من چون کلستاز داشتم مجبور شدم تو38هفته بدون درد برم زایشگاه... به طور خلاصه بخوام بگم زایمان طبیعی اصلا خوب نیست البته این نظر منه واینم بگم که خیلی اذیت شدم. حدودا ساعت10شب بستری شدم تو یه اتاق تک وتنها ماما هر چند ساعت میومد ضربان قلب بچه رو چک میکرد و یه قرص زیر زبونی میداد بهم اوایل درد نداشتم ساعتای 2صبح کم کم دردام شروع شد به نظرم 10باری معاینم کردن تا زایمان کردم 🫠 دهانه رحمم رو دو سانت مونده بود پیشرفت نمیکرد همش التماس میکردم منو ببرین سزارین اما میگفتن نمیشه و باید این روند طی بشه، اصلا نتونستم بخوابم از شدت درد ناله میکردم هرچند دقیقه دردام ول میکرد دوباره شروع میشد دلم میخواست از بیمارستان فرار کنم 😂😂 ساعت 12ظهر دکتر اومد معاینم کرد 3سانت شده بودم ولی دردام زیاد بود همش گریه میکردم و خدا رو صدا میزدم آخرش برام سوند وصل کردن تا دهانه رحمم باز بشه وقتی سوند وصل کردن یهو کیسه آبم پاره شد کل تخت و کف زمین خیس شده بود همون لحظه شکمم کوچیکتر شد اصلا سبک شده بودم همینطور به سختی وگریه تا ساعت 2عصر تحمل کردم که یهو سر بچم حس کردم تو واژنم دست خودمم نبود بهم زور وارد میشد جیغ زدم دکتر وماما اومدن تا معاینم کرد سریع روپوش تنش کرد و همش میگفت زور بزن خیلی روم فشار بود از شدت زور زدن مدفوع کردم😐😐 ولی خب اونا بهم دلداری میدادن که ایراد نداره و برا همه پیش میاد😁

۱۳ پاسخ

خلاصه نیم ساعت داشتم زور میزدم ک بچم به دنیا اومد لحظه به دنیا اومدن بچه اصلا درد نداشت متوجه پارگی هم نشدم فقط اون انقباضای قبلش پدرمو درآورد،، بخیه هم زیاد خوردم و تا همین الان از درد نمیتونم درست راه برم ولی همه اینا فدای یه نگاه دخترم🥹😍 دردش فراموش میشه... ولی به نظرم اگه کسی شرایط من رو داره و بدون درد قراره بره زایشگاه حتما بره سزارین.. اونایی که تو اتاق من بودن و سزارین شده بودن قشنک راه میرفتن به بچشون میرسیدن ولی من و یه خانوم دیگه که طبیعی بودیم به زور بلند میشدیم بریم سرویس واقعا الان یادم میاد از روز اول زایمانم دلم میخواد خودمو بغل کنم خیلی سختی کشیدم. خدا همه مادرا رو حفظ کنه واقعا الان قدر مامانمو میدونم🙃

زایمان با امپول فشار و قرص خیلی سخت پیش میره🥲

عزیزم چرا ورزش نکردی توی بیمارستان اگر ورزش میکردی انقدر درد نمیکشدی و زود دهانه رحمت باز میشد نباید بخابه ادم تو اینجور مواقع

چقدر گفتم سزارین کن گوش نکردی

بدن هرکسی فرق می‌کنه مثلاً من که سابقه دوتا زایمان طبیعی دارم بازم زایمان طبیعی انتخاب میکنم اکثرا اطرافیانم که سز شدن با گذشت شش ماه هنوز بدنشون مث قبل نشده حتی رسیدگی به بخیه های شکم سخت تره و امکان عفونتش هم بیشتره

سره این مدفوع کردن ک من خیلی استرسشو دارم ولی همه میگن زایمان طبیعی یعنی فیزیولوژیک پس توش مدفوع کردن هم هس ک راه درست برای زایمان طبیعی هست من خیلی میترسم والا

بعد ی سریا تاکید دارن که ما طبیعی بودیم و بعدش خودمون پاشدیم از اتاق زایمان رفتیم تا اتاق خودمون ولی سزارینی ها فلان بودن و بیسار و داشتن میمردن و ال و بل 🙄😵

طبیعی وقتی دهانه ی رحمت بسته باشه خیلی سخت میشه
حتی میگن وقتی تازه دردات شروع شده تا جایی که می تونی تو خونه تحمل کن نرو بیمارستان چون اذیتت می کنن🤕
مرسی که تجربتو گفتی
خداکنه زایمان راحتی داشته باشم

