۸ پاسخ

وای وای انگار من پیام داذم

حست رو درک می کنم چون پارسال منم همین بودم امسال بهترم ولی شما سال اولته سختتونه

دیر نیست که عزیزم پسر من دو ماه از بچه شما بزرگتره، اصلا جلوش حرف از اینکه نمیتونه و اینا نزنین ، خیلی جدی و با اقتدار از اینکه میتونه بمونه مهد و بزرگ شده صحبت کنید ، پسر منم کلاس زبان و باشگاه میبردم میشستم اما الان دیگه وقتشه با هر روشی یاد بگیره تنها بمونه

عزیزم همه بچه ها همینن
پسر من ده روز بیشتر طول کشید جذب مهد بشه ۳/۵ ساله بود
الان درجا ازم خدافظی میکنه

عزیزم هیچ کس بچه اش رو یاد نمیتونه بده بدون من بمون یا نمون
توی یه سنی بچه ها حساس ترن و ب مرور اجتماعی میشن

مجبوری توی یه نقطه رها کنی
من گذاشتم مهد تازه میفهمم چقدر به خودم و دخترم ظلم کردم
بقدری با دوستاش خوشحاله که کسی باور نمیکنه

چقدمنم شبیه شمام هرروز که نزدیک تر میشه بره پیش استرسم بیشترمیشع

واااااااااای واااااااااای انگار من این پیام دادم چون دقیقا همین حرف ها رو هروز به خودم میزنم🥺

الانم دیر نشده میتونی دیگه قوی باشی زیادی حساس نباشی تو میتونی

سوال های مرتبط

مامان مهتا مامان مهتا ۴ سالگی
مامانا حال روحیم خیلی خرابه بااینکه دخترم به شدت اذیت می‌کنه توخوذدن خوابیدن حتی به لحظه براخودش بازی نمیکنه دایم چسبیده به من یاباباش برا بازی و بیرون اصلا بدون من جایی نمی‌مونه حتی با باباش وحتی یه دقیقه وقت بزاخودم ندارم شوهرم خسته شده میگه بفرست مهد باید بره پیش یک میگه اونجا بازی می‌کنه خسته شدم دایم میگه بازی کنین اما من و دخترم تاحالا اصلا ازهمه جدانبودیم حتی برا یه روز چون کسی رو نداشتم دایم نوخونه بامن بود همه جا حالا می‌دونم مهتا بدون من مهد نمی‌مونه منم بدون اون تو خونه نمیتونم بمونم بااینکه به شدت خستم امافکراینکه از دو بعداز ظهر تاهفت نیست وبایدتوخونه بدون اون باشم نمیتونم تحمل کنم هیچ‌چیزی لذتی ندارن بدون اون نه ببرون نه خوردن تنهایی حتی به بستنی نمی‌دونم چه مرگمه به شوهرم میگم نمیتونم بفرستم مهد تحمل کنم دوتایی خسته ایم فقط ترخدا شعارندید سال دیگه بایدبغرستی اجباره خودم می‌دونم این حال لعنتی وچه کنم
مامان نیلی مامان نیلی ۵ سالگی
سلام مامانا دخترم ماه دیگه انشالله میره تو پنج سال .اما وابستگیش به من خیلی زیاده .البته خب منم خودم تو جایی که زندگی میکنم ارتباطاتم کمه از خانواده و فامیل .شوهرمم بخاطر مشغله کاریش نمیتونه زیاد وقت بزاره با بچه حق میدم بهش .منتها دخترمم ازم انتظار بیش از اندازه داره و واقعا افسرده شدم خودم هیچ تفریح و سرگرمی ندارم همش تو خونه ام اما چون دوست ندارم بچم منزوی و غیر اجتماعی بشه سعی میکنم مرتب روزی یکی دو ساعت ببرمش بیرون تابش بدم .تو خونه باهاش نقاشی میکشم و سرگرمش مسکنم همش میگه بیا نی نی بازی کنیم خلاصه که فقط با من وقت میگدرونه من هم واقعا تایم آزادی برا خودم ندارم .هر وقتم بهش میگم مامان خسته شدم نمیتونم بیام باهات بازی کنم همش میزنه زیر گریه و نق و غر وقتی هم میبرمش بیرون تو جمع که میبرمش به خودم میچسبه با هیچ بچه های بازی نمیکنه اصلا انگار بلد نیست شادی و بچگی کنه .چکار کنم خسته شدم .تورو خدا شما بگین چکار میکنید با بچه هاتون