سلام مامانای گل
منم ۱۸ ام شهریور ماه سزارین کردم و دخترمو گرفتم بغلم؛
#تجربه سزارین
دیشبش از استرس تا صبح خوابم نبرد، رفتم حموم ، موهامو سشوار کشیدم، وسایلامو جمع کردم، یکم آرایش کردم و منتظر نشستم، ساعت ۶:۱۵ صبح رسیدیم بیمارستان
تا پذیرش بشم یک ساعتی تو نوبت نشستیم، بالاخره نوبتم رسید ، از استرس زبونم یادم نمیومد باید چجور فرم های پذیرش رو امضا کنم، یکم بعد صدام کردن ، رفتم داخل بلوک زایمان ، لباسامو عوض کردم و لباس اتاق عمل رو پوشیدم و همراه نزاشتن باهام بیاد و منو تنها فرستادن بخش زایمان
استرسم از تنها موندن شدیدتر شد، تو یه اتاق تنها بستریم کردن و نوار قلب و فشار اینا گرفتن ازم، داشتم از ترس میمردم که دیدم صدام میکنن که بیا بیرون همسرت کارت داره، با قوت قلب از جام برخاستم و با خوشحالی به سمت خروجی بخش زایمان رفتم، پیش خودم فکر میکردم که حتما دارم خواب میبینم که دارم زایمان میکنم ، تا رسیدم پیش همسرم دیدم با فیلمبردار اتاق عمل اومده تا قبل و حین عمل و بعدش ازمون فیلم و عکس بگیرن ، یکم سرم گرم شد و از استرسم کم شد
ادامه در کامنت

تصویر
۱۰ پاسخ

ادامه کامنت قبلی:
تا اینکه یه پرده کشیدن جلوی روم و شروع شد
هیچی نمیفهمیدم فقط چشامو بسته بودم و دعا میکردم تا اینکه دیدم محکم نکونم میدن از دکتر بیهوشی که بالاسرم وایساده بود پرسیدم چی شده؟ گفت نگران نباش دارن بچه رو درمیارن الان تموم میشه، بلافاصله صدای گریه دخترم بلند شد و اشک منم شروع شد
هنوز ندیده بودمش ولی قربون صدقه صداش میرفتم و اشک میریختم، حدودا ۱۰_۱۲ دیقه بعد آوردن پیشم و صورتشو چسبوندن به صورتم و صدای گریش قطع شد🥹 از همون موقع جونم براش رفت...بعد دیگه هیچی نمیفهمیدم و تو دنیای خودم بودم، نه استرس نه ترس و....
بعدش بردنم ریکاوری و دخترمو آوردن گذاشتن رو سینه ام لخته لخت... همون لحظه دنیا مال من بود و هیچی مهم نبود برام، یکم موندم و ساعت حدودا ۲ اومدن منو با همون بچه روی سینم بردن بخش...
از آسانسور که آوردنم بیرون ، دیدم مامانم ، همسرم و خونوادش وایسادن و منتظر منن ، دخترمو دیدن و‌دلشون قنج میرفت و نگرانم بودن که چرا دیر کردم و ...
خلاصه که دوستان هرچی استرس داشتم همش الکی بود ، هیچ ترسی نداره و خیلی حس قشنگیه ، اصلا خودتونو عذاب ندین و با توکل به خدا برین نی نی هاتونو بگیرین برگردین...

