سوال های مرتبط

مامان تربچه مامان تربچه ۲ سالگی
خونه مامانم بودم ،خواهرمم بود با بچش،بچه اون ۴سالشه ،یه دو دیقه نگاهم از بچم رفت دیدم با ابپاش اب ریخته تو دوتا گوش بچم سریع با گوشپاک کن و دستمال پاک کردم گوش بچمو،بچم گریه میکرد دستمال رو رو گوش بچه اجیم گزاشتم و به بچم گفتم ببین گوش مهرادم پاک کردم که بچه اروم بشه ،مهراد بچا اجیم شروع کرد گریه کردن ،اجیم تو جمع که خاله ها و خواهرا بودن یه دفعه با اخم گفت چیکار کردی بچه منوووو ،گفتم کاری نکردم فقط دستمال رو دو طرف گوشش گذاشتم و به بچم گفتم ببین گوش اونم پاک کردم که آروم شد بچه ، خیلی ناراحت شدم از برخودش تو جمع ،دلم شکست یهو ،سریع لباس پوشیدم زنگ زدم تاکسی اومدم خونه ، هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی به خاطر بچه با من اینجوری حرف بزنه تو جمع،اصلا دلم نمیخاد مادرا خودشونو دخالت بدن تو بحث و دعوای بچه ها، ولی من فقط خواستم بچه اروم بشه فقط دستمال گذاشتم دو طرف گوش اون و گفتم مامان ببین گوش اونم پاک کردم ، تبه نظرتون کار من اشتباه بوده یا کار اون ؟؟ من باید چیکار میکردم؟ میخاستم بغضم نشکنه که سریع اومدم خونمون ،اومدم اینجا یه دل سیر گریه کردم ،شوهرمم امشب شیفت تا فردا صبحه،من تازه رفته بودم بمونم امشبو
مامان دختری مامان دختری ۲ سالگی
چند روز بدقلقی🫣🫣🫣


از چند روز قبل دختری فقط چند قاشق در طول شبانه روز غذا میخوره و دیگه توی خونه اش نمیخوابه و کلا چسبیده به من
صبحانه کلا سه لقمه
ناهار ۵ قاشق
عصرانه و میان وعده هم تقریبا تعطیل🤔🤔🤔

من هم سعی میکردم که اصرار زیادی نداشته باشم و مدارا کنم و به ترجیحش احترام بذارم🍃🍃🍃

تا اینکه دیروز عصر کلا بهانه گیر شده بود از خواب که بیدار شد گریه میکرد، یه موز براش کوچولو کوچولو خرد کردم و گفتم این موزه میگه بیا منو بخور، یه موز خوشمزه، وااااای😍😍😍
یکی دو تاشو خورد و سرحال تر شد. احتمال میدادم قندش افتاده که داره بهانه گیری می کنه🫠
بعدش یک ساعتی توی خونه دوچرخه سواری کردیم🤩
بعد نقاشی کشیدیم😍
رفت سراغ کابینتها و همه شو به هم ریخت، شکستنیها رو برداشتم و باز باهاش کاری نداشتم🤗🫠
موقع شام بهش گفتم: مامان هر موقع بازی هات تموم شد بیا شام بخوریم. نگاهی کرد و هیچ محلی نذاشت🤣🤣🤣
یک تکه مرغ رو له کردم و با خورشت میکس کردم با دست بردم گذاشتم دهنش ولی دیگه نخورد
چیزی نگفتم و نشستم شام خودمو خوردم و مافیا دیدم بعدش صداش کردم تا دوباره دوچرخه سواری کنه
حدود یک ساعت دوچرخه سواری کردیم و با هربار دور زدن یه لقمه مرغ خالی خورد.
تقریبا بعد از یک ساعت حدود ۱۵ لقمه غذا خورده بود.
شب موقع خوابش اومد بغلم کرد و گفت : مامان تو دوست منی؟ گفتم آآآوووووره تو هم دوست عزیز منی خوشجلم🥰🥰🥰🥰
و آروم تو بغلم خوابید.