۳ پاسخ

ماهم دقیقا این بازی رو باهم انجام میدیم و تمام گفته‌هات درسته🫠🥲

سلام گلم بچه ها بیشتر از ماها میدونن 😂

به به چه روش خوبی
موفق باشی مامان مهربون

سوال های مرتبط

مامان م سهیل مامان م سهیل ۳ سالگی
امروز بدترین روز زندگیم بود حالم انقدر بده که نه چیزی میتونم بخورم نه میتونم بخوابم پا پسرم از خونه ی مادرم داشتم میومدم پسرم گریه کرد گفت سر سره گفتم باشه چندتا سر بخور بریم یه مادری بود بچش خیلی و. ح ش ی بود با اینکه از پسر من چند ماهی ک چک تر بود اینا داشتن بازی میکردن من به پسرم گفتم مامان اروم بازی کن حواست باشه بعد اون پسره اومد پسر منو چنگ انداخت مادرشم پیشش بود من زود پسرم رو کشیدم کنار گفتم مامان عیلی ندا ه اونم نی نیه برو بازی کن پسرم رفت دوباره اون اومد تو سر سره دستشو انداخت صورت پسرم بعد سرش داد زد پسرم دستشو زد اون ور گفت چرا چنگ میندازی مادرش فکر کرد پسر من اونو زد گفت اقا پسر چرا میزنی داد زد سر بچم یدونه زد یهش من بهش گفتم پسرم نزد بچت داشت چنگ مینداخت دستشد زد اونور بعدشم اینا دوتا بچن چند بار من بچه ی خودمو کشیدم اوردم اینور دوباره این بچه اومد پسر منو زد بعد پسرم بلند سرش داد زد گفت نکن مادر احمقش عوض اینکه بچش رو ببره کنار اومد پسر منو زد که چرا داد میزنی گفتم خانم محترم پسر شما زد پسر منم سرش داد زد مادره ی احمق برگشت فحش خیلی بدی بهم داد اونجا همه داشتن بهش میگفتن خانم چه خبره بچه شما داره اذیت میکنه تازه طلب کارم هستی منم چند تا بارش کردم بچم رو برداشتم اومدم نصف راه بودم دیدم یکی همچین زد تو گوشم که سرم سوت کشید برگشتم ببینم کیه یکیم زد تو گوشم نگو برادر زنه بوده ۱۲ یا ۱۳ سالش بود انقدر غافلگیر شدم زبونم بند اومد پسره فرار کرد
مامان معجزه زندگیم مامان معجزه زندگیم ۴ سالگی
سوال: سلام خانوما دلم خون شده از دست پسرم هر روز میگه بریم پارک با دوستام بازی کنم منم میبرمش ولی متاسفانه هر روز یا کتک میخوره یا حلش میدن همش باید بیوفتم دنبالش از کت و کول افتادم امروزم دوباره همین اوضاع بود آخر سر همین قضیه با یه خانومی دعوام شد تمام انرژیم گرفته شد دارم بهش میگم جلو بچت بگیر بچمو حل نده اگه افتاد طوریش شد من چیکار کنم دختر سه برابر سن بچمو داشت در اومده به بچش میگه مامان خوب کاری کردی هر کی زد تو هم بزنش اصلن تعجب کردم گفتم خانم پسر من کوچیکه زورش به بچه ی شما نمیرسه که بخواد بزنتش در ضمن من اصلن به هیچ وجه یادش ندادم به کسی بزنه یا حتی تلافی کنه . پسرم خیلی بچه ها رو دوست داره ولی اونا اینجوری موندم فردا پس فردا تو جامعه چیکار کنه با این اوضاع خیلی غصم گرفته . نه از سری قبل که خانومه اومد معذرت خواهی کرد نه از این خانوم که اینجوری رفتار کرد به خدا آدم میمونه چی بگه . به من میگ چرا پشت سر بچت راه افتادی برو تو هم مث ما تو چمنا بشین . بنظرتون با این جور آدما چجوری باید برخورد کرد مگه من میتونم اینقدر بیخیال باشم بشینم بقیه بهش آسب بزنن منم چیزی نگم بچه ی من فقط سه سالشه خودش نمیتونه از خودش دفاع کنه . خلاصه خیلی حالم گرفته شد
ه
مامان درسا مامان درسا ۳ سالگی
سلام شب بخیر
دخترم ۳ سال و ۹ ماهشه‌ زندگی رو برامون کرده زهر مار خودمم ۸ ماهه باردارم
شب و روز گریه شده فقط هر چی بخواد گریه میکنه براش ااب هم بخواد حتی گریه میکنه
بیرون رفتنمون زهر مارمون میشه یا رو لباس پوشیدن گیر میده یا نمیاد موهاشو شونه کنم
یا هم رو کفش پوشیدن گیر میده بخدا دیگه خسته شدیم از دستش انگار روانی و عصبی شده رو لباس و کفشاش
شب موقع خواب رو پتو گرفتن روش گیر میده میگه پتو نبابد چروک توش بیفته صاف و یکدست باشه اگه گریه کنه اب از بینیش بیاد رو دماغش گیر میده و هی میکشه پایین ‍که تمیز کنید شما