دقیقا سزارین من خیلیییی دوس دارم حداقل پایینم، پاره نیست

عزیزم چه تجربه سختی داشتی منم تجربه زایمانمو گذاشتم خداروشکر زایمان من خیلی خوب بود ولی بعدش بچن بستری شد بیمارستان سه روز بهم خیلیی سخت گذشت هر یه روزش برام یه ماه گذشت🥲

دقیقا منم شرایط شما رو داشتم خیلی درد کشیدم ب حدی رسیدم ک آرزوی مرگ میکردم .حرف قشنگی زدی منم دلم میخاد خودمو بغل کنم ..
بعد زایمان هم بخیه هام باز شده و هنوز نیفتاده سه روز بستری بودم بیمارستان امروز مرخص شدم خیلی اوضاع داغونی دارم
دلم میخاد بشینم گریه کنم 🥺

من زایمانم خیلی راحت بود خیلی تجربه شیرینی بود برام مخصوصا که همسرمم همرام بود بدون درد بستری شدم ولی دکترم اجازه نداد سرم فشار بزنن بهم ولی واقعا زایمان طبیعی با دهانه رحم بسته و امپول فشار میدونم که خود مرگه

باید بگم سزارینم اصلا خوب نیست من هنوز درد و خونریزی دارم

سوال های مرتبط

مامان جوجه صورتی🩷 مامان جوجه صورتی🩷 ۳ ماهگی
:پارت 3زایمان طبیعی
رفتم داخل بخش اومدن معاینه کردن دیدن اصلا دهانه رحمم باز نشده سر بچه ام تو لگن نیومده دیگه من رفتم دسشویی اومدم بیرون یهو یه عالمه آب داغ ازم اومد که کیسه آبم خودش پاره شد بهم قرص فشار داد خوردم توپ آوردن رفتم روش ورزش کردم دردام تازه شروع شد اما باز قابل تحمل بود
روتین دومو دادن دوباره معاینه کردن بسته بودم بعد یهو دردام زیاد شد حالم اصلا دیگه خوب نبود اومدن بهم سوند فشار ب واژنم وصل کردن بعد چند دیقه ترکید خونریزی کردم دراومد بعد دوباره معاینه کردن دیدن دهانه رحمم شده یک سانت بعد از ورزش کردن رو توپ شد ۳سانت دیگه به ۳سانت ک رسید دردای اصلی زایمانم تازه شروع شد و رفتم تو فاز زایمان هیچ موقع فکر نمیکردم درد انقباضات اینقد میتونه زیاد باشه و درد اور دردام اینقد زیاد بود که چسبیده بودم ب میله های تخت داد میزدم گریه میکردم حالم اصلا خوب نبود میگرفت دستامو گاز میزدم از درد بعد یهو ول میکرد خوابم میبرد یک دیقه دوباره ادامه داشت …..
مامان آوش مامان آوش ۵ ماهگی
سلام به همگی من دو روز پیش زایمان کردم و به رسم گهواره اومدم تجربه بزارم ، من از بی حسی اپیدورال استفاده کردم و البته خیلی راضی بودم، صبح ساعت ۷ و نیم حدودا دردام شروع شد، انقباضاتم میگرفت و ول میکرد ولی منظم نبود، یکم کارامو کردم صبحانمو خوردم، خونمو مرتب کردم ، شک داشتم که درد زایمان باشه، رفتم یه دوش گرفتم اومد و دیدم خوب نشد و داره دردام بیشتر میشه، وسایلمو جمع کردم و رفتم بیمارستان، ساعت ۱۲ حدودا بیمارستان بودم، معاینم کردن ۳ و نیم سانت بودم، روز قبلش دکترم معاینه کرده بود و ۳ سانت بود،کیسه آبم رو پاره کردن همون وقت که اصلا درد نداشت و سرم فشار وصل کردن، بعد از سرم فشار دردام یل زیاد شد، اینجاش یکم سخت بود ، دیگه مامام اومد و بردم ورزش و گفت اگه اپیدورال میخوای باید حداقل ۵ تا ۶ سانت باز باشه ، با ورزش به سختی و دردناکی رسیدم به ۵ و نیم و دکتر بی حسی اومد ، وقتی بی حسی رو زد دیگه آب بود رو اتیش ، همه دردام رفت ، خیلی خوب بود، خیلی ضعیف انقباضاتم و حس میکردم، که بهم گفت هر موقه حس کردی فشار بده ، انجام دادم و اصن یه رب بعدش ۹ سانت بودم ، دکترم اومد و اینجا باز انقباظات رو بیشتر حس میکردم و دردناک بود ولی به دردناکی قبل بی حسی نبود، هر کاری گفتن انجام دادم و ساعت ۳ و ۴۰ دقیقه زایمان کردم، همینکه زایمان کردم درد انقباظات تموم شد، و دکتر شروع کرد بخیه زدن، که یه حس سوزن سوزن حس میکردم ، بد نبود، و تمااااام ، رفتم بخش و حالا اثر بی حسیا رفته هیج مشکلی ندارم ، فقط بخیه هام درد میکنه
