ادامه تجربه زایمانم
من فول شده بودم و معاینه های وحشتناک ادامه داشت و سر بچه همچنان بالا بود ، لگنم خوب بود پلی خودشون میگفتن سر بچه احتمالا کج وارد لگن شده ، تا اینکه یک ساعت و نیم من تو این وضعیت بودم ولی فایده نداشت ، کم کم ضربان قلب نینی داشت افت میکرد و من اکسیژن میگرفتم ، متوجه بودم که دارن له سزارین فکر میکنن واقعا برام وحشتناک بود بعد 6 ساعت درد الان برم سزارین و شروع به گریه کردم، خدایی ماماها خیلی مهربون بودن و آرومم میکردن، با دکتر تماس گرفتن که بیاد برای سزارین ، من له توصیه مامام حالت یجده قرار گرفتم تا دردام کمتر بشه توی همون حالت حس کردم کمر درد شدیدی گرفتم که مامام برام روغن میزد بعد چند دقیقه احساس زور زدن بهم دست داد ، و شروع به زور زدن کردم اونم غیر ارادی حالا ماماها برام لباس اتاق عمل پوشیده بودن که منو ببرن میگفتن نمیخواد زور بزنی ولی من دست خودم نبود ، هی زورهام قوی تر میشد تا اینکه دکتر رسید همون موقع معاینم کردن و گفتن سر بچه دیده میشه ، و بعد از یه رب خود دکتر پسرمو به دنیا آورد ، و من واقعا خوشحال بودم خدا بهم رحم کرده و سزارین نشدن ولی خبر نداشتم چیزای بدتری برام اتفاق افتاده

