۳ پاسخ

خداروشکر بخیرگذشته الهی برای کوچولو منم آسون باشه

روز دوم یه خورده تب داشت ولی تا غروب خوب شد

سلام عزیزم دختر منم همینجوریه امروز روز دومشه حتما بهش استا بده چون مسکن هست و دردشو کم میکنه جای واکسنش هم پماد دیکلوفناک بزن دردش کم میشه

سوال های مرتبط

مامان نورا خانم مامان نورا خانم ۱ سالگی
تجربه واکسن۱۸ماهگی
دیروز ساعت ۹:۳۰بود رفتم مرکز بهداشت و واکسن نورا رو زدم واکسن که زدم همونجا بهش استامینوفن دادم باهم پیاده رفتیم براش بستنی خریدم و آبنبات چوبی.نزدیک به چهل دقیقه پیاده روی کردیم باهم رفتیم خونه تا ساعت یک بازی کردی بعد نورا خواب رفت چهل دقیقه ای خواب بود وقتی بیدارشد شروع کرد گریه کردن تمیتونست راه بره خیلی گریه میکرد که من ترسیدم و اومدم پیام گذاشتم و سوال پرسیدم که تا کی این درد ادامه داره و.....
حدودا ساعاتای سه یا چهار بود دیدم یهو بلندشد راه افتاد اولش یکم گریه کرد اما راه افتاد و شروع کرد با بچه خواهر بازی کردن شب هم یه سر بردمش خانه بازی اونجا هم بازی کرد ساعتی نه ونیم شب یهو تبش رفت بالا که با شیاف کنترل کردن هر چهار ساعت یکبار پارکید دادمش فقط یبار بروفن و شیافش کردم امروز دیگه قشنگ داره بدی می‌کنه مثل روزای دیگه الان ۲۶ساعت از واکسنش گذشته و هیچ بهونه گیری یا دردی ندارن فقط یکم بدنش داغه ن خیلی زیاد
مامان امیرماهان🌙 مامان امیرماهان🌙 ۱ سالگی
مامانای عزیز
میخواستم تجربه خودم و پسرمو از واکسن هجده ماهگی بگم
انقدر که طرافیانم و مامانای گهواره میگفتن واکسن هجده ماهگی خیلی سخته بچه نمیتونه راه بره بی اشتها میشه و.....
وقتی واکسن پسرمو زدم یه دونه پای چپ زد یه دونه دست راست و چند قطره خوراکی
تا بیست چهارساعت فقط بهش استامینوفن دادم نمیذاشتم تب کنه هر چهار ساعت میدادم که دوبار آخر رو هر شش ساعت دادم
یک روز فقط نتونست راه بره و گریه کرد
روز بعد دستشو گرفتم وگفتم راه بریم آروم بلندشد یکم ترسید گفتم میخوام برم دستشویی نمیای کامل بلند شد دستشو گرفتم و گفتم تا تای بریم گفت باشه
بعدش گفتم صبحونه بخوریم گفت گذا یعنی (غذا)
که دستاشو گرفتم راهش بردم
دیگه خودش شروع کرد به راه رفتن
بنظرم راه برن خیلی بهتره فعالیت میکنن و واکسن پخش میشه
به من میگفتن نباید راه بره ولی من کار خودمو کردم که پسرم خودش بلند شد به راه رفتن و بازی کردن که یادش رفت فقط میخورد جایی میگفت درد یا یه وقتایی موقع بلند شدن اذیت می‌شد
من کمپرس سرد و گرم نداشتم چون پسرم اصلا نمیذاره هرموقع واکسن هم زدیم نذاشتم
انقدر که میگفتن سخته استرس داشتم اینطوری نبود بنظرم خوب بود
خداروشکر این مرحله رو هم گذروندیم
مامان فندق🧚‍♂️ مامان فندق🧚‍♂️ ۱ سالگی
