تجربه زایمان طبیعی
چهل هفته بدون درد دکترم ختم بارداری داد صبح بستری شدم وارد زایشگاه شدم تو اتاقی که رفتم یکی نزدیک زایمانش بود وحشتناک جیغ و داد میکرد سرم وصل میکردن بهم ریلکس بودم استرس نداشتم معاینه کردن، بزور یه انگشت بودم همون لحظه کیسه ابمو پاره کرد اذیت نکردم شل گرفتم فقط ولی جیغای هم اتاقی تاثیر گذاشت روم خیلی بدنم میلرزید یکم بعد از اینکه کیسه ابمو پاره کرد یکم دردام شروع شد یه ساعت بعدش یه قرص انداخت زیر زبونم دردام بیشتر شد ولی بازم جیغو داد نکردم که انرژیم نره هرموقع شروع میشد تا ۶ دفعه که میگفتم استغفرالله، دردم قطع میشد همون لحظه خوابم میبرد تا پنج دیقه بعدش وقتی هم دردام شروع میشد هر دفعه کلی بالا میاوردم چون موقع پریودی هم وقتی درد داشتم بالا میاوردم خلاصه تا ساعت ۱۲ این دردارو داشتم تا اینکه امپول فشار رو اورد ریخت تو سرم دردام خیلی شدت گرفت گفت اگه نتونستی تحمل کنی یکم ببندش دوباره باز کن ولی اگه میخای زود زایمان کنی نبندش منم هرچقد شدید میشد نمیبستمش تا اینکه ساعت دو یا ۲ و نیم شد انگار حس دفع دسشویی داشتم به ماما گفتم گفت اصلا تا وقتی نگفتم زور نزن چون رحمت ورم میکنه منم تحمل کردم و زور نزدم تا اخرش دیگه حس کردم بچه داره میاد خودش هم نگا کرد موهاش مشخص بود منتقلم کرد رو تخت زایمان وقتی درد نداشتم نفس میگرفتم همینکه دردم شروع میشد به اوج میرسید نفسو میدادم بیرون و با تمام قدرت فشارو میدادم به سمت پایین زور میزدم سه دفعه این کارو کردم خداروشکر دلبندمو بغل گرفتم توصیه میکنم تا میتونین دردارو کنترل کنین و اصلا جیغ و داد نکنین

۱۳ پاسخ

چن کیلو بود بچه

من ۱۲ ساعت درد طبیعی کشیدم اخرشم نتونستم سر بچم توی رحم گیر کرد و چون بزرگ بود نشد مجبوری بردنم سزارین
خیلی دردکشیدم و خداروشکر حدقل یعد اونهمه درد دخترم سالمه

قبلش چه کارایی انجام دادی برای زایمان راحت؟

خداروشکر مبارک باشه خداکنه زایمان منم به راحتی باشه

بی دردی نگرفتی چرا عزیزم؟

ایول مبارکه ❤️

بسلامتی عزیزم انشالله منم به سلامتی زایمان کنم

ممنون گلم از توصیه خوبت ❤ احساس میکنم به دردم میخوره از تایپیکت عکس گرفتم😅😅

چند ساعت درد کشیدی
منم موقع زایمان اصلا جیغ نزدم و
من کیسه آبم پاره بود رفتم بیمارستان
ساعت ۱ شب بستری شدم ۴ صبح زاییدم
و ۳۸ هفته ۲ روز بودم
زایمان خیای خوبی داشتم

ولی چرا منتقلت کردن ب صندلی زایمان
ما تو بیمارستان ی تختی هست شبیه
صندلی میشه
و خیلی پیشرفت هست
و مامایی ک بالا سرم بود فوق العاده بود ک‌منم زایمان خوبی داشتم