۷ پاسخ

اتفاق بد بواسیر منظورتون؟

چیشده بعدش مگه

عزیزم اسم دکترت رو میگی؟

وای🥲🥲🥲

مگه بعدش چیشد

چ اتفاقی واست افتاده گلم

خداروشکر عزیزم وه به سلامتی نی نی روبه دنیا اوردی مبارک باشه میشه بگی چه اتفاقی

سوال های مرتبط

مامان علی جــ❤ــانم مامان علی جــ❤ــانم ۵ ماهگی
#پارت ۲
#زایمان طبیعی
ایپدورال که زدم حدود ۵ سانت بود دهانه رحمم، و به طرز عجیبی تا ۹ سانت دیگه هیچی دردی نداشتم، خیلی خوشحال بودم که بدون درد نهایتا حدود یکی دوساعت بعد زایمان میکنم ولی نگو تقدیر برای من طوری دیگه رقم میخوره، وقتی ۱۰ سانت شدم تقریبا داشت اثر بیحسی میرفت و ماماها ازم میخواستن زور بزنم هر چی زور میزدم نمیشد دیگه واقعا حالم بد شد و هیچ انرژی برام باقی نمونده و من از حال میرفتم زمانی که دکتر معاینه کرد گفت بچه سرش نمیاد وارد کانال بشه، موهاشو میدین ولی سرش کرول نمیشد، و ماما و دکترم وقتی معاینه میکردن سری تکون میدادن و میگفتن نمیشه و من حالم بدتر میشد تا بعد ۲ ساعت زور زدن دکتر تصمیم گرفت ببرنم اتا عمل سزارین کنن، من شروع کردم جیغ زدن که من درد طبیعی را تحمل میکنم ولی سزارین نمیشم، نمی تونم دوتا درد تحمل کنم و فقط قصدم اینه زایمان طبیعی داشته باشم ولی دکتر با من صحبت کرد که موافقت کنم، بعد کلی گریه من و فرستادن اتاق عمل....
مامان رقیه جون💖 مامان رقیه جون💖 ۶ ماهگی
آمپول اپیدورال که برای همه تو 5 سانت میزنن من یه کاری کرده بودم که فورا با دکتر تماس گرفتن و سر 3 سانت برام زدن و ماسک اکسیژنم برام گذاشتن که دیگه همه دردام رفت و بیهوش شدم تا با صدای ماما همراهم که از خود بیمارستان گرفته بودمش ازم پرسیدن میخوای منم گفتم اره که برام گرفتن بیدار شدم و کارای زایمان و شروع کرد باهام توپ داد بهم ورزش داد و سریع فول شدم ولی امان از لگن بد فرمم ماماهمراهم میگفت لگنت بد فرم و احتمالاً شاید سزارینت کنن لگنم عوض اینکه گرد باشه که بچه بیاد بیرون دوتا استخوان اضافه بالا و پایینش داشت که مانع خروج بچه میشد کلی زور زدم ولی یکم اومده بود از لگن بیرون میگفتن 2 درجه سر از لگن بیرون و باید بیشتر بشه خیلی زور زدم تو هر حالتی ولی فایده نداشت خیلی هم درد داشتم خیلی همین روند 2 ساعت طول کشید که به دکترم تماس گرفتن که خودشو رسوند بیمارستان و ساعت 3 بعد از ظهر بود باز دکتر کلی ازم خواست که زور بزنم اما فایده نداشت گفتن دستگاه رو بیارید
مامان شاه پسرم🩵💙 مامان شاه پسرم🩵💙 ۲ ماهگی
مامان توت فرنگی🍓🍒 مامان توت فرنگی🍓🍒 ۶ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۳#
بعد معاینه و سونو بهم لباس دادن و گفتن برو بالا برا زایمان
حالا من که آمادگی نداشتم ولی واقعا خسته شده بودم و دلم میخواست زودی زایمان کنم قیافم اینجوری بود😭😐🤔😳😍
ساعت ۲ بود رفتم بالا بخش زایشگاه اونجا رگ گیری کردن ‌و انژوکت زدن که البته ما گفته نماند که ۳ بارش با ناموفق بود و😭🥲 رگ دستمو پاره میکردم دانشجو های ......😤🤬
بعدش کم کم سرم زدن و بازم معاینه کردن که بعضیاشون عین وحشیا بودن و واقعاااا هم درد داشت 💔
دیگه شروع کردن به زدن آمپول فشار که ۳ تا زدن با یکدونه قرص زیر زبونی و آمپول برای دهانه رحم نرم شده🙋