گفتم بیام‌از تجربه واکسن ۱۸ ماهگی ب اونایی ک مثل من استرس دارن ومیترسن بگم ک اصلااا نترسین من ک انگار ن انگار واکسن زده دیروز ساعت ۹ واکسن زدیم بخدا مثل روزای عادی دیگ بود حتی یه ذره تب هم نکرد یا پاش لنگ بزنه اینا ..عادی عادی بلزی میکرد و میدویید حتی من منتظر بودم اخر شب تب کنه ولی تا صب بیدار میشدم هس سرد سرد بود و من بازم ۴ ساعتی استا میدادم برای پیشگیری بخدا اینقد استرس این واکسن داشتم ک باید ۱۹ فروردین میزدم ولی هی نزدم تا دیروز صب..یعنی حتی یه دره بهونه و گریه هم‌نکرد بخدا شوهرن میگه نکنه اصلا واکسن نزدن ..ولی جلو چشم خودم یکی به پای چپش زدن و یکی ب دست راستش ..خلاصه ک راحتترین واکسن بود 😐😁اها فقط اینکه ۹ ک واکسن زد اومدیم خونه استا نداشتم پروفن دادم ولی بقیه رو استا دادم و اینکه رفتم خونه خالم تا ساعتای ۲ اونجا بودیم و بچه هم بود اونجا و فقط راه میرفت یعنی از ۹ تا دو دخترم مدام داشت راه میرفت دو هم ک اومدیم‌خونه ناهارشو خورد و خوابید بیدارم ک شد عادی مثل روزای دیگ شیرشو خورد و بازی کرد
مامان مهدیار مامان مهدیار ۱ سالگی
سلام به همتون
خواستم تجربه واکسن 18ماهگی مهدیار رو بگم
روز سه شنبه ساعت 11مهدیار و حاضر کردم بهش یکم ایبوپروفن دادم (به استامینوفن حساسیت داره) و رفتیم بهداشت از اول تا آخر که برگشتیم کلا گریه میکرد به خاطر این که از بهداشت می‌ترسه بعد اومدیم خونه باهاش کلی بازی کردیم تا پاهاش میگیره بعد خسته شد و خوابید بعد نیم ساعت از خواب بیدار شد و شروع کرد به گریه به خاطر پاش همون موقع بچه های خواهرم اومدن خونمون و چون خیلی بهشون وابسته شده خوشحال شد و درد پاشو یادش رفت همون‌طور که پاش لنگ میزد باهاشون می‌رقصید و بازی میکرد خلاصه کلی تحرک داشت تا شب که یکم بهونه گیری میکرد بعد جای آمپول و ایبوپروفن زدم ب بعد آروم شد و سر موقع هم بهش ایبوپروفن میدادم که تب نکنه یه کم سرش داغ میشد ولی با یه بار شستن صورت خوب میشد آخر شب هم که خوابید اما تا میخواست به طرف چپ علت بزنه پاش درد می‌گرفت م دوباره به طرف راست بر میگشت منم که تقریباً از ترس این که تب نکنه تا صبح بیدار بودم صبح هم که از خواب بیدار شد شروع کرد به راه رفتن و بازی کردن خودمم باهاش شریک میشدم تو بازی تا بهونه نگیره نزدیک ظهر هم با باباش بردیمش با ماشین دورش دادیم و اومدیم خونه همه چی خوب بود تا اینکه شب برق قطع شد مهدیار هم که بشدت از تاریکی متنفره و غر میزنه به خاطر همین نزدیکی خونمون مراسم شبیه خوانی بود رفتیم اونجا بعد با بچه ها کلی بازی و بدوبدو کرد تا خسته شدو خوابش برد تا الآنم که خوابه و خدارو شکر مشکلی ندارن
در کل مرحله سختی نبود واسه مهدیار امیدوارم واسه همه ی بچه ها آسون بگذره
۱۴۰۴/۵/۱۵