۸ پاسخ

هیچوقت دخترتو پیشش نزار و روابطتو محدود کن باهاش چون اونکه هیچوقت عوض نمیشه تو باید مراقب باشی به روشم نیار چون فقط خودتو کوچیک میکنی

بهش فکر نکن عزیزم
یه بار جدی بهش تذکر بده که اگه خودش دخترت رودبالا نمیاره،لااقل تو رو صدا کنه.
بگو اتفاق یه بار میفته.
اگرم گلایه کرد یه بار کاراشو با لحن خوب به روش بزن تا بدونه تو متوجه کارا و رفتاراش میشی

سلام عزیزم خوبی ، منم با اینکه این مدل فرق گذاشتن ها رو از مادر شوهرم میبینم ولی هیچ وقت فکر نمیکنم. که فرق میزاره ببین نوه ی پسری ، بالاخره مال خود ادمه اما نوه ی دختری صاحبش یکی دیگس ، یه جورایی وقتی نوه دختری میاد خونه در واقع امانته خدایی نکرده اتفاقی بیوفته اون داماد پدر ادمو در میاره ،
رفتار مادرشوهرتو بزارش به حساب این موضوع
من خودم خیلی از این موردا میبینم و ازش رد میشم

شوهرمنم تک پسر یه خواهر داره مادرشوهرم عاشق دوتا بچه ها دخترشه اونم خوبه دوتا دختر داره .میمیره برا اونا حالا بجه من ن دایی داره ن خاله نه پدر من دارم فقط یه مادر دارم فقط مادرم عاشق بچمه خدا ادما بد ذات از زمین بر داده

برعکس مادرشوهرمن بیشترازمن حواسش هست بخدا چندبار دختر تو کوچه یا پارکینگ قایم شده مادرشوهرم یه جیغی زده ک نگم یبار منوشوهرم دعوا کردیم کنارل پرت کرد طرف من خورد پیشونی دخترم سه ماهه بود از هوش رفت مادرشوهرم قربونی داد شوهرم اخلاقش زیاد خوب نیس ولی از مادرشوهر شانس آوردم تواون جهت ها اخه نوه نوه هست دیگه چرا فرق میزاره یعنی چی

خیلی کارها و رفتارهای دیگه که اینجا جا نمیشه همشو بگم.ولی باز .اهی میگم نه من حساسم.

دختر من و دختر خواهرشوهرم‌هردو یجور مریض شدن هردو سه روز بستری شدن.یه بار اومد بیمارستان واسه دخترم لباس بیاره به هیچی دس نزد.گفتم پیشش بمون یه لحظه برم دستشویی.گفت زود بیاد من اینجا نمیتونم بمونم.ولی وقتی دخترخواهرشوهرم‌بستری بود با دخترش دوتایی همراه بیمار میموندن.

تو بازار دست دخترخواهرشوهرمو ول نمیکنه.ولی یه بار موقع پرو لباس گفتم حواست به دخترم‌باشه.بیرون اومدم دیدم دخترم نیس.میگه کجا میخاد بره حتما همینجا یا جایی داره بازی میکنه.

سوال های مرتبط

مامان کوچولو مامان کوچولو ۳ سالگی
مامان دلوین مامان دلوین ۱ سالگی
سلام مامانا خوبین؟ماباخانواده شوهرمو دوتا جاریام یجا زندگی میکنیم بعد یکی ازجاریام پسرش یکسالونیم بادخترمن فاصله داره خانواده شوهرم یکی دوبار دخترمنو هرموقع کار پیش میومد دریکساعت نگه داشتن یروز که پی پی کرده بود دخترم گریه میکرده نمیزاشته بشورن اونام دیگه تلاش نکردن بشورنش به شوهرم زنگ زدن ازکار برگشت بعد اومدن دنبال من دکتر اصن یه وضعی بود کاملامشخص بود که دلشون نمیخواد دیگه بچمو نگه دارن،منم متوجه شدم ازون به بعد دیگه ندادم،هرجا رفتم باخودم بردم ازبانک بگیر تامراسم ختم ودکتر حالااونوقت پسرجاریمو انگار میپرستن الان دوساله نگهش میدارن مامانش میره دانشگاه همه کاراشو انجام میدن پی پیشو تمیز میکنن بدخلقیاش واسشون انگار خنده وشادیه کلا میپرستنش وقتی هم که دختر من میره پیششون پدرشوهرم اصلن نمیخواد دختر منم بغل کنه بهش میگه تودیگه بزرگ شدی نباید ناراحت بشی وقتی پسرعموتو بغل میگیرم خب مرد حسابی ازیه بچه انتظار داری ازباباجونش بغل نخواد اونوقت خودت نمیتونی فرق نذاری وبه ظاهر که شده محبت کنی پسرجاریمو هرروز باماشین میبره میگردونه نصفه شبم شده باشه هرکاری براش میکنه حالا خوبه جاریم پدرشونو درآورده انقدر ادیتشون کرده ولی بازم دوسش دارن هرکاری براش میکنن اما قلب منو بچه منو بارها شکستن دیگه نمیتونم تحمل کنم ازمقایسه ها وفرق گزاشتنا دیگه یجوری شده که دخترم خودش بغلش نمیره فک میکنه دیگه نباید بغل بشه هرروز دارم دعا میکنم ازخدا میخوام هرچندباری که دل بچه منو خون کردم خدا به دلش زخم بزنه هزار برابرش دلشون باید خون بشه من آروم نمیگیرم فقط سپردم به خدا