۱۳ پاسخ

ای جانم چه مامان و پسر جذابی😍🥰

الهی
از تم و کیکش عکس بزار حتما منم درگیرم

منم شب قبل زایمان دومم چون درد نداشتم ولی چون وقتش گذشته بود هفته ۴۲ رد شده بود و حرکاتش کم بود خیلی استرس داشتم دکتر گفت روزی مثل دیروز ۸ مهر بیا بستری شو همش شب قبل خواب زایمان می‌دیدم.

واقعا مادر شد بهترین حس🫀👶🏻😍

منم سورپرایز شدم وقتی به دنیا اومد چون تا بعدازظهر درگیر خریدهای آخر سیسمونی بودم وشب رفتم سونو آب دوربچه کم شده بود همون شب بستری شدم و صبح زایمان

من اشکی شدم پیامت و خوندم عزیزمممم تولدش مبارک

چه تحملی داشتی شما،

منم از وقتی پاییز شروع شده همش حس و حال پارسال موقع زایمان رو دارم ،خیلی همه چیز خوب بود برای منم

منم شب قبل زایمان رو فراموش نمیکنم
پر از شوق و استرس بودم قلبم پر میکشید دخترمو ببینم و با شوق همه کارامو میکردم تا خود صبح نخوابیدم

برای منم کم کم اون حس ها داره تداعی میشه خیلی قشنگه🥰

اره منم خیلی هیجان دارم نیهان 14 آذر تولدشه من از الان براش برنامه دارم

ای جوووونم 😍 تولدش مبارک

ای جونم ♥️♥️

سوال های مرتبط

مامان علی 👶🏻🫀🍓 مامان علی 👶🏻🫀🍓 ۱۲ ماهگی
تجربه زایمان ✨️💛😊

ماجرا از این قراره که من دقیقا پارسال عین همین شب دردای خفیف داشتم و همش دردامو یاداشت میکردم که اگه منظم شد، متوجه بشم که دیگه وقتشه رسیده
استرس داشتم
چون دکترم گفته بود ۸ اذر
سونو گفته بود ۹ آذر
اما علی ۱۰ آذر اومد 🤎🧸
من یادمه که شبا اوکی بودم اما عصرا درد داشتم
اما خب اونا اصلا منظم نبودن
تقریبا دو روز کمردرد داشتم و همراهش کلی پیادروی میکردم و ورزش رو توپ
مامانم همش بهم میگفت توکل کن به خدا همه چی درست میشه...
خلاصه سرتون رو درد نیارم
من دوشب کپسول گل مغربی گذاشتم به گفته‌ی مربی  کلاس بارداری🫣
صبح که بیدارشدم دیدم کمی خون صورتی روی شورتم هست اما خب نگران نشدم
چون میدونستم که باز شدن دهانه رحم باعث میشه که ترشحات خونی داشته باشم
درد داشتم اما منظم نبود
شب بعدشم کپسول گذاشتم
ساعت ۱۰ خوابیدیم
دقیقا یادمه که ساعت ۱نیم شب با درد شدیدی بیدار شدم
اما خب به روی خودم نیوردم و دوباره خوابیدم
ساعت ۲نیم بود که باز با درد شدددددیدی بیدار شدم وقتی که درد میومد اصلا طاقت فرسا نبود و با خودم میگفتم اخه کی تموم میشه این دردا
به خدا میگفتم،من اصلا طاقت ندارم
دردام رفته رفته تایمش کوتاه تر میشد
از هر۱ ساعت شروع شد
تا خود صبح بیدار بودم و رفته رفته به ۴۵ دقیقه نیم ساعت و یه رب رسیده بود و کل شب من راه میرفتم تو خونه و اشک میریختم و اصلا نمیتونستم دراز بکشم
فقط همسرم بیدار کردم واسه نماز صبح
اونم وقتی حال منو دید خیلی شوکه شده بود
میگفت زنگ بزنم مامانت بیاااد
منم میگفتم بزار صبح بشه بعد...
تا اینکه ۶ صبح زنگ زدم مامانم
با گریه گفتم مامان خیلی درد دارم و دردام کاملا منظم شده تروخدا بیا

...
ادامش تو پارت بعدی میزارم براتون 🫂🩷🌸🎀
مامان بشه قلقلی مامان بشه قلقلی ۱۵ ماهگی