۲ پاسخ

آره برا منم بعد از اینکه آمپول زدن دو ثانیه بعد پاهام گرم گرم شد

و هیچی احساس نمی‌کردم

سوال های مرتبط

مامان دلسا🩷و آرسام🩵 مامان دلسا🩷و آرسام🩵 ۲ ماهگی
تو اتاق عمل یکم رو ویلچر موندم تا اومدن بردنم داخل یه اتاق بزرگتر بود حالت نیم دایره که پنج شش تا اتاق بود پورتال دورش توی هر کدوم یه عملی انجام میشد یه لحظه استرس شدید گرفتم ولی خودمو آروم
میکردم و همه تو اتاق عمل با مهربانی برخورد می‌کردند دکتر بیهوشی اومد و بهم گفتند خم شم به جلو شونه هامو هم شل کنم اصلا درد آمپول و نفهمیدم فقط سرما اون ماده که ضدعفونی کرد و فهمیدم گردنم خشک شده بود دکتر می‌گفت مایع نخاعی خیلی کم میاد بیرون مگه میشه اینجوری هی ازم میپرسیدن پاهات گرم نشد ولی خبری از گرم شدن پاهام نبود گفتن حالت گز گز و خواب رفتگی هم نداره من پاهام تو حالت عادی هم یکم حالت خواب رفتگی داره که گفتم آره داره سریع گفتم ارومیه دراز بکش سریع لباسمو کشیدن حالت پرده بالا جلو صورتم و پارچه انداختن روی شکمم و دوباره محل برش و ضدعفونی کردند به دکتر گفتم من همه چی و حس میکنم هنوز بی حس نشدم گفت تا بی حس نشی ما شروع نمی‌کنیم نترس چیزی نگذشته بود که تیغ و کشید روی پوستم برش و حس کردم و یکم درد و سوزش داشت دوباره گفتم نبر من درد دارم دوباره کشید که گفتم من درد دارم دکتر گفت پاتو تکون بده ببر بالا که بردم بالا گفت که بالاتر که کلا بردم بالا😂 بعدش سریع دوباره دکتر بیهوشی رو صدا کردند دکتر اومد از قسمت آنژیوکت یه آمپول بهم زد من برگشته بودم تو مانیتور نبض و فشارمو میدیم یهویی نمیرم 🤣🤣🤣🤣 که دکتر یه ماسک گذاشت جلو صورت ام گفت توش نفس بکش آخرین چیزی که از دکتر پرسیدم گفتم بهوشم میکنید که گفت آره دیگه وقتی تو اون ماسک نفس کشیدم چیزی نفهمیدم و به یه خواب عمیق رفتم🥹
مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۱ ماهگی
خلاصه خانم دکتر دست منو گرفت و نشوند رو صندلی انتظار داخل سالن زایشگاه. ایشون بسیار متدین و خداترس هستن.مامان و دوستم هنوز دم زایشگاه بودن.که خانم دکتر بهم گفت براشون دست تکون بده و خوشحال باش.مامانت نگرانه.بهش نشون بده که خوشحالی و....، همون زمان من استینم کمی بالا بود، قربون این خانم دکتر ، که همون زمان استینمو آورد پایین.
اتاق عمل آماده شد. دستمو گرفت برد اتاق عمل.گفت حالت چطوره گفتم ترس دارم و بغض دارم. گفت یکم گریه کن.جلوی خودمو گرفتم. گفت برو بالا تخت. گفتم بلنده. گفت براش زیر پایی بیارید. خودش رفت بیاره و آورد و دستمو گرفت گفتم خانم دکتر شما زحمت نکشید و شرمنده نکنید خلاصه پامو گذاشتم رو صندلی و رفتم رو تخت خوابیدم. همون لحظه رگ کمرم گرفت.تخت عمل خیلی باریک و کوچولو هست. می‌گفت تنظیم کن وسط تخت باشی.
خلاصه در همون حین یه آقا پسر اومد و سوالاتی از من پرسید. برای بی حسی، بعد سرم رو بهم وصل کرد و رفت. بعد از کمی، یه آقای دکتری اومد و سوالاتی از من پرسید. در همون حین از بالای سینه، یه پرده گذاشته بودن. و دو تا خانم اکه اونور پرده بودن، بمن گفتن میخوایم سوند بیاریم.
.
مامان 🩵🩶💙محمدرضا مامان 🩵🩶💙محمدرضا ۳ ماهگی
آنژیوکت رو بد جا زد و اولش از آرنج دستمو نمیتونستم خم کنم ، بعدشم که خم میشد خون برمیگشت تو سرم🤕
بعدش سوند رو آوردن، سوند هیچ دردی نداشت فقط یه سوزش کوچولو و یه حس بد که همش فکر میکنی میخواد دراد😑🤕
ساعت یه ربع به یازده با ویلچر اومدن ، بردنم اتاق عمل ، مامانم و خواهرم و خواهر شوهر موندن تو اتاق و ازم خدافظی کردن🥹 و همسرم تا در اتاق عمل اومد🥺 هیچ استرسی نداشتم ، شب نخوابیده بودم چون داشتم آشپزی میکردم برا چند روز ، حسابی خوابم میومد😴جلو در اتاق عمل هم باز فشارمو و ضربانمو چک کردن و چند تا سوال پرسیدن ، بعدش بردن اتاق عمل شماره ۱۱ ، نشستم رو تخت ، تا دکتر خودم بیاد ، دکتر بی حسی گفت خم شو جلو ، آمپول بی حسی رو زد به کمرم درد نداشت ولی باز یه حس خاصی داشت ، یه فشاری به کمرم میومد که یکم‌ ناخوشایند بود ، بلافاصله کمک کردن دراز بکشم و پاهام داغ شدن و دیگه نتونستم تکونشون بدم! دکترم اومد ، اول شروع کرد جای عملو ضدعفونی کردن و بهم‌گفت که نترسم داره ضدعفونی میکنه و متوجه میشم، بعدش گفت که میخوام عمل شروع کنم آماده ای؟ گفتم یس😁😎 از سقف نور چراغ یه جوری بود که دیده میشد دکتر داره چیکار میکنه😮😵‍💫
مامان کوروش مامان کوروش ۱ ماهگی
پارت ۳

