۷ پاسخ

عزیزم
همبرگرخونگی و ناگت خونگی درست کن بذار تو فریزر... تا رسیدین خونه بذار تو ایرفرایر. تا لباس تونو عوض کنید آماده هست. سالم هم هست خیالت راحته...

این چیزای خونگی که سریع آماده میشن همیشه منو نجات میدن
چون یه موقع اون غذاش رو نمیخوره اصلا ازینا درست میکنم میدم دستش تا خودم به کارام برسم.

خسته نباشی

برنج ایرانو هیچ کجا جهان نمیشه پیدا کردش 🥹😻نوش جونش

خسته نباشی .خدا قوتت بده

چه خوب مهد بهشون غذا میده
من که باید همه چی بزارم براش

خسته نباشی میشه اگه دوس داشتی بگی سر چه کاری مشغولی

چقد شما شاغلا شرایطتون سخته

سوال های مرتبط

مامان ایلیا مامان ایلیا ۱ سالگی
قطعا سختترین کار دنیا برای یک مادر زمانیه که هم شاغل باشه هم درحال درس خوندن هم بخواد یه مادر کافی برای بچه اش باشه.
امروز یه لحظه حس کردم دیگه تمام توانم تموم شده و دلم میخواست از شدت خستگی برم به یک خواب عمیق چندین ساعته در سکوت مطلق. تا ساعت یک و نیم دانشگاه اونم به زبانی که زبان فارسی نیست و در واقع زبان سوم هست که هزار برابر بیشتر انرژی میبره. بعدش بدوبدو رفتن به مهد و برداشتن پسری و بعدشم درست کردن یه عصرونه مقوی و یه شام درست حسابی برای پسر خونه.
همزمان کتاب خوندن برای پسرک و در اوردن صدای انواع حیوانات درحالیکه یه ایمیل کاری هم باید تنظیم میکردم. و مابین تنطیم فایلهای پروژه درحال ساختن اتوووسوس (اتوبوس) برای شازده بودم.
شام پسری گوشت تو شیشه بود تو خود همون شیشه و آب گوشت داخل شیشه شویدپلو و هویج هم درکنار گوشت پختم.
غذای موردعلاقه ایلیاست. و بیشترشو خورد البته ناگفته نماند که ناهار رو در مهد هیچی نخورده بود.
الانم پسری رفته با باباش بخوابه و من تازه باید تکالیف دوره ام رو انجام بدم. خدا به همه مادرا خصوصا مادرای توی کشور یا شهر غریب که دست تنها هستن توان هزار برابر بده.
مامان نیکا مامان نیکا ۱ سالگی
پارت اول
سلام مامان ها
می‌خوام از یه تجربه بگم از راهی که خیلی ها سردرگم هستن که برن.
یا نرن
من قبل از اینکه دخترم رو از شیر بگیرم اینجا سوال پرسیدم
بعضی ها در حد چند کلمه جواب دادن و نتیجه نگرفتم کامنت ها رو
خوندم و بعضی ها خیلی خوب راهنمایی کرده بودن خلاصه من زیاد اهل پیام گذاشتن نیستم فقط چون خیلی زجر کشیدم این چند روز
خواستم اینجا بگم شاید کمکی به بعضی از مادرها بشه
دختر من از ساعت دوازده شب که موقع خوابش بود تا دوازده ظهر که بلند میشد دو ساعت دو ساعت شیر می‌خواست گاهی یه ساعت به ساعت نه با آب نه با سرپا دور دادن آروم نمیشد بخاطر اینکه باباش غر نزنه سریع مجبور میشدم شیر بدم
سعی کردم صبح ها ۹صبح که برا شیر بیدار میشه دیگه ندم که بلند بشه ولی باز چشم بسته گریه میکرد و شیر می‌خواست وقتی بلند میشد هم صبحونه نمی‌خورد و بسیار بد غذا بود .البته تا اردیبهشت که پیش مامانم بود و من سرکار بودم بهتر بود
تابستون که کنارش بودم بدتر بدغذا شد و طلب شیر میکرد
منم مجبور بودم بخاطر اینکه مهر باید برم سرکار و دیگه نمیتونستم از شیر بگیرم و بدغذاییش ازارام‌میداد شوهرم هم یا سرکار بودو وقتی خونه بود خیلی باهاش بازی نمی‌کرد و به این خاطر نمیتونستم رو اون حساب باز کنم و
تصمیم به گرفتن شیر کردم اونم موقع ای که شوهرم شبکار باشه و آرامش بیشتری باشه واونم بد خواب نشه و غر بزنه
فقط هم شیر خودم رو میخورد
طبق تجربه یک یکی از مامان ها آبلیمو زدم لب زد دید ترشه و چند دقیقه بعد دوباره امتحان کرد و دیگه اصلا سراغش نیومد
یکم بی قراری کرد و خوابید دوبار تا صبح بیدار شد و گریه کرد
روز دوم خونه مامانم خواهر زاده هام پیشش بودن خوب بود