همه خوابن جز من

چقدر خوب که تجربتونو گذاشتید آدم از استرسش کم میشه🥲

کدوم بیمارستان عمل شدی دکترت کیه

چ قشنگ عزیزم سزارین همینه خیلی خوبه🥹😍🙈

سلامتی

به شما سوند هم وصل کردن؟

من فردا شب باید برم واسه سزارین
اصلا خواب ندارم

بعدش دوباره برگشتم سرجام و دوباره استرس...اومدن سرممو وصل کردن و پروندمو تکمیل کردن و منتظر موندیم تا دکترم بیاد
ساعت ۱۱ صدام کردن ،گفتن پاشو برو دستشویی برگرد بریم اتاق عمل، پاهام داشت ویبره میرفت با ترس و لرز افتادم دنبال پرستار و با عجله منو برد اتاق عمل و گفت زود باش بشین رو تخت بی حست کنن، اونقدر با عجله کارارو انجام میدادن که گفتم توروخدا آروم تر من میترسم نمیتونم برم رو تخت،،،یکم دلداریم دادن که ترس نداره و‌فلان کمکم کردن بشینم بعد دکتر بیهوشی اومد و گفت خم شو و خودتو شل نگهدار و تکون نخور
هر کاری میگفتن مو به مو انجام میدادم که اذیت نشم
آمپول از کمرم زد و فورا دراز کشیدم، پرسید پاهات داره گرم میشه منم گفتم آره بعد دکترم اومد گفت در چه حالی
گفتم خیلی میترسم خانم دکتر،سر به سرم میزاشتن سرمو گرم میکردن تا اینکه آوردن همه جامو با بتادین پاک کردن، یهو داد زدم من دارم حس میکنم هنوز بی حس نشدم، همه پرسنل اونجا خندیدن ، یکیشون گفت پاهاتو بلند کن پاشو برو اگه بی حس نشدی، هرچقد کردم نتونستم حتی انگشتمو تکون بدم، سر شده بودن

