چقدر دلم گرفته امروز.
ازخواب ک بیدار شدم یاد سه ماه پیش افتادم ک از بیمارستان زنگ زدن گفتن مریض بدحالتون تون فوت کرد. 💔 😭
همش جلوچشمم هست باورم نمیشه همش میگم چیشد ک اینجوری شد چرا اینجوری شد هرروز ب یادشم 😭یه هفته اخری ک بودد😭
امسال بابام گفت تولد رادمهر رو خونه مابگیر میگفت براش دوچرخه مبخرم برای بچم 😭😭 ولی ده روز قبل تولد پسرم بابام فوت کرد😭😭😭😭😭😭 لعنت به ای سیو. لعنت ب عفونت ریه بابامو ازم گرفت😭 وقتی رفتیم بیمارستان بابام داخل یه چیز شبیه ساک زیپ دار مشکی بود ک همرو میزارن 😭😭 اخه لعنتیا بابام نفس تنگی داره چطور دلتون اومد بزارین. داشتن میبردنش سردخونه. تا قبل اینک زیپ رو بازکردن ک دیدمش امید داشتم ک بابام نیس اشتباه شده ولی وقتی دیدم دنیا روسرم خراب شد😭😭😭😭هنوز باورم نمیشه دیگه هیچوقت بابامو نمیبینم رفته برای همیشه 😭😭دلم خیلی براش تنگ شده😭😭😭 خدایا چرا ازم گرفتیش😭😭😭

۱۰ پاسخ

خدا رحمتش کنه عزیزم🖤

گریه م گرفت
خدا رحمتش کنه عزیزم

منم بابام برااثر ریه رفت بابام براهمیشه رفت10سالع رفت ومنو آنها گذاشته😭😭😭😭

تسلیت عرض می کنم عزیزم خدا رحمتش کنه وبهت صبری بده

با نوشته هات داغ دلم تازه شد خیلی سخته بابا من سرطان داشت ۴ سال جنگید باهاش نشد که نشد سوختم فقط هنوز که هنوز ۱۱ سال گذشته اما هر روز داغش تازه تر میشه مگه میشه آدم پدرش رو از یاد ببره 😭😭😭😭😭😭

خدا صبرتون بده.

منم این صحنه رو ده سال پیش داشتم بابام رفت برتی همیشه

اخی عزیزم
خدابیامرزه 😔

خدا رحمت کنه عزیزم روحش شاد

خدا رحمتشون کنه 🖤

سوال های مرتبط

مامان گندم مامان گندم ۳ سالگی
چند روزه حس میکنم افتادم تو یه چاله فضایی هرچی دست و پا میزنم ب جایی نمیرسم
خونم بهم ریخته و کثیف شده هرچقدر تلاش میکنم تمیز نمیشه هرجا رو تمیز میکنم سه جای دیگه بهم ریخته شده.نمیدونم من کم میزارم یا بیشتر از توانمه از پس کارام بر اومدن اخه این چند وقت خیلی بیشتر از حد نرمال خونریزی داشتم بدنم ضعیف شده حسابی و ضعف داره گوشمم عفونت کرده و خیلی درد داره از وقتی دارو استفاده میکنم تازه تا چند ساعت کر میشم😅
روحیه و اعصابمم ک داغون دلشوره میگیرم زیااااد
سعی میکنم تا جایی ک میتونم خودمو کنترل کنم استرس رو ب بقیه اعضای خونه ندم .
واقعا وقتایی ک خونه نامرتبه حالم بده اصلا تو جاهای شلوغ و کثیف ارامش ندارم و نمیتونم تحمل کنم عصبی میشم ولی این چند روز واقعا نمیتونم و پس بر نمیام
جون میکنم تا کارای عادی رو انجام بدم ولی تا جایی ک بتونم انجام میدم
ولی نمیدونم چرا تمومی ندارن از هفت صبح لباسشویی روشنه هنوز یه دور دیگه مونده ...
لباس پتو پشتی ملافه حوله دستمال های تمیز کاری کیف و کتونیای باشگاه و.... این روند همیشه ادامه داره
خسته ام از این همه دست و پا زدن و ب جایی نرسیدن
جند روزه میخوام بچمو ببرم خانه بازی و نمیتونم پارک نزدیک خونمونم اسباب بازیاش رو باز کردن نمیدونم چرا دلم برا بچم میسوزه
کاش خدا زود سلامتی منو بده
حال خوب نسیب دل همه بشه 🙏