مامان نیلا مامان نیلا ۱ ماهگی
مامان جوجوممد مامان جوجوممد روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان ...
جمعه شب ساعت ۸ دکترم گفته بود بیا برای بستری رفتم بیمارستان ساعت ۱۰ بستری شدم بهم سرم وصل کردن و قرص زیر زبونی دادن(قرص‌فشار) از ساعت ۱۲ تا ۱ داخل زایشگاه راه رفتم بعد دراز کشیدم از ساعت ۲ دردارم کم کم شروع شد
خیلی دردای شدیدی میگرفت از ساعت ۲نیم دردام منظم شد میگرفت و ول میکرد از شدت درد جیغ میزدم تا ساعت ۴ صبح درد میکشیدم ساعت ۴ صب معاینه شدم ۴ سانت بودم کیسه ابو پاره کردن و زنگ زدم به دکتر بیهوشی برای امپول اپیدورال ک از شانس بد من من دکتر جواب نمیداد و من از شدت درد داشتم جون میدادم التماس میکردم خودشون امپولو بزنن ک اصلا قبول نمیکردن انقد اسرار کردم که بهم امپول مسکن زدن و من از ساعت ۴ تا ۶ صب بیهوش شدم وقتی بهوش اومدم ک بهم میگفتن پاشو بیا رو این تخت بریم زایشگاه میگفتم نمیتونم پاشم خیلی بیحس بودم دوباره بیهوش شدم دوباره ک بهوش اومدم رو تخت زایشگاه بودم ک ماما بهم میگف زووور بزن ساعت ۷ دکترم اومد (امپول بیحسی داخل سرم بهم زده بودن
حین زور زدن درد نداشتم فقط فشار بهم میومد) دکترم که اومد امپول داخل پا رو زد بهم گفتن زور بزن زور بزن دوتا زود زدم بیهوش شدم
بچه رو خودشون کشیدع بودن وقتی بهوش اومدم داخل ریکاوری بودم
و بچم ساعت ۷نیم بدنیا اومده بود
ولی در کل خیلی بهم سخت گذشت زایمان طبیعی و از من ب شما نصیحت خودتو قبل از زایمان اماده کنین چ سز چ طبیعی بدرود
مامان باران و مهدی مامان باران و مهدی ۲ ماهگی
دومین قرص رو ساعت ۲ظهر بهم دادن ک‌ اونم تاثیری برام نذاشت دیگه واقعاً کلافه شده بودم چون ن دردی داشتم می چیزی اینور هم دستگاه هم مدام بهم وصل میموند و گوشی هم اجازه نمیدادن دستم بگیرم همراه هم نمیذاشتن شوهر بنده خدام هم دم درد بیمارستان باید همش انتظار میکشید شرایطم تا معلوم بود و ماما هم می‌گفت ممکنه تا چند روز وضعیتت همین باشه اگر درد نداشته باشی
دکترم اومد بالا سرم گفت ببین شما تا الان دردات باید شروع می‌شد ولی عیب نداره یه دستگاهی به اسم سوند داخلی باید برام وصل میکردن یعنی داخل و.ا.ژن.اون باعث می‌شد دو سانت باز بشم
ک خداروشکر همینطور هم شد دو سانت شدم و دردام شروع شد کم کم
رسیدم به ساعت ۹شب شدم پنج سانت و واقعا دردام شدت خیلی زیادی داشتن اینم بگم دستگاه هم مدام باید بهم وصل میموند این وسط مسطا یهو هم خونریزی شدید کردم معلوم نمیشد از چیه که خیلی خطرناک بود ولی خداروشکر بعد ده دقیقه بند اومد
خلاصه شد ساعت یک شب من دردام به اوج رسیده بود ولی همچنان پنج سانت بودم بشدت خسته و گشنه بودم و انگار بین دردام که هر ده ثانیه یکبار بود بیهوش میشدم واقعا ولی دکترم که معاینم کرد گفت تو دو ساعت دیگه زایمان می‌کنی واین حرفش واقعا بهم امیدواری میداد وسط اون همه درد
مامان نیکی✨️🐣 مامان نیکی✨️🐣 ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی/پارت اول

