۴ پاسخ

من واقعا سوال شمارو متوجه نمیشم

نترس من زدم واس قبلی دیگ دردزایمانت شروع میشه عزیزم اونجوری یا سزارین باید بشی یا بچه خدایی نکرده بمونه الآن من خودم گفتم تحت هر شرایطی دردم نگیره باپای خودم میرم گلم بخاطر بچمون باید تحمل کنیم

راستش منم تاریخ زایمانم از رو انتی ۲۹ بود ولی خسته شدم ۲۱ رفتم بیمارستان الکی گفتم پهلوم درد میکنه بستریم کردن زاییدم راحت شدم

منم عین شما هستم دخترم دفعه قبل همینجوری بود زایمانم دردم نمی‌گرفت الآنم دردکمر اینا میگیرم ولی خوب میشه عادیه منم عین شما۲۹خودم می‌خوام برم قربونت نهایت طبیعی زایمان می‌خوام کنیم آمپول دارو فشار میزنن تادردامون شروع بشه دیگه توکل بر خدا کیس آب هم کاریش نشه خود دکتر پاره می‌کنه عزیزم

سوال های مرتبط

مامان mami👣❤️ مامان mami👣❤️ ۱ ماهگی
خب تجربه زایمان طبیعی#پارت یک
من از ۳۵ هفته شروع کردم پیاده روی کردن و حموم آب داغ حرکات اسکات و اینم بگم تو کل بارداریم خیلی فعال بودم خیلیییی ها😅 خلاصه هر روز یه ساعت پیاده روی میکردن بعدش حموم میکردم و حرکات اسکات میزدم تا رسیدم به ۳۹ هفته ۳ روز بی صبرانه منتظر دخملم بودم وقتی ۳۹ هفتم بود رفتم زایشگاه ک معاینه شم گفتن یک سانتم برشتم خونه شروع کردم به پیاده روی یو ورزش هر کاری بگی کردم ولی بازم دردام شروع نشد 🤕۳۹ هفته ۲ روزم شد شب وقتی دراز کشیده بودم کمرم درد گرفت مث درد پریودی ولی جدی نگرفتم گفتم حتما باز درد کاذبه... صبح وقتی بیدار شدم باز همون درد بود ولی شدید تر و همراه با درد شکمی زنگ زدم مامانم گفتم مامان من درد دارم واسش توضیح دادم دردام چطوری گفت درد زایمانه !.تا این حرف مامانمو شنیدم از خوشحالی همین جوری تو خونه پیاده روی میکردم اونم تند تند به شوهرمم گقتم برو برام زعفران بخر امشب میرم زایشگاه اونم بنده خدا رفت خرید 😅خوردم خلاصه همسرم رفت دنبال مادرم ک بریم زایشگاه خلاصه رفتیم زایشگاه گفتن چیشده گفتم یکم درد دارم گفت چند هفتته گفتپ ۳۹ هفته ۳ روز گفت سنو انتیتو بده دادم گفت ن تو ۳۸ هفته ۶ روزی🤐منو میگی دوست داشتم جیغ بزنم گفت حالا برو دراز بکش ببینم چند سانتی رفتم دراز کشید گفتم خوبه دو سانتی 😍منو میگی شاد شاد بودم ... گفت برو یه ساعت پیاده روی کن تو بیمارستان و بیا باز معاینت کنم رفتم بیرون یه ساعت پیاده روی کردم برگشتم گفت ۳ سانت شدی برو ۱۲ بیا (۱۲شب چون من از ساعت ۹ اونجا بودم)خلاصه منم گرفتم‌پیاده روی کردم تا ۱۲ دیگ جونی برام نمونده بود رفتم داخل گفتم‌تورو خدا دیگ منو بیرون نفرست