زایمان چندمین

مبارک باشه عزیزم به سلامتی
توی طبیعی از پمپ درد هم میشه استفاده کرد

مبارک باشه

ساعت ۲ و ۵۰ دقیقه زایمان کردم

سوال های مرتبط

مامان ماهان 🩵 مامان ماهان 🩵 ۷ ماهگی
بعد رفتم زایشگاه تا تاریخ سونو رو نگا کردن دیدن ۳۵ هفته ۴روزم گفتند برگرد برو گفتم درد دارم دهانه رحمم بازه گفتند تا دوهفته دیگه میتونی نگه داری خلاصه خیلی اذیتم کردن تا بستری کردنم دکترم زنگ زد بهشون دعوا کرد گفت مریضم زایمان میکنه
بعد منو بردن او اتاق گفتند که باید باشی با دردای خودت پیش بری ساعت ۱۲ بود اومدن آمپول ریه زدن بعد خلاصه منم کم وبیش درد داشتم همینجوری ادامه داشت تا ساعت پنج ونیم دکترم اومد گفتم که من امروز زایمان میکنم یا نه گفت بعداز مطب میام کیسه آبتو پاره میکنم تا زایمان کنی
خلاصه دکترم ساعت ۱۰شب اومد کیسه آبم پاره کرد همچنان کم درد داشتم از ۱۱دردام وحشتناک شروع شد دکتر اومد معاینه کرد گفت ۵سانتی
البته هیچ آمپول فشاری بهم نزدن اینا دردای خودم بود
دکتر معاینه کرد رفت ساعت ۱۲ اومد واقعا دیگه نمیتونستم تحمل کنم دردارو دکترم با فوت کردن که بهم یاد داد عالی بود به محض اینکه دردام شروع می‌شد با فوت کنترل می‌کردم تا یه ربع به یک احساس مدفوع داشتم دکترم گفت سر بچه دیده میشه تا کاراشونو کردن بایه زور عالی
ساعت ۱شب به دنیا اومد پسرم
بعد دیگه دکتر شروع کرد به بخیه زدن ترمیم هم کردم
۳۵ هفته ۵روزم بود پسرمم با وزن ۲۸۰۰
مامان 🧿آوینا جون🩷 مامان 🧿آوینا جون🩷 ۳ ماهگی
من چون کلستاز داشتم مجبور شدم تو38هفته بدون درد برم زایشگاه... به طور خلاصه بخوام بگم زایمان طبیعی اصلا خوب نیست البته این نظر منه واینم بگم که خیلی اذیت شدم. حدودا ساعت10شب بستری شدم تو یه اتاق تک وتنها ماما هر چند ساعت میومد ضربان قلب بچه رو چک میکرد و یه قرص زیر زبونی میداد بهم اوایل درد نداشتم ساعتای 2صبح کم کم دردام شروع شد به نظرم 10باری معاینم کردن تا زایمان کردم 🫠 دهانه رحمم رو دو سانت مونده بود پیشرفت نمیکرد همش التماس میکردم منو ببرین سزارین اما میگفتن نمیشه و باید این روند طی بشه، اصلا نتونستم بخوابم از شدت درد ناله میکردم هرچند دقیقه دردام ول میکرد دوباره شروع میشد دلم میخواست از بیمارستان فرار کنم 😂😂 ساعت 12ظهر دکتر اومد معاینم کرد 3سانت شده بودم ولی دردام زیاد بود همش گریه میکردم و خدا رو صدا میزدم آخرش برام سوند وصل کردن تا دهانه رحمم باز بشه وقتی سوند وصل کردن یهو کیسه آبم پاره شد کل تخت و کف زمین خیس شده بود همون لحظه شکمم کوچیکتر شد اصلا سبک شده بودم همینطور به سختی وگریه تا ساعت 2عصر تحمل کردم که یهو سر بچم حس کردم تو واژنم دست خودمم نبود بهم زور وارد میشد جیغ زدم دکتر وماما اومدن تا معاینم کرد سریع روپوش تنش کرد و همش میگفت زور بزن خیلی روم فشار بود از شدت زور زدن مدفوع کردم😐😐 ولی خب اونا بهم دلداری میدادن که ایراد نداره و برا همه پیش میاد😁
مامان فندق مامان فندق ۸ ماهگی
سوال:تجربه زایمان طبیعی من :
