۲۹ پاسخ

من تا چهارماه نمی‌تونستم چیزی بخورم غذام شده بود کیک ابمیوه ولی بعدش عاشق چیزهای ترش شور بودم

هر روز بستنی میخوردم عاشق شیرینی بودم کلا

من تا حامله نشده بودم ویار و قبول نداشتم فک میکردم زنا الکی میگن ولی دیدم نه هر چقد میخوام از یادم ببرم نمیشه دلم بستنی میخواست یه ۵ روز با خودم کلنجار رفتم ولی باورم نمیشد تو خوابم بستنی میدیدم برای اینکه ویار و قبول نداشتم به شوهرم نمیگفتم اول بارداریمم بود نمیدونستم دقیق ویار ولی آخر سر گفتم دیدم نه واقعا راست بوده
بعدشم توت فرنگی و رشته پلو، ماهی سفید، نوشابه همش دلم میخواست

ممنون از مامان کایان چ چالش خوشمزه ای من ک کلی خسته بودم الان ک میخونم سرگرم شدم

مادرشوهرمم میدیدم 😀😀😀هق میزدم 🥴🥴🥴🥴

من فقط ترشی .رب انار میزاشتم بالاسرم نصف شب قاشق قاشق میخوردم

اشکنه ویارم فقیرانه بودخخخخخ

البالو
چیپس سرکه ای با ماست موسیر
و دوغ ابعلی

من از بوی یخچال متنفر بودم هرجا میرفتم تا میدیم یکی میره سمت یخچال رومو ی طرف دیگه میکردم
عاشق زیتون بودم فک کنم یه ده کیلویی خوردم😂😂😂

من شبا شوهرم که می‌خوابید میرفتم ترشی بر می‌داشتم با نون میخوردم. ولی خوشمزه تر از اون هیچ غذایی به چشمم نمیومد 🤣🤣🤣🤣

راستیی بعد از هروعده غذایی باییید شکلات میخوردم و نتیجه اش شد چهل کیلو. اضافه وزن تو. بارداری و الان 15تاشو کم. کردم 😂شماها نکنید اینکارو

از یخچال مون متنفر بودم از آجیل حالم بهم میخورد🤢

من عاشق دمبه گوسفندی شده بودم یعنی دمبه سفیدو میذاشتم پخته بشه لای نون میزاشتم با پیاز میخوردم درحالت عادی متنفرم از دمبه تو غذام دمبه باشه نمیخورم

😂😂 ماست انار و لیمو ترش و. خیار باهم قاطی میکردم و. نمک میزدم
فصل نارنگی ک شد خودمو خفه کردم با نارنگی
ولی اگ ی شب ماست خیار نمیخوردم میمردم و الان دخترم عاشقه ماسته و لبنیاته 😂😂

یه بار واسه حلیم. اینقدر گریه کردم
همسرم گرفت واسم ولی خنده هاشو یادم نمیره هنوز یادش میوفتم حرص میخورم 😂😂

اره ویارم ب نزدیکی بود چوخ خیلی دوس داشتم داشته باشیم تند تند😂😂😂

از اول تا آخر اب انار

من فقط بستنی میخوردم

منم خیلی یخ و اب یخ میخوردم البته نمیدونم ویار بود یا ن‌.‌..احساس میکردم حالت تهوع ام کم میشه یمدت هم کشک ...یسره پشت سر هم اگ نمیخوردم حالت تهوع میگرفتم....یه مدت هم صبحانه فقط پنیر...یه مدت هم صبح ناشتا بایدددد سیب میخوردم اگر نمیخوردم حالم بد میشد....

من عاشق میوه بودم
و به شدت از تخم مرغ متنفر حتی نمیتونستم بهش نگاه کنم یا دست بزنم...
الانم پسرم اصلا دوست نداره وبهش حساسیت داره😐

من آبغوره میخوردم خیلی زیاد دوتا بطری بزرگ خوردم سر می‌کشیدم عاشقش بودم مامانم خودش درست کرده بود دیگه تو خونشون قایم میکرد بر ندارم بعضی وقتام میریختم تو کاسه لواشکم میریختم توش مثل تیلیت میشد می‌خوردم

من از مایع دسشویی خونه مامانم اینا بدم میومد
هروقت میرفتم اونجا دسشویی سریع میدویدم بیرون تا ی ساعت تو باغچشون عوق میزدم

من گیر داده بودم به شیک نوتلا و سالاد کاهو و لیمو و نمک زیاد🤣🤣🤣

من انواع پنیر😄 شوهرم می رفت فروشگاه های مختلف هرچی پنیر گیرش میومد برام می‌آورد کلی ذوق می کردم🤣 ویار فقیرانه ای داشتم😂😂😂

من هیچی
کل بارداریم چیز خاصی هوس نمیکردم
یه دقیقه دلم ترشی میخواست الوچه میخوردم بعد پشت بندش بستنی میخوردم کلا تکلیفم با خودم مشخص نبود ولی ماه اخر خیلی شیرینی خوردم

من ک کل بارداری هیچی هوس نکردم و بشدت از قرمه سبزی بدم میومد و بوش بهم میخورد بالا میاوردم
کلا فقط ب همه چی ویار داشتم و بالا میاوردم

من نوشابع لیموناد ینی گریه میکردم اگه شوهرم‌نمیگرفت😂

لواشک میزاشتم لای نون میخوردم 😅

من ازچندنفر بدم اومد وهنوزم میاد 😂

زندایی من مهر نماز🤣

سوال های مرتبط

مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۱۰ ماهگی
قصه امشب نی نی ها👼🌛
یه پنگوئن کوچولو بود به اسم “برفی” 🐧❄️. برفی توی یه سرزمین پر از برف و یخ زندگی می‌کرد 🌨️🧊. اون عاشق این بود که با دوستاش روی سرسره‌های یخی لیز بخوره 滑️.
یه روز که داشتن بازی می‌کردن، یه ماهی کوچولو دیدن که توی یه حفره یخ گیر کرده بود 🐠🧊. ماهی کوچولو داشت تقلا می‌کرد تا خودشو نجات بده، ولی نمی‌تونست! 😥
برفی با دیدن ماهی کوچولو، دلش سوخت. 🥺 اون با دوستاش مشورت کرد و گفت: “بچه‌ها، باید به این ماهی کوچولو کمک کنیم!” 🤝
همه با هم یه برنامه ریختن! 💡 اول، چند تا از پنگوئن‌های قوی‌تر شروع کردن به کندن یخ با منقارهای تیزشون ⛏️. بقیه هم با بال‌هاشون باد می‌زدن تا یخ زودتر آب بشه 🌬️.
بالاخره، بعد از کلی تلاش، تونستن یه راه باز کنن و ماهی کوچولو آزاد شد! 🥳 ماهی کوچولو با خوشحالی چند بار دور خودش چرخید و بعد با یه “فیـــــــش!” 👋 رفت توی آب. 🌊
برفی و دوستاش خیلی خوشحال بودن که تونستن به یه موجود دیگه کمک کنن. 🥰 اون روز فهمیدن که با کار تیمی و مهربونی می‌شه کارهای بزرگ انجام داد! 💪🌟