دیگه کن کم دردا داشت شروع میشد و نوار قلب به شکمم وصل کردن و انقباض ها داشت شروع میشد 😵‍💫😊
من همشون رو با نفس عمیق رد میکردم چون واقعا فوق العاده برام عمل می‌کرد 🫂🥰
ساعت ۶ و نیم اومدن معاینه که بعد گفتن سر بچه تو لگن نیس و ورزش کن تا بیاد منم با وجود درد حرکت قر دادن رو رفتم 💪نزدیک یکساعت ورزش کردم و نچتاکید داشتن که موقع درد و انقباض حتما انجام بدم که بهتر عمل می‌کنه 🥴
حرکت سجده رو رفتم ک بنظر من موقع انقباض سخت بود برام ومیگفتن تو اتاق راه برو و ایستاده باش تا بیاد ب لگن
مامان 🧿آوینا جون🩷 مامان 🧿آوینا جون🩷 ۲ ماهگی
من چون کلستاز داشتم مجبور شدم تو38هفته بدون درد برم زایشگاه... به طور خلاصه بخوام بگم زایمان طبیعی اصلا خوب نیست البته این نظر منه واینم بگم که خیلی اذیت شدم. حدودا ساعت10شب بستری شدم تو یه اتاق تک وتنها ماما هر چند ساعت میومد ضربان قلب بچه رو چک میکرد و یه قرص زیر زبونی میداد بهم اوایل درد نداشتم ساعتای 2صبح کم کم دردام شروع شد به نظرم 10باری معاینم کردن تا زایمان کردم 🫠 دهانه رحمم رو دو سانت مونده بود پیشرفت نمیکرد همش التماس میکردم منو ببرین سزارین اما میگفتن نمیشه و باید این روند طی بشه، اصلا نتونستم بخوابم از شدت درد ناله میکردم هرچند دقیقه دردام ول میکرد دوباره شروع میشد دلم میخواست از بیمارستان فرار کنم 😂😂 ساعت 12ظهر دکتر اومد معاینم کرد 3سانت شده بودم ولی دردام زیاد بود همش گریه میکردم و خدا رو صدا میزدم آخرش برام سوند وصل کردن تا دهانه رحمم باز بشه وقتی سوند وصل کردن یهو کیسه آبم پاره شد کل تخت و کف زمین خیس شده بود همون لحظه شکمم کوچیکتر شد اصلا سبک شده بودم همینطور به سختی وگریه تا ساعت 2عصر تحمل کردم که یهو سر بچم حس کردم تو واژنم دست خودمم نبود بهم زور وارد میشد جیغ زدم دکتر وماما اومدن تا معاینم کرد سریع روپوش تنش کرد و همش میگفت زور بزن خیلی روم فشار بود از شدت زور زدن مدفوع کردم😐😐 ولی خب اونا بهم دلداری میدادن که ایراد نداره و برا همه پیش میاد😁
مامان بنیامین ❤️‍🔥 مامان بنیامین ❤️‍🔥 ۶ ماهگی
۸/۲/۱۴۰۴ ۴۰ هفته و یک روز بودم رفتم سونوگرافی و نوار قلب جنین گفتن ضربان قلبش پایین اومده باید بری بیمارستان اومدم بیمارستان کم‌کم دردام داشت شروع میشد معاینه کردن ساعت سه یک سانت باز بودم رفتم برای بستری ساعت پنج و رب بستری شدم دوسانت بودم اصلا هیچ دردی نداشتم تا ساعت هشت و نیم سه سانت شدم بهم آمپول فشار زدن از ساعت هشت و نیم تا ساعت یازده رسیدم به پنج سانت دردش جوری بود که کمرم خیلی درد می‌گرفت اصلا نمیتونستم خوابیده باشم ولی مجبور بودم کمرم و می‌گرفتم بالا می‌گفت باید زور بزنی تا شیش سانت بشی بعد اپیدورال میکنیم دیگه واقعا دردش بالا رفته بود و خیلی درد داشتم زیر شکمم و پایین کمرم سمت لگن و ران پاهام فوق‌العاده درد شدیدی داشتم کل بدنم سرد شده بود فقط جیغ میزدم تا اومدن معاینه کردن سریع اپیدورال آوردن زدن برام تا زدن احساس کردم کل بدنم و گرما گرفته از سمت کمرم رفت به سمت شکم و پاهام دیگه دردی احساس نمی‌کردم درد داشتم ولی مثل درد پریود خیلی خیلی کمتر تا نه سانت نه سانت که شدم دوباره دردام رفت به سمت شدید شدن وقتی دردام زیاد شد فول شدم دردم مثل همون پنج سانتم بود اما سی ثانیه بود می‌رفت دو دقیقه بعد میومد یه خانم پرستار اومده بود همراه با ی ماما فشار میدادن شکمم رو که بچه بیاد بیرون وقتی اومد بیرون بچه خیلی راحت شدم اما جفتش مونده بود چندبار فشار دادن بخاطر جفت بعدشم بخیه زدن که من بیحس بودم چیزی احساس نکردم