بعد منو بردن زنه گفت برو رو تخت شونه ها شل سر پایین یه سوزن به کمرم زدن دردش کم بود من بهو یکی پاهام بی حس شد پرید دکتر گفت تکون نخور عزیزم بعد اینکه زد گفت دراز بکش پرده سبز جلوم اویزون کرد و من کلا هبچب هس نکردم گفت پاهاتو بده بالا گفتم‌من مگ پا دارم هیچی حس نمیکنم بعد اصلا پاهام و دستام تا اخر داشتن میلرزیدن و من دستام بیشتر تکون میخورد بعد کلا چیزی حس نکردم یه زن هم بالا سرم بود داشتیم حرف میزدیم😂😂خیلی زایمان شیکه😂😂 یعد هنش شکمم در حال تکون بود ولی میزی نمیفهمیدم بعد دیدم گفن ناف دور گردن بچس حرصم گرفت گفتن تقصیر اون دکترا بود دیر منو فرستادن پایین خلاصه بعد گفتن مبارکههه منم استرس بعد دیگه در حال دوختن بودنش بعد پرده رو اوردن پایین من کلا بی حس بودم بچه رو اوردن گفتن بدس کن ببریمش بعد بوس کردم بردن تو یه اتاق عشارمو گرفتن گفتن فقط کم خونیت رو ۹ اونده🙂بعد منو بچه رو بردن تو اتاق خودمون من گذاشتن رو تخت منم بی حس بعد دیکه خاتوادع ها اومدن و به خوشی تموم شد الانم مینیرم برا پسرمم❤️🫀🥲
مامان شاهان مامان شاهان ۱ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...
مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 ۲ ماهگی
زایمان سزارین پارت سوم)
بعدش اومدن داخل اتاق لباس پوشوندن سروم وصل کردن منم خیلی ترسیده بودم میلرزیدم اصلا آمادگی نداشتم ولی وسایل های پسرم و پرونده ام پیشم بودن چون دکتر گفته بود تا تاریخ نامه ام نزدیک بیمارستان بمونم بعدش گفتن دراز بکش سوند رو بزنیم من با گریه گفتم میشه شوهرمو ببینم گفتن آره دراز کشیدم همون موقع کلی اب اومد کیسه ابم کلا پاره شد دیگه سریع نشستم رو ویلچر گوشیمو با طلا هام گرفتن گفتن ما میدیم به شوهرت و نذاشتن ببینم مامانمو و شوهرمو بعدش پرستار برد تا در اتاق عمل از اونجا به بعد یه آقا بود که برد تا در اتاق عمل بعدی که راهش (یه راه رو دراز بود) همون لحظه هم حرف میزد که شوهرت چی کاره اس چند سالته بعدش دیدم وارد اتاق عمل شدم ۵تا پسر بودن همشون ادکلن زده و به خودشون رسیده بودن یه لحظه فکر کردم رفتم عروسی 😂🤣بعدش از رو ویلچر بلندم کردن گذاشتن رو تخت عمل در همین هین دکترم اومد منو دید خندید و رفت من نشسته بودم رو تخت که دکترا هوون پسرا ازم سوال میپرسیدن و میخندون منو بعدش دکتر بیهوشی اومد و داشت آمپول میزد که دکترم اومد نشست آمپول رو زد در همین هی ازم سوال میپرسیدو میخندوندن اصلا درد بیحسی رو نفهمیدم دکترم اومد از دستم گرفت گفت اصلا استرس نداشته باش و به دکتر بیهوشی گفت دخترم از ۳۴هفته هی میگفت می‌خوام زایمان کنم بچه داره میاد گفتم کیسه ابم ترکید گفت پس واسه چیزی که ترکید کاری نمیشه کرد 😂 بعد سریع گفتن دراز بکش گفتم من بی‌حس نیستم دکترم با خنده گفت اورژانسی هارو بدون بی حس عمل میکنم خندیدم بعدش گفت شوخی میکنم الان بی حس میشی
مامان دو جوجه🥺 مامان دو جوجه🥺 ۲ ماهگی
یکم استرس گرفتم و ته دلم لرزید فکر نمیکردم اولین نفر برای عمل من باشم داشتم از اتاق می‌رفتم بیرون که دکترمو ایستگاه پرستاری دیدم پرونده ها رو نگا میکرد
منو دید یه لبخند مهربونی زد گفت آماده ای بلاخره موعدش رسید گفتم استرس دارم گفت نترس بابا مگه میخوایم چیکارت کنیم برو که زودی میام یکم دیگه دوقلوهاتو بغل میگیری بهش ک فکر کردم یکم انرژی گرفتم و از استرسم کم شد😍😂
با همسرم و خانواده خدافظی کردم و دنبال ماما رفتم اتاق عمل
رفتم داخل کلا استرسم ریخت
چن تا از پرستارای اتاق عمل اومدن باهام حرف میزدن و سوال میپرسیدن واقعا خیلی خونگرم و با اخلاق بودن خداییش حال میکردم 🤭😅
یکم منتظر نشستم تا دکتر بیهوشی و دکتر خودم بیاد
ساعت اصلا نمی‌گذشت فقط میگفتم تا اینجاشو که اومدم بقیه شو هم خدا کمک میکنه
منو بردن رو تخت اتاق عمل و همه چی رو آماده کردن سوند رو تو بیحسی زدن