۱۸ ام ۴۰ هفتم تکمیل میشد و دکترم گفت تا ۱۸ ام دردت نگرفت بیمارستان بستری میشی ۱۶ ام شبش پیاده روی طولانی کردم تند تند راه رفتم اومدم خونه رابطه و بعدش دوش آب گرم بعدش احساس کردم شکمم بیش از حد داره سفت میشه کمرم هم درد میگیره هر دفعه باهاش زیر شکمم هم احساس فشار داشتم گفتم احتمالا یبوست شدم یا مشکل روده هامه تا صبح همینجوری بود و من بیدار رو مبل درازکش بودم گفتم شدید شد برم بیمارستان خلاصه صبح ساعت ۹ رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت یک سانتی و ان اس تی که گرفت هر پنج دقیقه درد زایمان دیده شد بعد یکساعت دوباره معاینه کرد شده بودم سه سانت بستری شدم دیگه دکتر فرصت داد تا شب خودم پیشرفت کنم نه با آمپول فشار منم درد خاصی نداشتم تا شب ساعت نه و نیم همون سه سانت بودم تا اینکه دکترم گفت آمپول فشار بزنید آمپول فشار زدن و کیسه آبم پاره کردن دردام داشت زیاد میشد و برام غیر قابل تحمل دیگه گفتم اپیدورال بزنن اپیدورال که زدن دردم گم شد و گیج شدم و دستگاه اکسیژن بهم وصل کردن و من تا ۶ و نیم صبح همینجوری گیج بودم و در حال خواب و بیدار شدن بودم و تا اینکه فول شدم و دکترم اومد و زایمان کردم اصلا دردی نفهمیدم موقع اومدن بچه چون بی حس بودم فقط اینکه شکمم فشار میدادن خیلی بد بود درد داشت و بخیه زدن رو هم اصلا نفهمیدم
ان شاءالله زایمان خوب قسمت همتون🤲
مامان اهورا مامان اهورا روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم
خلاصه دوز آمپول فشار رو هعی زیاد کردن دردام از ساعت ۸ دیگ شدید بود همزمان معاینه تحریکی هم میکردن وحشتناک بود دیگ میگفتم توروخدا سزارینم کنید دکترم میگفت نه لگنت خوبه ماما همراه تند تند گل مغربی میذاشت معاینه میکرد با درد شدید ورزش میکردم از ساعت ۸ شب تا ۱۲ نصف شب رسیدم به ۹ و ۹ و نیم سانت گفتن بچه بالاست زور بزن هرموقع درد داشتی همچنان دستگاه انقباض نشون نمیداد دوز آمپول فشار رو بیشتر میکردن و من میگفتم درد دارم فک میکردن خیلی ناز دارم و الکی میگم دیگ شروع کردم زور زدن از ساعت ۱۲ تا دو نیم تو حالت های مختلف بچه خوب اومده بود تو لگن گفتن بیا روی تخت هرموقع درد داشتی زور بزن من درد داشتم میگفتم زور بزنم میگفتن نه هنوز شدتش بالا نرفته از روی دستگاه میگفتن بعدش دردم قطع میشد دوباره شروع می‌شد دکتر دید دردام تو دستگاه کمه باز دوز آمپول فشار رو برد بالا منم درد داشتم زور زدم یهو گفت نه نه نزن داره میاد بیرون پارگی میدی سریع رفتن قیچی و وسایل آوردن با ۴ تا زور آروم ولی متداوم پسرم به دنیا اومد و گذاشتنش روی دلم خیلی لحظه خوبی بود دردام تموم شد ولی فک کنم خیلی بخیه خوردم چون پرسیدم نگفتن وای در کل چیزی که زایمان من رو سخت کرد این بود که تا موقع زایمان نذاشتن چیزی بخورم چون احتمال سزارین میدادن تمام بدنم یخ میکرد و میلرزید توانم برای تحمل درد کم میشد و اینکه درد معاینه تحریکی از خود زایمان خیلی بیشتره بدن من مقاومت میکرد در برابر آمپول فشار و کلا زایمان سختی رو داره اما ممنون از دکترم که نذاشت سزارین بشم و ماما های بیمارستان هم واقعا خوش اخلاق بودن هوامو داشتن
دیگ تاریخ ۲ دی ماه ۱۴۰۴ ساعت سه و ربع نصف شب پسرمو دادن بقلم و من مامان شدم
مامان حانیه و علی مامان حانیه و علی ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی

