ادامه کامنت قبلی:
تا اینکه یه پرده کشیدن جلوی روم و شروع شد
هیچی نمیفهمیدم فقط چشامو بسته بودم و دعا میکردم تا اینکه دیدم محکم نکونم میدن از دکتر بیهوشی که بالاسرم وایساده بود پرسیدم چی شده؟ گفت نگران نباش دارن بچه رو درمیارن الان تموم میشه، بلافاصله صدای گریه دخترم بلند شد و اشک منم شروع شد
هنوز ندیده بودمش ولی قربون صدقه صداش میرفتم و اشک میریختم، حدودا ۱۰_۱۲ دیقه بعد آوردن پیشم و صورتشو چسبوندن به صورتم و صدای گریش قطع شد🥹 از همون موقع جونم براش رفت...بعد دیگه هیچی نمیفهمیدم و تو دنیای خودم بودم، نه استرس نه ترس و....
بعدش بردنم ریکاوری و دخترمو آوردن گذاشتن رو سینه ام لخته لخت... همون لحظه دنیا مال من بود و هیچی مهم نبود برام، یکم موندم و ساعت حدودا ۲ اومدن منو با همون بچه روی سینم بردن بخش...
از آسانسور که آوردنم بیرون ، دیدم مامانم ، همسرم و خونوادش وایسادن و منتظر منن ، دخترمو دیدن ودلشون قنج میرفت و نگرانم بودن که چرا دیر کردم و ...
خلاصه که دوستان هرچی استرس داشتم همش الکی بود ، هیچ ترسی نداره و خیلی حس قشنگیه ، اصلا خودتونو عذاب ندین و با توکل به خدا برین نی نی هاتونو بگیرین برگردین...
همه خوابن جز من
چقدر خوب که تجربتونو گذاشتید آدم از استرسش کم میشه🥲
کدوم بیمارستان عمل شدی دکترت کیه
چ قشنگ عزیزم سزارین همینه خیلی خوبه🥹😍🙈
سلامتی
به شما سوند هم وصل کردن؟
من فردا شب باید برم واسه سزارین
اصلا خواب ندارم
بعدش دوباره برگشتم سرجام و دوباره استرس...اومدن سرممو وصل کردن و پروندمو تکمیل کردن و منتظر موندیم تا دکترم بیاد
ساعت ۱۱ صدام کردن ،گفتن پاشو برو دستشویی برگرد بریم اتاق عمل، پاهام داشت ویبره میرفت با ترس و لرز افتادم دنبال پرستار و با عجله منو برد اتاق عمل و گفت زود باش بشین رو تخت بی حست کنن، اونقدر با عجله کارارو انجام میدادن که گفتم توروخدا آروم تر من میترسم نمیتونم برم رو تخت،،،یکم دلداریم دادن که ترس نداره وفلان کمکم کردن بشینم بعد دکتر بیهوشی اومد و گفت خم شو و خودتو شل نگهدار و تکون نخور
هر کاری میگفتن مو به مو انجام میدادم که اذیت نشم
آمپول از کمرم زد و فورا دراز کشیدم، پرسید پاهات داره گرم میشه منم گفتم آره بعد دکترم اومد گفت در چه حالی
گفتم خیلی میترسم خانم دکتر،سر به سرم میزاشتن سرمو گرم میکردن تا اینکه آوردن همه جامو با بتادین پاک کردن، یهو داد زدم من دارم حس میکنم هنوز بی حس نشدم، همه پرسنل اونجا خندیدن ، یکیشون گفت پاهاتو بلند کن پاشو برو اگه بی حس نشدی، هرچقد کردم نتونستم حتی انگشتمو تکون بدم، سر شده بودن
افرین
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.