۱۱ پاسخ

عزیزم همه ماهایی ک تازه زایمان کردیم همینیم اصلا فکر نکن تو فقط اینطوری هستی و احساسات یا اوضاعت غیر عادی ه،من یکی ک حالم انقد بد بود رفتم روانپزشک و قرص تجویز کرد برام ب زور اون بهترم

خیلی سخته ..من که بچه دوم هست باز حالم بده ..سر بچه اول افسردگی گرفتم بعدش ...ولی بنظرمن همش بخاطر بی خوابی و تغییر شرایطه..واقعا پذیرش شرایط جدید خیلی سخته..خداخودش کمکمون کنه و حافظ و پناه بچه هامون باشه...تابتونیم ازاین شرایط جدید عبور کنیم

من ک از بیمارستان اومدم رسما شوهرم گذاشتم کنار

هیچکس بدتر از من نبود من مردم زنده شدم یه دوهفته حالم عجیییب بد بود از زندگی سیر بودم نه از خودم خوشم میومد ن از بچم ن هیچکس
بعد کم کم ب کمک همسرم بهتر شدم خیلی کمک کرد همش ازم الکی تعریف میکرد من متوجه میشدم الکیه ولی چیزی نمیگفتم همش الکی میدونست خوشم میاد میگفت اینجای پسرمون شبیه توعه و.. بچه رو نگه میداشت تا من بخوابم شبا دو سه بار با اینکه سختم بود بزور گفت باید بریم خرید و واقعا کاراش حالمو عوض کرد وگرنه تا الان شاید خیلی سخت ترم میشد...

بعد زایمان اینچیزا عادیه،ب مرور با اوضاع جدید کنار میای
کم کم ب همه چی عادت میکنی

عزیزم من در حد افکار وحشتناک و ترسناک حالم بده

اخي منم اين حسو سر پسر اولم داشتم همش ميگفتم اگه از پسش برنيومدم چي
اگه نتونستم چي ولي سعي كردم خودمو با بچم سرگرم كنم وقتي به خودم اومدم ديدم افتادم رو دور و بچه تزديك يكسالشه و همچي رو نظمه
البته اينم بگم مادر شوهرم خيلي بهم استرس وارد ميكرد قبل بارداريم جرات نميكردم ي چرت بزنم ميگفت فردا چطور ميخواي بچه داري كني انقد خواب برات مهمه
تو نصف شب با صداي گريه بچه بيدار نميشي خفه ميشه
يا ميگفت شما ها ديگه راحتين نه شير به بچه ميدين نه بچه بغل ميكنين همش شير خشك و گهواره برقي🙂🙂🙂
يبار يادمه پسرخواهر شوهرم پتوشو خيس كرده بود بعد عادت داشت باهمون پتو بخوابه خواهرشوهرم گفت بچه ديشب تا صب نخوابيد پتوش خيس بود
بمن گفت تو كه ديدي پتوش خيسه چرا نبردي رو رخت بندازي فكر ميكردي بچه خودته خوب چجور فردا ميخواي بچه بزرگ كني😢😢😢
همه اين رفتاراش باعث ميشد من حس كنم نميتونم كافي باشم ولي هم شير خودمو دادم هم بچم تو بغلم ميخوابيد هم تنهايي از پسش تو غريبي بر اومدم
توهم خودتو سرگرم ني نيت كن يهو ميبيني بزرگ شده هااا

همه همین طورین عزیزم خوب میشی ان شاء الله ما مادرا خیلی قوی تر از این مشکلاتیم بخاطر بچه هامونم شده باید قوی باشیم

میتووونی ازپسش برمیای یکم اذیتی داره تا دوماهگی بعدش خودشو شیرین میکنه همه اون اذیتیا یادت میره پس باعشق دخملی تو ترو خشک کن چیزی نمونده سختیاتموم میشه

همه این احساسارو منم دارم
دلم میخواد زودتر این ۴۰ روز هم بگذره بلکه یکم به روتین قبل برگردم
تو بیمارستان شدید دچار فروپاشی روانی شدم
الان یکمی بهترم شایدم سرم گرمه و اینطوری حس میکنم
حس عجیبی دارم
میترسم ک کافی نباشم واسه بچم
هورمونامون خیلی بهم ریخته
باید یکم زمان بدیم به خودمون

دقیقا منم همین بودم
میگذره
فقط مواظب باش که نذاری این فکرا بمونه
تغییرات رو بپذیر
به غریزه مادر بودن خودت اعتماد کن

سوال های مرتبط