من ۳۸ هفته و ۱ روز کیسه آبم یهو پاره شد ساعت ۹ شب بستری شدم با دهانه رحم ۱ سانت و بدون درد
همه ماماها و ماماهمراهم میگفتن تو تا یک روز دیگه(۲۴ساعت) هم زایمان نمیکنی چون نه درد داری نه دهانه رحمت باز شده
همون اول هم دکتر شیفت معاینه کرد لگن‌مو خیلی راضی بود گفت لگنت عالیه برا طبیعی
خلاصه بستری شدم اولش درد نداشتم ماماها میگفتن باید آمپول فشار بزنی تا دردات شروع بشه ولی بعد نیم ساعت دردام شروع شد در کمال تعجب هر ده دقیقه!در حد یک دقیقه درد داشتم
در عرض نیم ساعت دردام شد هر چهار/پنج دقیقه مامایی که امپول فشار آورد بزنه گفتم هر ۴ دقیقه درد دارم کلا منصرف شد آمپولو برگردوند.اینجا حدودا ساعت ۱ و ۲ شب بود
دیگه دردام همون ۴ دقیقه بود ولی هم شدتش بیشتر شده بود هم تایم بیشتری طول می‌کشید.دوباره معاینه شدم رسیده بودم به ۵ ۶سانت(کرک و پر کل بچه‌های شیفت ریخته بود)خیلی شدت دردام زیاد بود که درخواست بی‌دردی کردم ساعت ۳ شب
بی‌دردی از دست گرفتم و سرعت پیشرفتم بیشتر شد و تحمل دردام راحت‌تر
اینجا دیگه کم کم احساس فشار هم میکردم هرچی جلو رفتم درد نداشتم احساس فشارم بیشتر می‌شد ساعت یه ربع به چهار دوباره معاینه شدم و گفتن فولی!!!حالا هر وقت احساس فشار کردی زور بزن اگه خوب زور بزنی ده دقیقه‌ای بچه به دنیا میاد
و راس ساعت ۴ نی‌نی رو گذاشتن روی شکمم!
کلللل پروسه زایمان من از ۱سانت تا ۱۰ سانت ۷ساعت طول کشید چیزی حدود ۱۷ ساعت کمتر از اونی که همه انتظارشو داشتن :)))