سلام مامانا. من ۶/۵/۴زایمان کردم.
۳۹هفته و ۶روز و چون دردای خودم شروع نشد روز قبلش دکتر معاینه تحریکی کرد. یکم درد داشتم ولی هر چی به شب نزدیک میشد دردا کم میشد.
دیگه صبح ساعت نه و نیم بستری شدم و با آمپول فشار دردا شروع شد.
من زایمان دوم بود اولی هفت ساعت درد کشیدم تا بدنیا اومد ولی سر پسرم نه و نیم که سرم رو وصل کردن یواش یواش دردا شروع شد. ولی تقریبا همون ساعت اول کیسه آبم پاره شد. روند دردا خیلی خوب بود و چندتا آمپول زدن که متفاوت از زایمان اولم بود. خلاثه در کمال تعجب نزدیک دوازده دیدم احساس دفع دارم و ماما گفت که بچه داره میاد و دکترم رو صدا کرد.

برام جالب بود چون دردا نسبت به زایمان اولم بهتر بود و تا لحظه زایمان تایم بدون درد هم داشتم ولی زایمان اولم دیگه اون آخرا همش درد بود.
خلاصه روند دردا ها خوب و قابل تحمل بود و سعی کردم ورزش هم انجام بدم. ولی خوب چون سر بچه یکم بزرگ بود اون لحظه تولد خیلی سختم شد و خدا روشکر بچه سالم بدنیا اومد.
ان شاالله همگی به سلامتی زایمان کنید.
مامان رادمان مامان رادمان ۴ ماهگی
لباس بیمارستان بهم دادن و منو بردن توی یه اتاق و وام کردن تا چند دیقه تنها بودم
بعد یکی اومد معاینه کرد گفت ۶ سانت شدی و کیسه ابمو پاره کرد
بعد اینکه کیسه رو پاره کردم دردام بیشتر شد و دردناک تر
ساعت ۵ و نیم عصر کیسه ابمو پاره کردن و هر چند دیقه یکبار میومدن معاینه ببینن چند سانتن اخه خیلی خوب داشت باز میشد
اونقد دردام بیشتر شد که هرچی بهم سرم وصل میکردن از شدت درد میکندم همه رو ولی امپول فشار بهم نزدن چون خوب بودم خودم
یه پرستار بود خیلی ماه بود میومد و بهم ورزش میداد
گذشت تا ساعت ۶ و ۷ غروب همه رفته بودن و منم تو اتاق تنها و یه لحضه نگاه کروم دیدم داخل اتاق حمومه 🤣 فوری رفتم از شکم به پایین خودمو گرفتم زیر اب گرم و ماساژ شکم دادم و عین دستشویی ایرانی نشستم تا بچه بیاد پایین تر
یکی اومد گفت عجب بلایی هستی و کلی خندید منم در عین درد خنده ام گرفته بود 🤣🤣
دیگه دردام خفیف تر شدن زیر اب و شد ساعت ۸ ونیم و دوتا معاینه حسابی انجام دادن و من بعد اینکه از اتاق میرفتن و انقباضام شروع میشد یا حسین پاهامو به تخت
مامان آقا حسین مامان آقا حسین ۶ ماهگی