دکتر خودم و دکتر بیهوشی اومدن بالا سرم
ترس اینو داشتم اگه آمپول بی‌حسی بزنن بیحس نشم بعد شکممو پاره کنن چی😣😄
گفتن خم شو و آمپول رو زدن آمپولش اصلا درد نداره ولی وقتی تزریق می‌کنه انگاری برق بهت وصل میشه و پات یکم تکون میخوره
کم‌کم پام گرم شد و گر گرفتم دکتر بیهوشی گفت هر دوتا پاهاتو ببر بالا سعی کردم پاهامو ببرم بالا ولی اصلا تکون نمی‌خورد خیالم راحت شد
سریع پرده رو جلوم کشیدن و شروع کردن
تا حالا اتاق عمل نرفته بودم همه چی شیک و پیک بود 😂
تصورم از اتاق عمل یه چیز دیگه ای بود فکر میکردم منو اتاق دیگه ای میبرن😆
مامان توت فرنگی🍓🍒 مامان توت فرنگی🍓🍒 ۳ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۷
بالاخره رسیدیم اتاق عمل و بگم که لباسهای بچه رو یه پلاستیک میدن که بذاری داخلش و با خودت می‌بری اونجا
گفتن بشین رو تخت و بعد لباسمو از پشت باز کرد و با به چیزی پشتمو داشت خیس میکرد و با خشک میکرد میخواست ضد عفونی کنه منم خیالم راحت بود چون هم نمی‌دیدم و گفتم تا موقعی که بیان اون آقا سوزن بزنه چند دقیقه ای فرصت داری چون همه تو فامیل سزارین کرده بودن گفتن که آقا میزنه
گفتن دستاتو بزار رو پات و کمر تو ثابت نگهدار و سرتو بده تو سینت اولش من بد فهمیدم فک کردم میگه شونه هاتو بده تو سینت
بعد گفت نه ببین سرت و درست کرده منم با خودم میگفتم خوب وقتی هنوز نیومده چرا الکی اینجوری بمونم و دیدم بله پشتم یکم سوخت و خود خانمه برام زد منم چون آماده نبودم و ترسیدم کمرم ی تکون ریز خورد که گفت تکون نده آمپول تو کمرته میخوای خودتو فلج کنی😳😐
بنظرم امپولش درد خاصی نداره فقط شاید ۳۰ یا ۴۰ ثانیه تو کمتر نگهمیدارع که مایعش کم کم بره یکم بده و یه حس بدی تو کمرته
بعد که کشیدن بیرون گف پاهات داغ نشد گفتم نه گف گز گز چی بازم گفتم نه بعد چند ثانیه دیدم پاهام داره کم کم سنگین میشه و گز گز می‌کنه گفتم بهش اونم گفت که سریع بیا جلو پاهاتو چفت هم کن چون بعد از تخت میفته پایین دراز کشیدم و پاهام درد رو نفهمیدم ولی دست که میخورد بهش حس داشت
مامان پسرک🩵 مامان پسرک🩵 ۲ ماهگی
پارت ۴
زایمان سزارین
.
بردنم تو اتاق عمل و خانوم دکتر و بقیه بچه ها کم کم اومدن و بگو بخند میکردن که استرس من کم بشه . راستی دکترم خانوم دکتر ایلخانی بودن بیمارستان فرمانیه
یکم بعد دکتر بیهوشی اومد یه اقای تقریبا سن بالا ک خیلی مهربون بودن .
اومدن بهم گفتن بیهوشی میخای یا بی حسی که گفتم فک میکنم بی حسی بهتر باشه . گفت اره بهتره پس بی حس میشی فقط باید باهام همکاری کنی که اذیت نشیم جفتمون . یه اقای ذیگ هم اومد بهم گفتن که نفس عمیق بکش تو لش ترین حالت ممکن بشین و شونه هات و بنداز و سرتو بیار پایین .
این کار و انجام دادم و اقاعه شونه هامو گرفت و گفت نفس عمیق بکش . و بی حسی و زدن برام . باید بگم اندازه سر سوزنم درد نداشت . و استرس این موضوع و نداشته باشید فقط تکون نخورید که سردرد نگیرید . بعد این ک بی حسی و زدن گفتن پاهات اگ گرم شد دراز بکش . پاهام که گرم شد دراز کشیدم سریع و دستامو بستن و پرده کشیدن . پرده که کشیدن من انگار حالم از ترس بد شد . و هی میترسیدم بیحس نشده باشم . گفتم خانوم دکتر من بی حس نشدم گفت شدی بعد گفتم ب خدا نشدم گفت الان سوند و وصل کردم فهمیدی مگ ؟ گفتم نه 😁🤣بعد حالت تهوع گرفتم فک کنم اثر بیحسیه بود گفتم دارم بالا میارم دکتر بیهوشی گف سرتو بگیر سمت من بالا بیار ولی الان نمیاری بالا . همون لحظه امپول زد تو سرمم فک کنم برای تهوع بود همون لحظه خوب شدم . دیگ ساکت منتظر بودم . دکتر بیهوشی قربون صدقم میرفت از بچم میپرسید دستشو میزاشت رو سرم هی میگف الان تموم میشه صداشو میشنوی . که یهو صدای گریه اومد 🥲🥺دکترم گفت ایناز اصلااااا شبیت نیسسسس🤣🤣🤣🤣
مامان الینا امیر علی مامان الینا امیر علی ۲ ماهگی
پارت سوم.

