خابیدم' بچم اومده گوشیمو کوبنده تو صورتم😭😭😭دلم میخواد فرار کنم از این خونه. شبا ک نمیخابه' سمت باباش اصلا نمیره وحشت داره از باباش' مثل قیرررررر چسبیده ب من
..صبح خورشید طلوع نکرده بلند میشه...عصرا نمیخابه' تایم ناهار یکساعت میخابه ک اونم من دارم غذا میپزم. راه میرع میخوره زمین من دعواشو میکشم..قیافشم مظلومه دلم نمیاد چیزی بگم بهش...ولی سرویس شدم بخدا دارم زیر این فشار روانی میشم. کار معدن سخت ترین کار دنیا نیست' بچه بزرگ کردن سخت ترین کار دنیاست مادر شدن سخت ترین کار دنیاست... شبا دیرتر از همه میخابم زودتر از همه بلند میشم. دوش نمیتونم بگیرم درست حسابی. بیرون رفتن کنسل' دست تنها هستم. فشار گرونی و بی پولی هم روم هست. بچمو دوست دارم اما از مادری کردن خستم.
ناشکریم نمیکنم شکر ک سالمع و اتیش میسوزونه اما خیلی خستم و دست تنها

عزیزم اکثر مامانا همینطوری هستن
بخدا منم همینم
ولی کوچولو ان‌ دیگه کاری نمیشه کرد
منم خوابم طی ۲۴ کلا نهایتش بشه ۵ ساعت و نیم
ته تهش تازع

سخته خیلی سخته همش اتیش میسوز همه جی رو پخش وپلا میکنه خونه همیشه نامرتبه ولیییی قبول کن که اوضاع از ۴۰ روز اول بهتره
اصلا هر چی میره جلو بهتر میشه
سخته ولی بازم بزرگ شده بهتره

والا پسر منم همش یا موهامو میکشه یا چنگ میزنع و اینا ولی خب رابطش با باباش خوبه
خداروشکر توام سعی کن کاری کنی رابطشون باهم خوب بشه باهم بفرستشون حموم یا بیرون

جانا سخن از زبان ما میگویی
منتهی دختر من کمی سمت باباشم میره اما بیشتر من

هممون شبیه همیم 🫂

حالا بچه ی شما کوچیکه بخدا پسر من ۴سالشه تازگیا خیلی شیطون شده پدرمو دراورده امروز انقد اذیت کرد دیوونم کرد الکی الکی بهونه میگرفت برده بودمش حمو لباس زیرشو نمیپوشید لج میکرد منو میزد من رد دادم امروز ازاینورم سرما خورده نور علی نور شده من واقعا خسته م ولی با این اوصاف شکر برای داشتنشون..
بحران ۴سالگی و داریم پشت سر میذاریم.

درکت میکنم منم عاشق دخترم و کل زندگی م هستم ولی دیگه دارم رد میدم بقرآن

منم مثل توهستم فقط با این تفاوت که باباشو هم دوس داره و پیش باباش میره و من تو اون تایما دوش اینا میگیرم
باباش زیاد نیستش یکساعت ظهرا هست
شباهم وقتی میاد بچم خوابه دیگه

گاهیم با کله میاد تو صورتم. مردم بچشون نازشون کنه دختر من منو میزنهههه😑😑😑😑😑