مامان توت فرنگی مامان توت فرنگی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی با اپیدورال ( پارت ۳ )
درد نداشتم فقط حس اینکه یه چیزی بخواد خارج شه و حالت تهوع هم دوباره برگشت ماماهمراه سریع منو خوابوند رو تخت گفت شاید فول شدی اومدن معاینه کردم ۹ سانت شده بودم ماما ها همه تعجب بودن میگفتن کار ماماهمراهت خیلی خوبه انقدر پیشرفتت خوب بوده ماما همراهمم میگفت چون خودم همکاری کردم زود پیشرفت کردم
دکترمم همون موقع رسید و قسمت سختش یعنی زور زدنه شروع شد🫠
اونجا دردم یکم شروع شد ولی خیلیی خفیف حتی کمتر از درد پریود فقط قسمت سختش این بود که با تمام توانم زور میزدم میگفتن بیشتر باید زور بزنی بعد برا زور بعدی انرژیم کمتر شده بود همش نگران بودم نکنه بچه گیر کنه یا خفه شه و ... بیشتر بار روانی داشت برام وگرنه درد اصلا
بعد برام بی حسی زدن و برش دادن که بازم اصلا درد نداشت اینم بگم چون اپیدورال زده بودم درد معاینه و امپول بی حسی رو هم اصلا حس نکردم یکم حالت بی حسی داشتم
بعد دیگه با ۱۰ دقیقه زور زدن دخترم ساعت ۱۰ با وزن ۲۸۴۰ به دنیا اومد بخیه هم خداروشکر زیاد نخوردم ۳ تا بخیه خارجی داخلی رو نمیدونم ولی دکتر گفت زیاد نبود دکترم از زایمانم خیلی راضی بود میگفت همونطور که گفتم زایمانت خیلی خوب بود شیک و مجلسی زایمان کردی😄 کلا روند زایمانم ۳ ساعت و نیم طول کشید تا بخیه هامو زدن دخترمو هم تمیز کردن و گذاشتنش رو سینم و رومونو پوشوندن گفتن یک ساعت همینجوری بمونه گفتن یه همراه اگه میخوای بگو بیاد پیشت که گفتم همسرم اومد تا دو ساعتی که اتاق زایمان بودم همسرم کنارم بود بعدش که بردنم بخش چون اتاق عمومی بود دیگه نزاشتن همسرم بیاد مامانم اومد
مامان ܩߊ‌ܣـ🌙ـܠࡅ࡙ن🩷 مامان ܩߊ‌ܣـ🌙ـܠࡅ࡙ن🩷 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت آخر:
من هم درد طبیعی رو کشیدم هم سزارین با درد راهی اتاق عمل شده بودم و دیگه داشت غیر قابل تحمل میشد دردام آروم ناله میکردم و گفتن بشین رو تخت تا دکتر بیهوشی بیاد آمپول بی‌حسی رو بزنه تو کمرت خدایی کادر اتاق عمل بینظیر بودن از اخلاق و روحیه ای که بهم میدادن خیلی خوب بودن خیلی🥲
گفتن چیزی نیس فقط خودت رو شل کن سرت رو بده پایین که اصلا متوجه نشدم و آمپول رو که زدن بدنم داغ شد و دیگه دردام رفت پاهام سنگین شده بود دکتر رسید و سریع آماده شد و تیغ کشید دردش حس نکردم ولی کشیدنش روی پوستم متوجه شدم ناخودآگاه گفتم آخ که ترسیدن گفتن مگه درد متوجه میشی گفتم ن فقط حس کردم که یه حالت گیجی داشتم فک کردم هنوز دارن شکمم پاره میکنن که میبینم زایمانم تموم شد و بچمو برده بودن زایشگاه و تحویل خانواده ام دادن و من اصلا متوجه نشدم 😐
بعد از عمل و هم تو ریکاوری ماساژ رحمی دادن که ۲مرتبه اش حس نکردم چون بی حس بودم هنوز