پارت ۴ ساعت ۶ دوباره معاینه ام کرد گفت ۵ ۶ سانت شدی گفتم تروخدا تحمل ندارم یا من رو ببر سز یا آمپول بی دردی بزن یکم آروم بشه دردام گفت نه آمپول نمیشه بزنم بچه ضربان قلبش منظم نیست بزنیم ممکنه ضعیف بشه از ساعت ۶ هر نیم ساعت از اون معاینه وحشتناک ها می‌کرد میگفت میخوام کمک کنم زودتر باز بشی دردام همینجور بیشتر و بیشتر میشد که یه آمپول میزد وسط دردام از حال میرفتم دوباره که دردام شروع میشد پا میشدم میخواستم جیغ بزنم ماما همراهم میگفت نفس عمیق بکش سه تا بده تو بده بیرون با بدبختی نفس میکشیدم تهش یه جیغ میزدم😅 ساعت ۷ و نیم معاینه شدم شده بودم ۸ سانت یه ماما دیگه هم معاینه کرد گفت آره ۸ سانته زنگ زدن به دکتر گفتن بیا دکتر ۸ بود اومد اونم معاینه کرد گفت ۸ سانته بهم گاز دادن استنشاق کنم چون دیگه دردا داشت من رو میکشت حالا به جای نفس و جیغ وقتی دردام شروع میشد تند تند تو اون نفس می‌کشیدم که اشتباهم این بود زیاد توش نفس کشیدم که رفتم تو حالت اغما ماما صدام می‌کرد صداش رو می‌شنیدم نمیتونستم جواب بدم دیگه نمیدونم ساعت چند بود که ماما دکتر اومدن بالاسرم با فاصله نگاه میکردن میگفتن بچه اومده یعنی دیگه بدون که معاینه کنن معلوم بود گفتن بلند شو برو اتاق زایمان با اون دردم از جام بلند شدم با سرعت رفتم که یکم دردم آروم بشه رفتم رو تخت زایمان خوابیدم ماما همراهم اومد گفت پاهات رو بگیر تو دستات زور بده منم همون کار رو کردم اونم همزمان با من محکم رو شکمم دودستی اومد از اون طرف هم دکتر با قیچی برش داد یهو سبک شدم دیدم شکمم داغ شد نگاه کردم دیدم یه موجود سیاه رو شکممه قربونش برم بهترین حس دنیا بود یعنی تمام دردام رو شست برد🤩
مامان حدیث🤍🌈 مامان حدیث🤍🌈 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت 4
دیگه خلاصه همینجور دردا بیشتر و شدید تر و غیر قابل تحمل تر شد فک کردم دیگه الانه بمیرم از درد از صبحش هم هیچی نخورده بودم حالت تهوع داشتم مدام بالا میاوردم کل بدنم از ضعف میلزید یه چیزی میخوردم بالا میاوردم همون دقیقه یه وضعی بود بدنم میلرزید سردم بود خیلی و یه دردای غیر قابل تحمل از معاینه میترسیدم نرفتم تا اخرش که دردام دیگه خیلی خیلی شدید شد و نزدیک به هم رفتم معاینه کرد شش سانت بودم رفتم اتاق واسه زایمان همش فشار داشتم به پشتم و حس مدفوع
که گفت وقتی درد داشتی زور بزن زورت رو به پشت بده حالت دشویی
البته اونجا خودش یه حالت زور میاد خودت میخای زور بزنی دیگه کلی زور زدم و سر بچه اومد بیرون کشیدش بیرون جفت هم بیرون کرد بخیه زد و سرم وقتی بچه بیرون بیلد انگار کل دردا میره همرو کلا فراموش میکنی و حس قشنگ بغل کردن و شیر دادن به کوچلوت .و بعد زایمان اومدن فشار و تب و میزلن خونریزی چک کردن بچه ها رو هم چک کردن و دیگه تموم
مامان محمدحیدر مامان محمدحیدر روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان
