خلاصه که مامانم ۷ صبح رسید خونمون با بابام
همسرم که مامانم اومد مطمئن شد رفت سر کار
مامانم وقتی رسید من تو روی توالت فرنگی نشسته بودم آب ولرم میگرفتم رو کمرم
همش حس شدید مدفوع و ادار داشتم
میخواستم که مدفوع یا ادار کنم اما چیزی نمیومد
مامانم واسم صبحانه آماده کرد
اما من خیلی حالت تهوع داشتم و هیجی نمیخواستم اصلا
دقیقا از ساعتای ۳ صبح راه رفتم تو خونه تا ساعت های ۱۰صبح
درد امون نمیداد ک
تو ساعت های ۸نیم ۹ اینا دردام شده بود هر ۱۰ دقیقه درد میود میرفت یک دقیقه درد، باز میرفت ۱۰ دقیقه دیگه...
موقع درد مامانم کمرو ماساژ میداد و صلوات میفرستاد برام ، دعا میکرد واسم، قطعا دعاهای مامانم بی تاثیر نبود🫠✨️💛
قربونش بشم 🥹
منم انقدر راه رفته بودم انقدر خسته بودم انقدر خوابم میومد که حد نداشت ..
فقط یادمه رفتم اتاقم تا یکم دراز بکش بلکه حتی شده یه دقیقه بخوابم
کار خدا بود که من یه چرت زدم اما نمیدونم چقدر
فقط صدای مامانم و بابام رو میشنیدم که مامانم میگفت وقتش رسیده باید بریم بیمارستان
بابام میگفت نه این رفت بخوابه فککک نعکنم🤦🏻♀️😅
تو کلاس های بارداری یاد داده بودن که به نفع خودتونه که اکثر دارداتون رو تو خونه بکشین، هروقت واقعا دردتون منظم شد بیان بیمارستان که تقریبا هر ۵ دقیقه شد بیان
خلاصه که با درد بسیاااار شدید دیگه بیدار شدم و حتی یادمه گریم در اومده بود که میگفتم بریم ترو خدا بریم بیمارستان دیگههههه
ساعت های ۱۰ صبح شده بود که آماده شدم با هزارتا درد
دردام شده بود هر ۷ دقیقه لباس پوشیدم و ساک و لوازمام رو برداشتیم راه افتادیم بیمارستان..
ادامهی بیمارستان رو تو تاپینگ بعد میزارم حتما
منتظریییییم😃
عزیزم چقدر سخته این دردای زایمان ولی من این خاطرات را دوس دارم زود بزار ببینم چی شد😅
چرا نذاشتی ادامه رووووووو
زودی بذار دیگه منتظریم 🥲
ادامه اش کجاست گلم
وای جان دلم
خیلی دردناکه
نمیدونم چرا هر موقع اسم دردهای زایمان میاد اشک تو چشمام جمع میشه
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.