده