۱۵ پاسخ

درخواست دادم قبول کن هروقت دلت گرفت یا مشکلی داشتی میتونیم باهم حرف بزنیم

من سنم کمه ولی خب ای دردا رو کشیدم میفهمم چی میگی

دقیقا منم مشکل تورو دارم یک ساله با مادر شوهرم مشکل دارم و رفت و آمدی باهاش ندارم خونم نمیاد شوهرم خیلی مامانی هس ناراحته هی مامانش تحریکش میکنه اوایل خیلی باهام بحث میکرد سر مامانش بارداری اولم بخاطر مادرش باهام بحث کرد بچه سقط شد بازم کوتاه اومدم ولی دیدم دیگ دارن شورش درمیارن وایسادم تو رو مادرش حرفامو زدم بعدم ول کردم رفتم خونه بابام گفتم یه کلام فقط طلاق وقتی اینجوری هسی من زندگی اینجوری به دردم نمیخوره گوشیمم خاموش کردم پاشد با مادرش و برادرش اومد گفتم من نمیام فقط طلاق میخوام دیگ وایسادن التماس مادرش گفت من دیگ خونت نمیام و کاری ندارم گفتم اگ کوچیک‌ ترین دخالتی تو زندگیم بکنی یا بخاطر تو تو زندگیم بحث بشه آبرو براتون نمیزارم تعهد گرفتم اومدم سر خونه زندگیم شوهرمم حالا خداروشکر بهتر شده دیگ خیلی بحث مامانش تو زندگیم نیس بعضی وقتا ناراحت میشه حرف میزنه ولی دیگ مثل گذشته نیس تو هم سعی کن عذاب خودت ندی برا بچت خوب نیس من سر همی عذاب خودم دادن و ناراحتی بچم سقط شد سعی کن شوهرت بکشی سمت خودت و با حرف زدن و سیاست درستش کنی

میدونم خیییلی سخته
ولی یکم سیاست داشته باش حالا نمیدونم دقیقا مشکلتون چیه باهم
ولی میتونی با جواب تند ندادن، با یه چشم گفتن، یا هرچی چون موضوعات مختلفی هست برا اختلاف
ولی تو اون لحظه کنترل کنی اوضاع رو

من مادرشوهرم اوایل خیلی اذیت میکرد، در صورتی که من اصلا نه جواب میدادم، نه اصلا کاری میکردم
ولی کلا تمام امور زندگی من دست اون بود که چیکار کنه شوهرم کجا بریم نریم یا چی بگیریم برا خونه نگیریم
با همه این اوصاف بازم با من بدرفتاری میکرد
شوهرمم خیلی اون اوایل مامانی بود گوش به حرفش
دیگه من دیدم اینکه بشینم هی ناراحت بشم عذاب بکشم اون بیشتر لذت میبره

هرچی میگفت اون لحظه تأیید میکردم میگفتم اره راست میگه
حق با توعه و خلاصه از این چیزا
و کم کم شوهرمم متوجه اشتباهات خودش شد هرچند خیلی دیر ولی بازم شکر

ولی حداقل چیزی که داشت این مدت آرامش خودم بود
کمتر میرم خونش، اون جا که هستم هرچی میگه میگم اره درسته تأیید میکنم
ولی بعدش کار خودمو میکنم، نه جوری که به اون بی احترامی بشه ها و بخوان تو چشش کنم از لجت این کارو کردم
من کارمو میکنم بعدش که میفهمن دیگه کاری نمیتونن بکنن

شبیه خودشون شو هرکس بهت توهین کرده در مقابلش توام توهین کن اگه هیچی نگی فکر میکنم هیچی نمیدونی

عزیزم با همسرت صحبت کن راضیش کن که برید مشاوره یا روان پزشک
خواهر منم خیلی با خونواده ی همسرش مشکل داشت(البته اونا بچه ندارن)،حتی تا جدایی پیش رفتن، گفتن میخوان طلاق بگیرن
تا اینکه جفتشون رفتن پیشه روان پزشک، خداروشکر الان خیلی زندگیشون خوبه

چقدر بی رحم انشالله خدا نگاه بچت کنه شوهرت تغییر کنه اگه امکانش هست با مادر شوهرت حرف بزن

حق باشماست
اکثرمردا همینن و مادرشون خط قرمزشونه
حالا این وسط اگه براتون مقدور بود سیاستی به خرج بدین و جلوی شوهرتون و مادرش نشون بدین که باهاشون مشکلی ندارین
فقط به خاطر ارامش خودتون و بچه

ببین برا اینکه بینتون دعوا نباشه سعی کن اول با مادرشوهرت آشتی کنی

من تبریز هستم یه مشاور دارم که ۷ ساله پیش میرم و واقعا نایجه خوبی گرفتم
البته بعد پول و وقت تلف کردن برای دوتا مشاور با ایشون آشنا شدم
مشاوره آنلاین هم داره خواستین پیام بدین شماره شونو بدم بهتون

بچت چیه عزیزم
اگه دختر باشه خدا رو شکر کن، چون وقتی دنیا بیاد یک دهنی از باباش سرویس میکنه که توی قصه ها بنویسن

خیلیا شرایط مادر رو درک نمیکنن، تو باید اولویت خودت و بچت باشه ، اگه کسی تحریکش می‌کنه برای دعوا در عوض تو هم میتونی تحریکش کنی به سمت خودت کشیده بشه و آرومش کنی ، حرف بزن و مشکلاتت رو حل کنین با هم

نمیشه برای ارامش خودتون با مادرش اشتی کنین؟؟؟

کاش وقتی میدونستی اینجورییه بچه دار نمیشدی ازش

من خیلی خوب درکت میکنم

سوال های مرتبط

مامان نی نی فندوق مامان نی نی فندوق هفته دوازدهم بارداری
خانوما من خیلی خوشحالم که باردارم نا شکری نمیکردم چون ۵ سال طول کشید تا باردار بشم اما الان پشیمونم از مادر شدنم نمی دونم چیکار کنم شوهرم اخلاق نداره از صبح تا شب بیدار میشه فقط میرینه تو اعصاب من دعواهای ۳ سال پیش که با خانوادم کرده رو هر دیقه میاره رو با اینکه مقصر خودش بوده همش بهم تهمت میزنه میگه داری خیانت میکنی من میرم بیرون با همه چت میکنی در صورتی که خودم هزاران بار موچشو گرفتم همین الانم ا، بغل گوشیش رد میشم رنگش میپره خودش یه خانواده داغون داره که مواد فروش و قرص فروشن ولی یه جوری رفتار میکنه انگار دکتر مهندسن خانواده من عیب دارن در صورتی که خانواده من فقط دستشون خالیه مشکل دیگه ای ندارن ، از وقتی فهمیده باردارم همش میگه بچه تو‌شکمت مرده ، کاش بیوفته من بچه نمیخوام این ب دنیا بیاد روزگارت سیاه میکنم و از این‌حرفا مامانمم میگه از الان پس انداز کن ب این امیدی نیست موقع زایمان پول بیمارستان و بده نمونی تو کوچه خیابون واقعا خسته ام دلم نمیخواد شوهرمو ببنم یا خونه ام باشم همش عصبیم میکنه
مامان فندق مامان فندق هفته چهاردهم بارداری
من در کل خیلی زود قضاوت میکنم
وقتی ان تی بهم گفت دختر نمیدونستم چجور به شوهرم بگم
به مامانش گفتم احتمال دختر داده بهم گفت چقد خوشبختی که دوتا فرشته داری خلاصه شوهرم که اومد براش غذای مورد علاقش پخت بهش گفت ان تی به خانمت گفته که قلب جنین تند میزنه و احتمال دختر
شوهرم ناراحت شد عصبی شد بیشور بهش انقد بهش توپید
باباش بهش گفت جنسیت با مرده به زنت ربطی ندارع
داداش گفت تو ام پسری چه گلی زدی سر بابام و مامانم
خلاصه همه پشتم بودن
باورم نمیشد اصلا خانواده ای که همیشه باهام چالش بحث داشتن
اینجور پشتم در اومده باباش میگف زایمان کرد خودم بچه رو بزرگ میکنم من دختر ندارم و تو از سرکار بیرون میکنم
خلاصه شوهرمو هر جوری شد محکوم کردن و آماده داشتن دختر
و منم اسم دختر خوشگلمو میخام بزارم نبات
ولی انشالله این طرز فکر اینکه دوتا بچه داشته باشی یکی دختر یکی پسر زود تر از دهنا بیوفته من این مدت خیلی اشک ریختم
ولی با خودم میگم این دختر انقد پاقدمش خوبه ک خانواده شوهرمو باهام خوب شدن
شاید هم اونا صبوری منو دیدن هیچ وقت حاضر جوابی نکردم براشون