📌تجربه زایمان پارت دو
میدونم خیلیدیر ادامشو گذاشتم دیگه ببخشید چون درگیر زردی بچه شدم فراموش کردم بقیه اشو بنویسم
خوب داستم میگفتم که تا صبح نتونستم بخوابم ساعت هفت و نیم دکترم اومد گفت صبر کن اتاق عمل خلوت شه بعد میریم
هر دقیقه برام اندازه یه سال میگذشت ساعت هشت رفتیم تو اتاق عمل یه دختر گفت بشین رو تخت فهمیدم میخواد بی حسی بزنه تو کمرم دراز کشیدم گفتم من میخوام بیهوشی کامل باشم فوبیا سوزن دارم ناخواسته خودمو تکون میدم میترسم گفت خوب باشه بعد دیدم یه پارچه سبز وصل کردن جلوم و یه دستمو به تخت بست داشت اون دستمم میبست حس کردم اینکارا برا بی حسی ها انجام میدم باز بهش گفتم خانوم من بیهوشی کامل میخوام بشمااا گفت باشه عزیزم میدونم و بعد یه ماسک اورد گذاشت رو صورتم بو دود حس کردم داشتم میگفتم چه بوی ب....... که دیگه هیچی نفهمیدم
وقتی بهوش اومدم ساعت 12 بود توی ریکاوری بودم حس کردم یکی داره شکممو فشار میده و همزمان با اون دستش معاینه ام میکنه درد داشت ناله میکردم از درد گفتم نکن زود دستشو کشید و گفتم درد دارم اومدن تو سرمم مسکن تزریق کردن و گفتن که ببرنم تو بخش تخت که به یه جایی میخورد درد تو تنم میپیچید.....

تصویر
۲ پاسخ

بقیشن بگو

شما سزارین اختیاری بودی با دکتر مظاهری؟؟

سوال های مرتبط

مامان پاشا🩵 مامان پاشا🩵 ۲ ماهگی
پارت دوم#
زایمان سزارین

من نشستم رو تخت یه دکتر بیهوشی اومد که آمپول بی حسی بزنه گفت اصلا تکون نخور کل کمرمو بتادین و ضد عفونی کرد بعدش دوتا آمپول زد به کمرم که یکم درد و سوزش داشت
بعد دختره بالا سرم بود با دستش هولم داد گفت زود دراز بکش خلاصه دراز کشیدم آوردن پرده زدن جلو صورتم و دستگاه فشار و اکسیژن وصل کردن بهم من کم کم حس میکردم پاهام داره داغ میشه و بی حس بعد یه چیز مهم دیگه که من که گفتم بعد از بی حسی سوند بزنن اونا هم تو اتاق عمل یادشون رفته کلا نزدن😂😂😂😂😂
دیدم دکترم اومد شروع کنه ولی حس میکردم یه کار داره
می‌کنه واااای که من تو همه ی این لحظه ها کلا استرس و
ترس و دلهره داشتم
هیچ دردی نمی‌فهمیدم ولی می‌فهمیدم دارن هی تکونم میدن شکممو
بعد یه فشاری میدن بالای شکممو که بچه در بیاد که دو بار فشار دادن نی نی دراومد😜😍🧿
بعدش تو حین عمل من دو بار نفس تنگی گرفتم که اکسیژن زدن واسم بعدش دیدم هیچ دوستم انگار داره کش میاد داشتن میدوختن تو شکمم حس خالی و سبکی بود دو بار هم فشار دادن شکممو دوختن تموم شد دکترم اومد تبریک گفت خسته نباشید گفت به همکاراش و رفت بعدش پرده رو برداشتن منو بردن ریکاوری یه ساعتی موندم اونجا که بازم نفس تنگی داشتم بعدش نی نی رو گذاشتم رو سینم بردن بخش که بدترین چیز ممکنی که من تجربه کردم فقط لرزش بعد از عمل بود یعنی داشتم اینقدررررررررر می‌لرزیدم و دندونامو بهم میکوبیدم دندون درد گرفته بودم یعنی تا یکی دو ساعت بعد از عمل من فقط می‌لرزیدم که گفتن اثر آمپول بی حسیه خلاصه بعد از ریکاوری منو بردن بخش که من خیلی بی حال بودم همچنان می‌لرزیدم بعد همسرمو مامانمو دیدم منو رو تخت بخش خوابوندن
پارت سوم
تاپیک بعدی#
مامان فینگیل 🌼 مامان فینگیل 🌼 ۵ ماهگی
تحربه زایمان پارت ۶ :