اب نمیخوره میگه تو باید برام بیاری در حالی که قبلا میخورد
انقد اسباب بازی داره که نگو ولی یک دقیقه خودش بازی نمیکنه نقاشی میگم بیا رنگ کن کل کتابو خط خطی میکنه و پاره میکنه
بازی فکری براش خریدم همه رو پرت میکنه و میندازه و میگه من بلد نیستم در صورتی که پیشش نشستم دارم براش توضیح میدم
بقران از زندگی باهاش خسته شدم دلم میخواد نباشش فقط خفش کنم بمیره بره راحت بشم از ساعت ۱۱ تا الان یکسره داشت گریه میکرد
دارویی چیزی نیس بدم این اروم بشه اخه دوماه دیگه میشن دوتا پدرمونو در میاره این
مامان آژوان مامان آژوان ۳ سالگی
دلم خیلی پره مامانا الان داشتم به عکسای کوچیکی پسرم نگا میکردم که چقدر زود گذشت چقدر زود بزرگ شد و من احمق بجای اینکه از این لحظات لذت ببرم همش با داد زدن و جیغ زدن و دعوا پسرمو به این مرحله رسوندم نمیگم آسون بود بزرگ کردنش نسبت به بعضی بچه ها عذاب های خودشم داشت ولی دیگه پشیمونیم فایده ای نداره الان دارم به اشتباهاتم فکر میکنم که چرا این رفتارو با کوچولو جانم داشتم البته دلیلش هم میدونم بیشتر بخاطر حرف دیگران بوده مخصوصا خانواده هامون اونا که هر بار یه ایراد از بچم میگرفتن فک میکرذم با اینجور نربیت کردن و داد زدن و کتک زدن و نزاشتم دست به هیچی بزنه و خونه رو بهم نریزه همه چی درست میشه 😔😔😔😔😔الان همین پسرم از الان ازم بیزاره حقم داره اونجوری که باید بهش محبت میکردم نکردم نبایدم دوسم داشته باشه واقعا ذارم خفه میشم از گریه و بغضی که دارم یه نصیحت کنم به اونایی که بچه کوچیک دارن شما مثله من نباشید بچه تون رو خفه نکنید مخصوصا بخاطر حرف مردم یا اطرافیان بزار هرچی دلشون میخواد بگن شما هر جوری بچه تون رو بزرگ و تربیت کنید آخر سر یه ایراد میگیرن پس مثه من نباشید. 😔😔😔😔
مامان شنتیاا مامان شنتیاا ۴ سالگی
سلام‌ یه چیزی خیلی نگرانم کرده راجب پسرم میخوام ببینم طبیعیه یا با دکتری مشاوری مشورت کنم. با اینکه از بچگی به حرفاش گوش دادم سریع
تا حدودی جواب گرفته چیزی خواسته تونستم تهیه کردم هیچ وقت چیزی و نذاشتم خیلی بگه اصرار کنه بعد انجام بدم ولی پسرم نمیدونم اخلاق بد یا خوب حرفاش و خیلی تکرار میکنه در حد قفلی زدن یعنی اگه ی چیزی بخواد بگم فردا تا اون روز برسه همش میگه صبح هم یادش نمیره تا اون کارو نکنی براش ول نمیکنه و این موضوع هم خودمو هم بقیه رو ی جاهایی کلافه کرده مثلا میگه بازی کن ب هرکی ک باشه انقدر میگه تا طرف بلند شه بازی کنه خیلی وسط حرفامون میپره اصلا نمیذاره حرف بزنیم یا حتی من با گوشی هم بخوام حرف بزنم یکاری میکنه یا حواسم پرت شه یا قطع کنم سریع البته ک بگم هرچی من منعطف و سریع براش یکاری میکنم شوهرم برعکس زیاد باهاش بازی نمیکنه ی بازی هم بخواد بکنه انقدر بچه باید اصرار کنه بهش تا باهاش بازی کنه یا هرچی ازش بخواد هی باید بگه بهش هم میگیم باشه ولی باز میگه مثلا دیروز رفتیم بیرون خرید گفتیم پسر خوبی باشی اذیت نکنی برات آدامس که دوس داری میگیریم هر ۳ دیقه ی بار میگفت آدامس میخری آدامس میخری انقدر گفت شوهرم عصبی شد گفت اصلا نمیخرم بعد ی وقتایی رفتار شوهرم باهاش ی جوری میشه من فکر میکنم بچه مشکل داره حس منفی میگیرم عصبی میشم دعوامون میشه ی مورد دیگه هم هست ب شدت تنهاس و فقط من و باباشیم ک باباش اصلا براش وقت نمیذاره باز ی موضوع دیگه هم هست مثلا میگه موز داریم میگم نه میره چک میکنه این مثال راجب هرچی باید بهش ثابت بشه خودم این موضوع دوس دارم که اعتماد نداره زیاد ولی خب نمیخوام ب ماهم اینجوری باشه میخوام حرفمو قبول کنه