پ.ن:تاپینگ بعدی راز موفقیت رو میگم!😁
مامان کارن 🩵 مامان کارن 🩵 ۴ ماهگی
مامانا بلاخره می‌خوام تجربه زایمانم و بزارم
زایمان طبیعی
من چهل هفته تمام کردم که بخاطر اینکه حرکات بچه کم شده بود احتمال داشت مدفوع کنه منو بستری کردن ساعت ۱۰ شب من بستری شدم آن موقع ۳ سانت بودم من چون ماما خصوصی گرفته بودم اجازه میدادن همسرم هم بیاد پیشم همسرم آمد ماما برامون آهنگ گذاشت شمع و عود روشن کرد برق خاموش کردم از اتاق رفت بیرون آنقدر بوی خوبی گرفته بود اتاق اصلا دردا یادم نمی آمد 😂😂
تا ساعت ۳ شب همسرم پیشم بود بعد ماما گفت باید بره موقع که میخواست بره دلم میخواست گریه کنم 😂
ماما دوباره منو معاینه کرد گفت پنج سانتی و کیسه ابم و پاره کرد
من دردام شروع شد دردای غیر قابل تحمل آنقدر فکر می کردم الان میمیرم از درد ساعت پنج صبح معاینه کرد ۷ سانت بود که تو اون لحظه‌ دردام خیلی زیاد بود و حالت تهوع هم گرفته بودم که ظربان قلب بچه رفت رو ۹۰ آمدن بهم گاز بی دردی و اکسیژن وصل کردن و تا ساعت یه ربع۶ که شدم ۱۰ سانت و از ساعت یه ربع۶ تا یه ربع هفت همش زور میزدم و آخرش دیگه اصلا انرژی نداشتم که زور بزنم تا رفتن دستگاه بیارن ماما آنقدر شکم منو فشار داد که کارن من ساعت به ربع هفت به دنیا آمد چون پسر بجای اینکه با سر بیاد با صورت آمده بود سرش حالت گرفته بود یکم ترسناک شده بود که دکتر اون خودش خوب میشه و تا دو روز خوب شد
اینم از تجربه من همه رو یه جا نوشتم دیگه اگه سوالی داشتید بپرسید ؟
مامان بنیامین ❤️‍🔥 مامان بنیامین ❤️‍🔥 ۵ ماهگی
۸/۲/۱۴۰۴ ۴۰ هفته و یک روز بودم رفتم سونوگرافی و نوار قلب جنین گفتن ضربان قلبش پایین اومده باید بری بیمارستان اومدم بیمارستان کم‌کم دردام داشت شروع میشد معاینه کردن ساعت سه یک سانت باز بودم رفتم برای بستری ساعت پنج و رب بستری شدم دوسانت بودم اصلا هیچ دردی نداشتم تا ساعت هشت و نیم سه سانت شدم بهم آمپول فشار زدن از ساعت هشت و نیم تا ساعت یازده رسیدم به پنج سانت دردش جوری بود که کمرم خیلی درد می‌گرفت اصلا نمیتونستم خوابیده باشم ولی مجبور بودم کمرم و می‌گرفتم بالا می‌گفت باید زور بزنی تا شیش سانت بشی بعد اپیدورال میکنیم دیگه واقعا دردش بالا رفته بود و خیلی درد داشتم زیر شکمم و پایین کمرم سمت لگن و ران پاهام فوق‌العاده درد شدیدی داشتم کل بدنم سرد شده بود فقط جیغ میزدم تا اومدن معاینه کردن سریع اپیدورال آوردن زدن برام تا زدن احساس کردم کل بدنم و گرما گرفته از سمت کمرم رفت به سمت شکم و پاهام دیگه دردی احساس نمی‌کردم درد داشتم ولی مثل درد پریود خیلی خیلی کمتر تا نه سانت نه سانت که شدم دوباره دردام رفت به سمت شدید شدن وقتی دردام زیاد شد فول شدم دردم مثل همون پنج سانتم بود اما سی ثانیه بود می‌رفت دو دقیقه بعد میومد یه خانم پرستار اومده بود همراه با ی ماما فشار میدادن شکمم رو که بچه بیاد بیرون وقتی اومد بیرون بچه خیلی راحت شدم اما جفتش مونده بود چندبار فشار دادن بخاطر جفت بعدشم بخیه زدن که من بیحس بودم چیزی احساس نکردم
مامان مهدیار مامان مهدیار ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت۲. بعد دیگه اوج میگرفت بعد دیگه گفت پاشو بریم برای معاینه .معاینه کرد گفت ۷ سانتی الان بعد دکتر اومد ساعت۱۱ اینا بود گفت بزار کمک کنم زایمانت زودتر بشه دستشو کرد تو فشار داد دیگه منمدردام اوج گرفته بود گفت زور بده چند بار اینو تکرار کرد یه ربع مونده به ۱۲ شدم ۱۰ سانت و فول ولی سر بچه تو لگن نبود دردام خیلیی شدید تر شدن و داشتم جیغ میزدم رفتم دسشویی که بعدش بیام برای زایمان اونجا اب گرم میریختم همش تو رو شکمم باعث میشد دردام یکم اروم تر شه بعد گفتن یکمم با توپ ورزش کن چون بچه نیومده تو لگن بعد ورزش کردم گفتن دیگه بیا رو تخت اومدم رو تخت سرم رو دوباره بهم وصل کردن میگفتن وقتی دردت گرفت زور بزن دردم میگفت دکتر دستشو میکرد تو میگفت زور بزن بعد خیلی وحشتناک بود درد این قسمتش بعد من جیغ میزدم دکتر میگفت زور بزن اصلااا حس زور نداشتم زور میزدم ولی دکتر میگفت اصلا درست زور نمیزنی نیم ساعت اینطوری من جیغ زدم و دکتر میزگفت زور بزن بچه بیاد لگن من نمیتونستم ساعت شد ۱۲ و نیم وحشتناک درد داشتم دیگه ساعت۱۲ونیم ماما همراهم افتاد رو شکمم فشار میداد دکتر دستشو کرده بود میگفت زور بده توام اصلاا نمیتونستم زور بدم توان نداشتم جیغ میزدم ماما هم که افتاد بود رو شکمم نفسم میرفت دیگه