تیغ زدن هاش و حس میکردم ولی دردی نداشت تا اینکه انگار یه چیزی تو شکمم تزریق کرد که دردم گرفت و گفتم من درد دارم ، من دارم حس میکنم
متخصص بیهوشی اومد و یه آرام بخش تو رگم تزریق کرد و اینجا بود که من بعد دوروز بی خوابی خوابم برد و دیگه هیچی نفهمیدم
وقتی از خواب بیدار شدم تو سالن قبل از اتاق ریکاوری بودم و گیج و منگ بودم و خیلی لرز داشتم و برام پتو آوردن
اونجا از دور دخترم و بهم نشون دادن و من شروع کردم به گریه کردن ازشون خواستم بچه رو بیارن تا از نزدیک ببینمش
آوردنش کنار صورتم و من بوسش کردم و قربون صدقش رفتم
بعدش رفتم تو سالن ریکاوری که حدود ۱۵ تا تخت اونجا بود ، بهم سرم وصل کردن و چون لرز شدید داشتم برام وارمر گذاشتن که حسابی گرم شدم و لرزم از بین رفت
حدود ۲ ساعت تو سالن ریکاوری بودم و همونجا آوردن بچه رو شیر هم دادم و بعدش اومدن من و ببرن بخش ، قبل از بردن به بخش پرستار اومد ماساژ رحمی بده و دردی نداشت چون هنوز اثرات بی حسی بود
من و بردن بخش و تو راهرو مامان و شوهرم اومدن بالاسرم و هی حالم و میپرسیدن و از بچه خبر میگرفتن چون هنوز ندیده بودنش
من و بردن تو اتاق و دو تا بهیار اومدن لباس هام و عوض کنن و هی من و ازین پهلو به اون پهلو میکردن و اینجاش یکم برام دردناک بود و ازم خواستن خودم و بکشم رو تخت اتاق و تا ۱۲ ساعت ناشتایی کامل داشتم تا ۲ ساعت نباید بالشت زیر سرم میذاشتم و در کل خیلی حرف نزدم و سرم و تکون ندادم همینکار ها باعث شد سردرد نشم
مامان فرفری 👶 مامان فرفری 👶 ۵ ماهگی
میخوام تجربه زایمانم رو براتون بگم
پارت اول
من سزارین شدم، روزی ک رفتم بیمارستان پذیرش شدم تا دکترم بیاد واسه عمل، رفتم زایشگاه لباس دادن عوض کنم و بعد اومدن سوند وصل کردن، اولش فقط سوزش و درد داشت واسم ولی کم کم عادی شد، بعد یساعت اومدن ببرنم اتاق عمل خیلی میترسیدم چون من فوبیای بیمارستان دارم و دست و پام میلرزید، رفتیم تو اتاق عمل و دکتر بیهوشی ک اومد بالا سرم بهش گفتم فقط بیهوشم کنین گفت بی حسی بهتره و مواد بیهوشی ممکنه روی تنفس بچه اثر بذاره و فلان، اما من چون میدونستم دکترم عملاش ده دقیقه فقط طول میکشه بهش گفتم یه موادی بزنین ک تو فاصله ده دقیقه از جفت رد نشه و روی بچه اثر نذاره، خلاصه اون میخواست من بی حسی رو انتخاب کنم اما من قبول نکردم اونم گفت من بدون رضایت خودت بی حست نمیکنم پس بیهوشی بهش بزنین. وقتی به هوش اومدم تو ریکاوری بودم و یادمه فقط با ناله و درد به هوش اومدم، نیم ساعت نگهم داشتن بعدش منتقلم کردن ب بخش.
بقیشو تاپیک بعدی میذارم.
مامان بردیا مامان بردیا روزهای ابتدایی تولد
#تجربه_زایمان
پارت دوم _ اتاق عمل
اول که وارد اتاق عمل شدم گفتن روی تخت بخواب به یه دستم دستگاه فشارخون وصل کردن و اون یکی دستم سرم بعد گفت خودتو شب بگیر سوند بهت وصل کنم، من خیلی از سوند ترس داشتم فکر میکردم کلی درد داشته باشه ولی یه سوزش یه لحظه ای خیلی کم داشت که اونم اگه شل بگیری و نفس عمیق بکشید اصلا نمی‌فهمی، من داشتم تند تند نفس عمیق میکشیدم پرستاره گفت خیلی وقته تموم شده چقدر نفس میکشی😂