افرین

سوال های مرتبط

مامان یارا🤍🫀❤️ مامان یارا🤍🫀❤️ ۱ ماهگی
من اومدم با تجربه سزارین: قسمت اول
۳۰مرداد ساعت ۵ونیم صبح رفتم بیمارستان(نیکان اقدسیه)
کارای بستری و انجام دادم گفتن تو لابی بشینید منو همسرم و خواهرم و مادرشوهرم.
ساعت ۶ی پرستار اومد دنبالمون گفت با همسرت بیا بریم بلوک زایمان خیلیم عجله داشتن یعنی من تند تند با مادرشوهرم و خواهرم روبروسی کردم رفتم هرجی گفتم نمیشه بیان بالا گفت نه پشت در اتاق عمل هیچکس نمیتونه بیاد.خلاصه منو شوهرم رفتیم بالا بلوک زایمان من رفتم داخل و لباسامو عوض کردم و اونجا ازم سوال کردن و پروندمو کامل کردن گفتن دراز بکش نوار قلب بچه رو بگیریم و سوند بذاریم.اول نوار قلب و گرفتن و بعد شیومو چک کردن و خواستن سوند بذارن گفتم میشه اتاق عمل بعد از سری بذارید اسم دکترمو پرسیدن گفتن دکترت اجازه نمیده باید قبل عمل بذاری.منم اینجا خونده بودم راجبش و یکم اولش استرس گرفتم.پرستار اومد گفت شل کن و نفس عمیق بکش هی منم همین کارو کردم واقعا سخت نبود ی سوزش خیلییییییی کم و ریز داشت بیشتر حس چندشی داره اولش که میذاری وگرنه هیچی نیست نگران این قسمت نباشید اصلا.
مامان فندقم🤰🏻💙 مامان فندقم🤰🏻💙 ۱ ماهگی
شروع تجربه سزارین با دکتر سروگل شهریور بیمارستان پیوند:
من یک هفته قبل از سزارین رفتم آخرین چکاب و پرداخت دستمزد دکتر برا عمل تاریخو بهم داد برا ۱۴۰۴/۶/۳ یک هفته گذشت و گفتن که ساعت شش صبح بیمارستان باش ما هم دوشنبه ساعت شش صبح با یه استرس وحشدناک رفتیم بیمارستان فرستادن بخش زنان برا کارهای پرونده اینا رفتیم اونجا تا تماهنگی ها انجام شده و سنو ها و پرونده رو تشکیل دادن و گفتم برید داروخونه پک زایمانو بگیرین بعد لباسش رو پوشیدم و فرستادن تو یه اتاق ک اونجا نوار قلب گرفتن و سرم وصل کردن و میخواستن سوند ادرار رو وصل کنن ک اونجا اجازه ندادم چون از قبل به دکتر گفتم بعد بیحسی بزنین برام بعد یه حدود نیم شاعت اینا با ویلچر بردن بخش اتاق عمل وای که نگم از استرس وحشدناکی که داشتم اونجا تو اتاق انتظار گفتن باید بمونی نوبتی برید عمل دو نفر بودیم عمل اول تموم شد و منو صدا زدن بردن اتاق عمل نگم از ویوی قشنگ اتاق عمل و فضای بیرونش حس خوبی داشت بعد نشستم رو تخت میخواستن سوزن بیحسی رو بزنن یه مرد بود تو اتاق عمل و بقیه همه خانم بودن داشتن با بتادین کمرم رو ضد عفونی میکردن یه لحظه حس کردم که کمرم گرم شد گفتم کمرم داغ شد که گفتن مال بیحسیه گفتم مگه زدین سوزنه رو گفتن اره مگه نفهمیدی و گفتن سریع دراز بکش یه دو دقیقه موندن و سوند ادرار رو گذاشتن برام که دیگه بیحس شدم و حالیم نبود
مامان دو جوجه🥺 مامان دو جوجه🥺 ۵ ماهگی
یکم استرس گرفتم و ته دلم لرزید فکر نمیکردم اولین نفر برای عمل من باشم داشتم از اتاق می‌رفتم بیرون که دکترمو ایستگاه پرستاری دیدم پرونده ها رو نگا میکرد
منو دید یه لبخند مهربونی زد گفت آماده ای بلاخره موعدش رسید گفتم استرس دارم گفت نترس بابا مگه میخوایم چیکارت کنیم برو که زودی میام یکم دیگه دوقلوهاتو بغل میگیری بهش ک فکر کردم یکم انرژی گرفتم و از استرسم کم شد😍😂
با همسرم و خانواده خدافظی کردم و دنبال ماما رفتم اتاق عمل
رفتم داخل کلا استرسم ریخت
چن تا از پرستارای اتاق عمل اومدن باهام حرف میزدن و سوال میپرسیدن واقعا خیلی خونگرم و با اخلاق بودن خداییش حال میکردم 🤭😅
یکم منتظر نشستم تا دکتر بیهوشی و دکتر خودم بیاد
ساعت اصلا نمی‌گذشت فقط میگفتم تا اینجاشو که اومدم بقیه شو هم خدا کمک میکنه
منو بردن رو تخت اتاق عمل و همه چی رو آماده کردن سوند رو تو بیحسی زدن
دکتر خودم و دکتر بیهوشی اومدن بالا سرم
ترس اینو داشتم اگه آمپول بی‌حسی بزنن بیحس نشم بعد شکممو پاره کنن چی😣😄