و اینکه ۸ ساعت گذشته بود من هیچ دردی نداشتم هنوز و منتظر دردای غیر قابل تحمل بودم که خداروشکر درد زیادی نداشتم راحت بودم ولی برا احتیاط ۲تا شیاف زدم که بی تاثیر نبودن با شیاف ها دیگه خیلی راحت پا میشدم به بچم شیر میدادم وقتی ۱۲ ساعت شده بود
برا راه رفتن هم خیلی راحت پا شدم قدم زدم
همه چی برام خوب و راحت گذشت و خیلی خوشحال بودم که سزارین شدم فقط اینکه سرمو تکون داده بودم و همین شد بلای جونم تا یه هفته درگیرش بودم و مایعات خیلی مصرف میکردم و کاپو می‌خوردم بعد یه هفته خوب شدم خداروشکر
در کل برا من میدونم آدم زایمان طبیعی نبودم که خداروشکر میکنم سزارین شدم ایشالا زایمان های بعدیم هم همینطور راحت و آسون باشه برام...🙏🏻🌱
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت پنجم
مجبور شدن دهانه رحممو کامل برش بزنن ک بازور خودم بتونم بچه رو دربیارن اما متاسفانه بخاطر دردایی ک کشیده بودم بی جون افتاده بودم رو تخت و هیچ توانی برای زور زدن نداشتم.( اینم بگم برای کسایی ک از مرحله زور زدن میترسن بگم ک بهترین مرحلش شاید همون مرحله زورزدنه نگران نباشین). بخاطر ورزشایی ک قبلش انجام دادم با ماما سر بچع توی لگن اومده بود ولی من توانی برای زور زدن نداشتم و اونا مجبور شدن ک تا میتونن دهانه رحممو برش بزنن ک زودتر بچه بیاد و شاید من طولانی ترین تایم زایمان رو داشتم کل پرستاراو پرسنل بیمارستان اومده بودن اتاق من و همشون تلاش میکردن ک من بتونم زور بزنم تا بچه از لگن بیرون بیاد ولی نمیتونستم... برام اکسیژن وصل کردن ک از حال نرم خلاصه بچم موهای سرش اومد داخل ناحیه رحم و همونجا متوقف شد و بدترین لحظه زندگیم رو اونجا تجربه کردم که ضربان قلب بچم کم کم افت میکرد..و بچه توی رحم مونده بود... و من داد میزدم ک منو ببرین سزارین التماس میکردم ولی چون دهانه رحممو برش داده بودن خونریزیم زیاد بود نمیتونستن سزارین کنن. زنک زدن دکتر شیفت بیمارستان اومد همهمه ای داخل اتاق شده بود حتی خدمه بیمارستان التماس دکتر ومیکردن ک نجات بدین بچشو و اونجا بود ک من فک کردم برای همیشه بچمو از دست دادم
مامان نورِ زندگی🤍 مامان نورِ زندگی🤍 ۴ ماهگی
مامان شاهــ👑ــان مامان شاهــ👑ــان ۳ ماهگی
و فاجعه شروع شد
كيسه آبمو زدن
ديگه ساعتا نميگذشتن
آمپول فشارو زد داخل يه سرم و وصل كردن بهم و دردا فاصلشون هي كمتر و كمتر ميشدن
سرم فشارو اومد زياد كرد ضربان قلب جنين ميوفتاد ميومد ميبستش
ساعت ٨ بود ديگه تقريبا از درد معاينه ها و درد دل و كمر داشتم همه جا رو گاز ميگرفتم تمام دست همسرم جاي فرو رفتن ناخنام مشخص بودن
٨ و نيم اومدن آمپول اپيدورال بهم زدن و بي حس شدم و معاينه هاي نيم ساعت يبار شروع شد
ديگه بي حس بودم ولي از بس هربار معاينم كردن و خونريزي كردم كلافه شده بودم
از يه جايي به بعد ضربان قلب بچم رفت روي ٢٠٠
دكتري كه ١٠ ميليون زير ميزي گرفت كه بياد بالاي سر من نيومد نيومد تا ساعت ١٢:٣٠ ظهر و گفت بچه رفته بالا و داره خفه ميشه سريع سزارين اورژانسي
بعد اون همه درد منو سزارين كردن...
فقط خواستم بگم مي ارزيد
همه ي اون دردا و حتي درداي بخيه هاي سزارين به يه ثانيه بغل گرفتن پسرم مي ارزيد
اگه به دكترتون اعتماد نداريد خواهشا اصراري به زايمان طبيعي نداشته باشيد
شايد اگه دكتر من حتي يك ساعت زودتر ميومد من سزارين نشده بودم