بعد از اینکه سوند رو وصل کردن کمک کردن بشینم و دکتر بیهوشی اومد یه سوزن زد تو کمرم که اونم مثل این بود که یه لحظه زنبور نیشت بزنه بعدش کم کم پاهام سنگین و بی حس شدن و اومدن یه پرده کشیدن جلوم و دکتر اومد برش داد و بچه رو دنیا آورد من که هیچی حس نمی‌کردم تا جایی که صدای بچه رو شنیدم، همش هم از موقعی بی حسی زدن حالت تهوع داشتم که تند تند بهم ضد تهوع میزدن، فقط یه جا وسطای عمل خیلیییی سردرد شدیدی شدم که دیدم فشارم رفته روی ۱۵ و دوباره بعد چند دقیقه فشارم اومد پایین و سرم خوب شد، بعد از اینکه دکتر بخیه ها رو زد بچه رو آوردن صورتشو چسبوندن به صورتم و بعدش دوتامونو بردن ریکاوری ، تو ریکاوری هم بهش یه کم شیر دادم و بعد آوردنمون بخش،
تا اینجا بی حس بودم و دردی حس نمی‌کردم و تو بخش هم برام مسکن زدن و شیاف گذاشتن بازم زیاد درد خاصی نداشتم فقط موقعی که آوردنم تو بخش پرستار که شکمم رو فشار داد تا لخته خون اگه هست بیاد و رحمم جمع بشه یه لحظه درد بدی گرفت ولی سریع دردش آروم شد،
بلند شدن بعد از دوازده ساعت که سخت ترین قسمتش بود رو تو پارت آخر میگم
مامان آرن مامان آرن ۳ ماهگی
سلام دوستان من زایمان کردم سزارین میخوام بهتون تجربم و بگم چون خودم خیلی دوست داشتم تجربه دیگران بخونم
من ساعت ۶ونیم صبح اومدم بیمارستان پاستور نو دیگه یه سری فرم و....پر کردم ان اس تی و فشارمو گرفت آنژوکت زد به دستم ازمایش خون ازم کرفتن بعد تو همون بخش سوند برام زدن هنوز بی حس نشده بودم ولی واقعا واقعا اصلا حتی یه کوچولو هم درد نداشت اول بتادین ریخت بعد سوند گذاشتن بعد من و کم کم بردن اتاق عمل بهم سرم و دستگاه فشار و ....زدن کلی باهام حرف زدن شوخی کردن تا دکتر اومد امپول بی حسی و زدن واقعا اونم اصلا اصلا درد نداشت تا اینجا انژوکت که بهم زدن دردش از بقیه چیزا بیشتر بود یعنی اونا هیچ دردی نداشتن بعد هم دراز کشیدم پاهام مثل سنگ شده بود کاملا بی حس بودم ولی قشنگ کشش هایی که رو بدنم انجام میشد و خالی شدن شکمم و حس میکردم یذره درد حس میکردم ولی نمیفهمیدم که کجام فقط میگفتم درد دارم😂😊 بعدش دیگه بهم دارو زدن خوابیدم تا تقریبا ساعت ۱۱ و نیم به هوش اومدم تخت اتاق ریکاوری خیلی سنگ بود کمرم درد میگرفت گفتم یه چیز بزارین وسط گودی کمرم که پارچه اوردن تا الان سخت ترین قسمتش این بود من و از تخت ها جابه جا کردن اوردن تا بخش و تینکه شکمم و سه بار فشار دادن اونم درد داشت
مامان 🩵🩶💙محمدرضا مامان 🩵🩶💙محمدرضا ۹ ماهگی
آنژیوکت رو بد جا زد و اولش از آرنج دستمو نمیتونستم خم کنم ، بعدشم که خم میشد خون برمیگشت تو سرم🤕
بعدش سوند رو آوردن، سوند هیچ دردی نداشت فقط یه سوزش کوچولو و یه حس بد که همش فکر میکنی میخواد دراد😑🤕
ساعت یه ربع به یازده با ویلچر اومدن ، بردنم اتاق عمل ، مامانم و خواهرم و خواهر شوهر موندن تو اتاق و ازم خدافظی کردن🥹 و همسرم تا در اتاق عمل اومد🥺 هیچ استرسی نداشتم ، شب نخوابیده بودم چون داشتم آشپزی میکردم برا چند روز ، حسابی خوابم میومد😴جلو در اتاق عمل هم باز فشارمو و ضربانمو چک کردن و چند تا سوال پرسیدن ، بعدش بردن اتاق عمل شماره ۱۱ ، نشستم رو تخت ، تا دکتر خودم بیاد ، دکتر بی حسی گفت خم شو جلو ، آمپول بی حسی رو زد به کمرم درد نداشت ولی باز یه حس خاصی داشت ، یه فشاری به کمرم میومد که یکم‌ ناخوشایند بود ، بلافاصله کمک کردن دراز بکشم و پاهام داغ شدن و دیگه نتونستم تکونشون بدم! دکترم اومد ، اول شروع کرد جای عملو ضدعفونی کردن و بهم‌گفت که نترسم داره ضدعفونی میکنه و متوجه میشم، بعدش گفت که میخوام عمل شروع کنم آماده ای؟ گفتم یس😁😎 از سقف نور چراغ یه جوری بود که دیده میشد دکتر داره چیکار میکنه😮😵‍💫