گفتن خم شو و آمپول رو زدن آمپولش اصلا درد نداره ولی وقتی تزریق می‌کنه انگاری برق بهت وصل میشه و پات یکم تکون میخوره
کم‌کم پام گرم شد و گر گرفتم دکتر بیهوشی گفت هر دوتا پاهاتو ببر بالا سعی کردم پاهامو ببرم بالا ولی اصلا تکون نمی‌خورد خیالم راحت شد
سریع پرده رو جلوم کشیدن و شروع کردن
تا حالا اتاق عمل نرفته بودم همه چی شیک و پیک بود 😂
تصورم از اتاق عمل یه چیز دیگه ای بود فکر میکردم منو اتاق دیگه ای میبرن😆
مامان Shahan♡ مامان Shahan♡ ۴ ماهگی
تجربه زایمان (سزارین1)
38 هفته بودم رفتم پیش دکتر که نامه بستری بگیرم دکترم تاریخ زایمان همون 40 هفته زده بودکه داخل سونو بود 3/13 انقد اصرار کردم گفتم استرس دارم میترسم دردم بگیره نامه بستری3/6 داد
دوشب قبل عملم رفتم پیش دکتر آمپول بتامتازون 6تا شبی 3تا زدم برای ریه بچه بهم گفت ساعت 9 صبح برم بیمارستان صبح ساعت 4 سوپ رقیق و له شده بخورم من اون شب تا صبح بیدار بودم قرآن میخوندم خیلی استرس داشتم تا صبح شد حاضر شدیم با شوهرم مادرشوهرم رفتیم سمت بیمارستان مامانم قرار بود بابام بیاره
خلاصه رفتم تشکیل پرونده دادیم 1 ساعتی طول کشید من داخل بخش زنان بودم همسرم کارای بستری پایین انجام می‌داد ساک بیمارستان برام آوردن لباسامو عوض کردم فشار ضربان قلب بچه رو گرفتن ازم سوال میپرسیدن بعدش رفتم داخل اتاق بهم سرم و سوند وصل کردن خیلی از سوند میترسیدم ولی آنقدر درد نداشت یک سوز یه ثانیه ای بود نفس عمیق خیلی خوبه بکشی دوساعتی گذشت هنوز دکترم نیومده بود بیمارستان خلوت فقط من تنها بودم تو اون بخش استرس نگرانیم بیشتر می‌شد تا اینکه شوهرم مامانم آمدن پیشم آروم شدم ساعت 12 شد 1 شد هنوز دکتر نیومده بود من سردم شده بود میلرزیدم یکم یک پرستار امد ساعت 2 اینا بود فکر کنم ویلچر آوردن که بریم اتاق عمل لرزم بیشتر شده بود شوهرم مامانم دیدم دوباره اشکام می ریخت میترسیدم تا دم در اتاق باهام بودن بعد جدا شدیم اینو بگم من بشدت از زایمان طبیعی میترسیدم تو دوران بارداری استرس زیادی کشیدم برا اینکه دکتری قبول کنه سزارین انجام بده
مامان آرن👶 مامان آرن👶 ۲ ماهگی
سلام دوستای قشنگم
من اومدم از تجربه عمل سزارینم و تجربه بیمارستان بگم بهتون امیدوارم به دردتون بخوره ❤
اول اینکه ۳۸هفته و صفر روز بچم به دنیا اومد با وزن ۲۹۰۰
الکی خودتونو خسته وزن گیری نکنید همش ژنتیک هست من بهترین تغذیه رو داشتم باز با این حال وزنش بیشتر نشد .
😅مامانای عزیز من اصلا شب قبل عمل نخوابیدم تو راه بیمارستان به همسرم میگفتم من تو اتاق عمل میخوابم انقد که بیخواب بودم خانوادمم به مسخره کردن من میگفتن حتما با استرس اتاق عمل میخوابی به همین خیال باش😑رفتیم پذیرش شدیم تو لابی منتظر موندیم و اومدن دنبالمون با همسرم تا جلو در بلوک زایمان بودیم بعدش من رفتم داخل و همسرم پشت در بود کل لباس در اوردن لباس اتاق عمل دادن و یه سری سوالات پرسیدن و سرویس رفتم و رفتم رو یه تخت دراز کشیدن فشارم و گرفتن و از بچه ان اس تی گرفتن و همه چی خوب بود قرار بود من اولین نفر اتاق عمل دکترم باشم و ده دقیقه دیقه برم اتاق عمل اما به دکترم بیمار اورژانسی افتاد و یه ساعت بعد بردنم اتاق عمل،قبل اتاق تو اون یه ساعت😅من خوابیدم تو بخش یه عالم مریض دیگه ام بود که وقتی پاشدم فقط یه نفر بود و پرستار گفت تو توابتو اوردی و چه ریلکس خوابیدی😑😑بعد از خوابی که کردم یواش یواش باید اماده رفتن میشدم و قبل عمل یه قسمت خیلی بدی بود به اسم سوند ،فک نمیکردم انقد درد داشته باشه یه درد خیلی بد و با سوزش شدید کاش میشد این سوندو تو بی حسی زد 😓😓
بعد سوند سوار ویلچر کردن و بردن تو بخش اتاق عملا روی تخت و منتظر اماده شدن اتاق عملم بودم که برم برا عمل و دکترمو دیدم و و یه سری پرستار سوال میپرسیدن