خلاصه رفتم ان سی تی و گفتن همه چی خوبه.. گفتم بیا حالا دیگه عملم نمیکنن باز دوباره باید سوندو سرمو تحمل کنم.

خداروشکر اونجا ی ماما آشنا داشتیم که تااومد خیالم خیلی راحتتر شد و گفت که ما بادکتر عفونیت صحبت کردیمو عملو انجام میدی..
وایی منو بگی هم ترس داشتم هم خوشحال بودم.. خلاصه ساعت دو ان سی تی تموم شدو بردنم اتاق عمل..
دکترم اومد و لباساشو عوض کرد منم هی میگفتم دکتر تا بی حس نشدم نبری منو ها گفت نه. نترس

بعد دکتر بیهوشی اومد که ایندفعه یک آقا بود و به اون هوش بره هی میخندید و میکفت که چه ربطی داره تبخال بینی به بی حسی همه دکتررو مسخره میکردن🤣😁
بهم گفت سرتو خم کن و تکون نخور تاآمپول بزنم من که ترسیده بودمو شکمم بزرگ زیاد نمتونستم خم بشم دودفعه هی آمپول درآوردو زد تا بالاخره ی حالت برق گرفتگی پام پریدو گفت تمومه.. وایی که چقدر دردداشت😑😑
خلاصه سریع خوابوندنم و من که میترسیدم بی حس نشده باشم هی پامو میداپم بالا میگفتم دکتر ببین حس دارم نبری شکممو.
گفت نه اول بتادین میزنم فقط سرما حس میکنی.
خلاصه تا بتادین زد من دیکه حسی نداشتمو فقط حس فشار که شکممو فشار میدادنو میفهمیدم ولی درد نداشت اصلا فقط حس بود 🤗
یهو صدای پسریمو شنیدم که ماما اورد نشونم داد ولی برای تبخالم گفتن بهتره به صورتت نخوره بچه و نزاشتن کنارم..