واییی توروخدا بگین چکار کنم بچم بغلی شده منکه هلاک شدم مردم بعل میکنم نشسته هم قبول نمیکنه حتما باید پاشم سرپا بغل کنم 😫دستم شکست کمر نمونده برام مخصوصا که سزارینم کمر درد گرفتم کلا از زایمان
خیلی الکی بهونه میگیره آخه اگه درد داشته باشه وقتی بغل میکنم سرپا هم باید درد داشته باشه نکه بعِ آروم همین که میشینم شروع میکنه به گریه
نشسته بغل کنم سخت نیستا سرپا خیلی سخته
چرت آنقدر این روا چالش داریم باهاش شماهم اینطورین؟ به روز شیر نمیخوره یه روز نمیخوابه یه رو کلا خوابه یه روز فقط گریه میکنه ، از دیروزه که سینه بزور میگیره اولش باید بزور تو دهنش بدوشم مزه بفهمه سینه بگیره شاید ، راستی بچه های شما چند دقیقه شیر میخورم

بچه من کولیک داش برای اون همش بغل بود اونم نه بغل معمولی رسما تو بعلم باید آکروبات باهاش میرفتم. انواع مدلا باید بغلش میکردم تا یکم اروم بشه. الان دیگه بغل شده عادتش . اما دارم عادتشو کم میکنم. سعی کن سرگرمش کنی. با کتاب یا اسبابازی یا حرف زدن باهاش تو تاینی ک بیداره سعی کن تا قبل اینکه بخواد بهونه بگیره سرگرمش کنی. برای خوابوندنش هم سعی کن روش های دیگه رو جایگزین کنی مثل رو پا خوابوندن یا تو گهواره یا کریر که البته خیلی آسون نیستا من الان یه هفتس دارم مقاومت میکنم
البته همچنان بعلش هم میکنم ولی بعد از سرگرم کردنش
منم سزارین بودن. کمکی هم ندارم. به لحاظ عاطفی هم به شدت تحت فشارم و همسرم مدام باهام دعوا داره سر مسائل بیخود و هرچی تلاش میکنم رابطه اصلاح بشه و دلم باهاش صاف بشه بدترش میکنه و ناامیدم میکنه . رسما اون افسردگی پس از زایمان گرفته و خیلی قلبمو شکونده. امیدوارم شماها این لحظات رو تجربه نکنید . هر لحظه ی شیرینی ک بچم برام ساخت رو باباش با خاطرات بدی ک برام ساخت از بین برد. و من چققققدر پیش خدای خودم اشک ریختم.

بغلی بشهه اصلا بچه بغلی نباشه کی بغلی باشه؟؟؟ تا میتونی بغلش کن لذت ببر غر نزن ازین لحظه ها دیگه نمیادا والا من دوتا دارم دخترمم بغلیه همش بغلمه کارامو میکنم به اون یکیم میرسم لذت میبرم از بوش پس فردا بزرگ میشن خیلی زود و‌دیگه به ما احتیاج ندارن و حسرت این روزا رو میخوری

پسر منم همینجوریه عزیزم یکم بزرگتر بشن بهتر میشن منم کلافه میشم سزارینی هم بودم ولی چاره نیس دیگ 🥲

بچه منم چون نوه اول خانواده خودمه داشت بغلی میشد مامانم اصلا اجازه نمی‌داد رو زمین باشه دائما به بهانه های مختلف بغلش میکرد به داداشم و خواهرم هم به زور تعارف میکرد که رو زمین نباشه می‌آمدم خونه داستان داشتم همش باید بغلش میکردیم منم رفت و آمدم رو خیلی خیلی کم کردم بجاش خودم تو خونه باهاش بازی میکنم خداروشکر از سرش پرید الان میذارمش توی تشک بازی اسباب بازی هم میدم دستش میرم آشپزخونه کارم میکنم بعد میام شیر میدم میخوابونم

بچه منم بغلی شده خیلی سعی کردیم نشه ولی شده اونم سرپا.بشینیم سریع میفهمه گریه میکنه

پسر من که یک سره روی پام هست خسته ام کاش زودتر بگذر این روز ها دلم میخاد گریه کنم

فقط میتونم بگم خدا قوت

منم بچم بغلی شده جونم در آمده