تجربه سزارین پارت آخر
الان ۱۰ روز از عمل گذشته و شدت درد قفسه سینه کمتر شده ولی همچنان درد دارم. درد شکمم کمتر شده ولی درد قفسه سینه ام اجازه خم و راست شدن را بهم نمی‌ده. نمی‌دونم کِی خوب میشم😮‍💨. به دلیل فشاری که موقع بیرون آوردن بچه به مثانه ام وارد شده بود هنوز برای دفع ادرار درد شدید مثانه اذیتم می‌کنه.نمیدونم کِی خوب میشه😮‍💨
گردن درد و کتف دردم روز سوم بین این همه هیاهو تموم شد.
ورم بدنم روز ششم کم شد و روز هفتم و هشتم از بین رفت. آزمایش ادرار ۲۴ ساعته هم دکتر گفت در حدی نیست که دارو بخواد.
هفته اول از درد شکم و قفسه سینه نتونستم بچم را دل سیر بغل کنم و حسرت روز های اول تولد نوزادم به دلم میمونه.
حدود یک هفته برای نشستن و بلند شدن کمک لازم داشتم.
امروز غسل نفاس را انجام دادم و آب چله را ریختم و رفتم مطب دکتر که بخیه هام را بکشم ولی مطب نبود (خودش گفته بود که روز دهم بیا و همیشه چهارشنبه ها مطب بود. شاید هنوز از مسافرت برنگشته باشه🤷🏻‍♀️) منم رفتم کلینیک و بخیه هام را کشیدم. کشیدن بخیه هیچ دردی نداشت.
خدا عاقبت همه را ختم به خیر کنه. و دیگه برای کسی همچین روزهایی مقدر نکنه. آمین🙏🏻

تصویر
۹ پاسخ

اینم گلی که واسه بچم گرفتیم. بعد از این همه داستان خواندن گل نی نی هم ببینید😁

خدا نجاتت بده از دست مادرشوهر عفریتت

عزیزم چقد داستان خوندم ناراحت شدم
بازم خدا بخیر کرد
انشاالله حالت بهتر بشه گلم
و کنار گل دخترت روزای خوبی سپری کنی

خدا قوتتو بیشتر کنه و بهت سلامتی بده
مرسی که برامون نوشتی🩷

عه اعصابم خورد کدوم شهر هستین دلم میخواد بیام مادر شوهرت جرواجر کنم یه تو گوشی هم به همسرت بزنم دل و جیگرم خنک بشه

چقد سخته شوهرتم اخه لنگه مادرشه اصلا اون واسه چی اومده خونه تو بخوره بخوابه دروغ بگه؟؟ من بودم محترمانه حالش و میگرفتم نکبت و

خدا صبرت بده فقط همین ، من یه درصد نمیتونم مثل تو سکوت کنم در برابر مادر شوهر

خوب عزیزم انشالله زیر سایه پدر ومادر بزرگ بشه کوچولوت 😍😍گل هم خیلی قشنگه مبارک باشه

خیلی سختی کشیدی عزیزم امیدوارم از این به بعد فقط روزای خوش پیش روت باشه سعی کن فراموش کنی و از کوچولوت لذت ببری