من ۴۰ هفته و ۵ روز بودم ولی هیچ طوری دردام شروع نشد دکترم گفت بیا تا معاینه کنم ببینم چطوری رفتم مطب معاینه کرد گفت دهانه رحمت بسته است و بیشتر از این هم نمیشه بمونی من گفتم میخوام طبیعی باشم گفت با آمپول فشار هم فک نکنم بتونی زایمان کنی سزارین میشی گفتم اشکال نداره من تلاشمو میکنم دیگه نامه داد گفت برو بیمارستان نوار قلب بگیر ببینم امشب بستری بشی یا فردا رفتم بیمارستان معاینه کردن و نوار قلب گرفتن گفتن امشب باید بستری شی ساعت شیش بود بستریم کردن تا کارمو کردن ساعت ۸ شب معاینه کرد گفت یه سانتی دیگه دوز اول رو برام شروع کردن دردای کمی میومد سراغم منم پاشدم پیاده روی کردم و ورزش کردم ساعت دوازده شب بود زنگ زدن دکترم گفت تا ساعت یک شب سرم بگیرم بعد استراحت بدن تا شیش صبح ، ساعت یک که سرم رو قطع کردن دیگه منم دردی نداشتم یکی دو ساعت خوابیدم دیگه ساعت ۶ اومدن دوز دوم رو برام وصل کردن اینم بگم شب معاینه کرد گفت همون یه سانتی ولی دهانه رحمت خیلی نرم شده
دوز دوم رو که صل کردن دیگه دردام شدید تر بود منم مدام راه میرفتم و ورزش میکردم وقتی دراز میشدم دردام خیلی بیشتر میشد همراهم کمرمو ماساژ میداد خوب بود برام تا ۱۱ و نیم ظهر که معاینه شدم گفتن ۴-۵ سانتی دیگه دکتر گفت یه ساعت استراحت بدیم سرم که قطع شد بازم درد داشتم ولی با فاصله بیشتر
ادامشو پارت بعد مینویسم
مامان لوتوس مامان لوتوس ۶ ماهگی
سلام خاله ها.
سه شنبه نوبت دکتر داشتم به دکترم گفتم حرکتاش خیلی کم شده گفت برو nst.
ساعت ۷ شب تا ۱۲ شب هزارتا چیز خوردم ۴ بار nst گرفتن هی برا دکترم فرستادن
ولی راضی نبود دکترم.ضربان قلبش خیلی بالا و پایین میشد شدید.دیگه دستور داد بستریم کنن واسه زایمان.۱۲ونیم بستری شدم شوهرمم اومد پیشم ولی بیشترشو دستگاه وصل بود فقط کلا دوبار به مدت ۱۰ دقیقه راه رفتم.موقع بستری یه معاینه تحریکی کرد ولی خیلی درد نداشت.ساعت ۳ قرص دادن بهم یکم بعد رفتم دستشوی لکه دیدم اومد آمپول زد ساعت ۳ونیم کیسه آبمو پاره کرد ۳ سانت شده بودم دیگه همون لحظه دردام شروع شد وحشتناک و یهو.با تنفس با کمک شوهرم کنترل میکردم ولی سخت بود برام.اومد معاینه کرد ۴ سانت شدم نیم ساعت بعدش.اپیدورال گرفتم ساعت ۵.تا دکتر اپیدورال رفت دردام قط شد کامل ماما همراهمم اومد بهش گفتم برم دسشوی مدفوع دارم سریع به پریتار گفت چک کن فک کنم داره زایمان میکنه.چک کردن دیدن بله یهو فول شدم..درد نداشتم دیگه ولی حس دفع وحشتناکی بود زنگ زدن دکترم ساعت ۵ونیم که خودتو برسون.با تنفس کمکم کردن که زور نزنم تا دکترم برسه و همه چیزو سریع اماده کردن ۶ دکترم اومد و ۶ و ۱۰ دقیقه با سه بار زور به دنیا اومد پناه مامان.