مامان هدیه امام حسین مامان هدیه امام حسین ۲ ماهگی
رفتم اونجا نشستم روی یه تخت کف خم کن کمرت و سرت رو یه آمپول زدن به وسط کمرم گف پاهات داغ شد گفتم نه گف دراز بکش گفتم بی حس نمیکنین گف چرا دکتر اومد دستامو بستن یه پارچه جلو روم بستن منم می‌لرزید دستام دکتر میگف استرس داره منم هی میگفتم بی حس نشدم هنوز فلان از شدت استرس دیدم یهو صدا گریه بچه اومد با خودم میگفتم منکع بی حس نشدم بچه من نیس دیدم پرستاره بچه رو خشک‌کردن آورد کنار صورتم گفتم دختر کنه گف اره فقط اشک‌میریختم گفتم سالمه گف بعله ماشاالله یه دختر خوشگل دیگه آورد بوسش کردم بردش بعدش فقط میلرزیدم آنقدر استرس داشتم بی حس شده بودم نفهمیدم اصلا یهو تهوع دست داد بهم گفتم میخام بالا بیارم کف بیار دیگه زور میومد بهم ولی بالا نیاوردم به آمپول زدن تو سرمم بردنم به جایی نمی‌دونم ریکاوری بود چی بود دیگه نفهمیدم خوابم برد یهو همون پرستاره اومد گفت نمیخای شیرش بدی اومد سینمو کرد دهن دخترم شیرش داد رف بعد اومدن شکمم فشار دادن درد داش واقعا بعد ده دقیقه دوباره اومد فشار داد بعد بردنم تو بخش ساعت ۱۰ نیم گفتن تا ۶نیم چیزی نخوره میومدن شیاف میزاشتن مسکن میزدن تو سرم سرم خوراکی هم زدن درد داشتم بلاخره گذشت گذشت شب هم ساعت ۱۱ اومد سوند باز کرد گفت بشین لب تخت نیم ساعت بعد پاشو یکم راه برو برو سرویس دیگه خلاصه گفتم امیدوارم مفید باشه براتون
مامان رقیه سادات مامان رقیه سادات ۵ ماهگی
قسمت ۸
.۱۱ونیم بیحس شدم همون لحظه که سوزنو زد به کمرم بیحس شدم و اصلا هم سوزنش درد نداشت خوابوندنم رو تخت یه چی زدن جلو صورتم و شروع کردن ۱۱ ونیم که شروع شد ۱۱و ۴۰ دقیقه صدای گریه دخترم اومد و من با ارامش ترین بودم از اون لحظه به بعد و هیچ دردی نداشتم ولی هی از حال میرفتم حین عمل که دکتر بیهوشی میگفت چی زدن به این تو زایشگاه که این هی از حال میره ولی اون لحظات انقدرررر اروم بودم بعد اون همه درد شدید که دلم میخواست بخوابم دکترم گفت بخواب .ولی نمیتونستم اب دهنمو قورت بدم اصلا حس نمیکردم گلومو .۱۲ اومدم ریکاوری بهم پمپ درد و اینا وصل کردن که خیلییییی خوب بود پمپ درد و پیشنهاد میکنم حتما درخواست بدید دردتون رو فوق العاده کم میکنه .دیگه اونجا گفتن باید بتونی پاهاتو تکون بدی تا ببریمت بخش دخترمم فقط تو اتاق عمل چند ثانیه دیدمش .شکمم رو یه بار تو ریکاوری فشار دادن که هیچ حسی نداشتم تا ساعت ۱ونیم دیگه حس پاهام برگشته بود و یکم درد داشتم که هی برام مسکن زد ۱ونیم اومد ببرنم بخش دوباره شکممو فشار داد که یکم درد داشت ولی بهم گفت شکمتو تا میتونی بده تو مثل وقتی میخوای بگی شکم ندارم تا کمتر دردت بیاد که واقعا کار ساز بود .۱ونیم دیگه رفتم بخش وتا حدود ۷ صبح ۳ بار دیگه شکممو فشار دادن که دردش خیلی قابل تحمل بود .پمپ درد و شیاف نمیزاشت درد داشته باشم.