سوال های مرتبط

مامان نی نی مامان نی نی روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین پارت شش
فردای روز عمل به خودم اومدم مثل مریض های روانپزشکی شده بودم. آنقدر لب هام را گاز گرفته بودم که پوست لبم بلند شده بود و داخل دهنم پر از زخم شده بود. آنقدر موهام را کشیده بودم که مثل جنگلی ها آشفته شده بود. همه لباس هام پاره شده بود. آنقدر گریه کرده بودم که چشمم باز نمیشد. 😵‍💫به سختی از تخت بلند شدم و راه رفتم و لباس هام که پر از خون بود را با کمک خدمه عوض کردم. خدا به خدمه خیر بده. اگر برای تعویض لباس و شستن بدن خودم که پر از خون شده بود کمک نمی‌کرد واقعا هیچ توانی در بدنم نمونده بود که بخوام خودم انجام بدم یا کسی کمکم کنه.
بعد از راه رفتن درد شدید قفسه سینه گرفتم در حدی که نمی‌تونستم نفس بکشم و نفس هام منقطع شده بود. توضیحی سخته مثل این که عضلات تنفسی از کار بیوفته و با کمتر از 10% ظرفیت ریه ام نفس بکشم. مامانم و مادر شوهرم همراهم بودن که اصلا نمی‌فهمیدند مشکل من چیه و نمی‌دونستند که من نمیتونم حرف بزنم و نفس بکشم و فقط منو نگاه می‌کردند. دیگه توانم را جمع کردم و یه داد محکم زدم و ماماهای بخش اومدن بالا سرم. اون ها هم بدتر از مامانم اینا... فقط نگاهم می‌کردند و من درد وحشتناکی داخل قفسه سینه ام داشتم که حتی اجازه نفس کشیدن و حرف زدن بهم نمی‌داد. بالاخره بعد از نگاه های فراوان اکسیژن و سرم و آپوتل زدند. و بعد از 10 دقیقه تونستم راحت نفس بکشم و خوابم برد.‌ واقعاً با درد و از کار افتادن 90% ظرفیت ریه ام احساس مرگ قریب الوقوع داشتم. بعد از ویزیت از دکترم پرسیدم گفت حین عمل هوا وارد شکم شده و الان هوا زیر دیافراگم جمع شده و باعث این دردها شده. طول می‌کشه تا خارج بشه.
....
مامان نی نی مامان نی نی روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین پارت دهم😅 خیلی طولانی شد.
همونجا صبرم تموم شد. گفتم پرستار راست میگه دیگه برای آدم نامحترم بچه نگه ندار. و گریه کنان بچه را بغل کردم و از بخش اومدم بیرون. شوهرم که بیرون بخش منتظر بود وضعیت منو دید و فهمید که دعوامون شده. بچه را از من گرفت. و داد به مادرش. منم رفتم که تنهایی لوله آزمایش را تحویل آزمایشگاه بدم. شوهرم دنبالم اومد. گفت گریه نکن آبرومون را بردی. دلم شکست 💔. تا نصف راه باهام اومد و برگشت سراغ مادرش. لوله را تحویل آزمایشگاه دادم. و تنهایی نشستم دم در آزمایشگاه از ته دلم گریه کردم. یه خانمی متوجه شد که تازه سزارین کردم. گفت گریه نکن به بخیه هات فشار میاد. تازه متوجه شدم که با گریه کردن داره به شکمم فشار میاد و بخیه هام انگار دارند از هم میشکافن. خلاصه چهار نفره برگشتیم خونه...
دو ساعت بعد شوهرم جواب آزمایش را گرفت. ۸.۶ بود دکتر گفته بود چون وزنش پایینه اگر به ۱۰ رسید باید بستری بشه و هر طور شده باید بهش شیر بدید تا ادرارش برقرار بشه. دلم میخواست آزمایش را بکنم تو چشم مادر شوهرم که اصرار داشت نهههه اصلاً هم زرد نیست. مامانم از عروسی برگشت تا ساعت ۳ صبح منتظر شدیم بچه ادرار کنه و نکرد...
مامان نی نی مامان نی نی روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین پارت چهارم
از کمر بیحس شدم و روی تخت دراز کشیدم پاهام که بیحس شد دکتر برش زد. پرده جلوی چشمم بود و چیزی از عمل نمی‌دیدم ولی صداها را میشنیدم. چند دقیقه بعد دکترم به تکنسین اتاق عمل گفت که سر بچه پشت مثانه گیر کرده و پایین شکم را فشار بده. ولی هر کاری میکرد سر بچه بیرون نمیومد. به زور جلوی گریم را گرفته بودم. چون میدونستم ضربان قلب بچم خوب نیست و عمل نباید طول بکشه ولی بچه گیر کرده بود. آنقدر شکمم را فشار دادن که دکترم گفت بسه دیگه سیگموئیدش زد بیرون. /سیگموئید= انتهای روده بزرگ/ بعداً متوجه شدم که اون دردهایی که داشتم درد زایمان طبیعی بود. و من داشتم زایمان طبیعی میکردم. و بچه وارد کانال زایمانی شده بود. واسه همین سرش گیرکرده بود و به سختی بیرون اومد🫠
بالاخره بعد از 20 دقیقه بچه به دنیا اومد و من صدای گریه دخترم را شنیدم.😭 خدا شکر سالم به دنیا اومده بود. ولی تنفس خودم شکمی شد و تنگی نفس پیدا کردم و چون شکمم تکون میخورد و دکتر نمیتونست بخیه بزنه بعد از به دنیا اومدن بچم بیهوشم کردند و بخیه‌زدن و به ریکاوری منتقل شدم.
...