۶ پاسخ

من پسر بزرگم یک سال و دوماهش بود که این یکی پسرم بدنیا اومد نمیخوام بترسونمت ولی واقعا سخته خودتو برای هرشرایطی اماده کن من نمیتونم خوب ب پسربزرگم رسیدگی کنم چون وقت نمیکنم کوچیکه هم که سنگ کلیه داره پدرمو دراورده ازبس گریه میکنه بازخوبه خونه ی مادرشوهرم پایینه وقتی بهونه گیری کنه میفرستمش اونجا درکل هم خیلی سخته وهم شیریییییین

من دو ماه دیگه پسرم دنیا میاد
دقیقا به همین چیزایی که شما‌ میگی فکر میکنم، مخصوصا نگرانم که بعد زایمان نتونم به دخترم رسیدگی کنم

مادرا خودشون را با شرایط تطابق میدن نگران نباش کسی را داری کمکت باشه؟

من دخترم دو سالشه دو روزه اومدم خونه پدرمو دراورده از بس گریه میکنه

وای منم یه ماه دیگه دنیا میاد دومی میشه ۲ سال فیکس باهم تو یه روزن ولی واقعا میفهمم چی میگی اصلا ذوق ندارم همش استرس و ترس دارم چجوری از پسش بربیام دخترم اذیت کن و بد خوابه

ینی وختی دخترت ۳ماهش بود دوباره باردار شدی

سوال های مرتبط

مامان دلانا❤️ مامان دلانا❤️ ۴ ماهگی
یه حس عجیبی دارم....
یه حس ترس استرس ذوق نگرانی ناراحتی...
این اخرین روزاییه که توی دلمی
حس ترس و استرس دارم از روز زایمان که نکنه مشکلی واسه تو یا خودم پیش بیاد از اتاق عمل میترسم از دردای بعدش از زایمان طبیعی ام وحشت دارم از طولانی بودن روندش و درد شدیدی که ازش شنیدم
حس ذوق دارم که قراره ببینمت بغلت کنم و باهات زندگی کنم حس راحتی دارم که دیگه این روزای سخت داره تموم میشه دیگه سختی هایی که کشیدم داره تموم میشه بدن دردام استرسام تموم میشه از این به بعد دیگه وقتی میخوابم راه میرم میشینم جاییم درد نمیکنه دیگه بدون استرس میتونم کارامو بکنم و برگردم به زندگی عادی...
حس نگرانی دارم از سختیای بچه داری از بی قراری هات از شب نخوابیدنام از مشکلاتی که ممکنه واست پیش بیاد از اینکه نتونم و از پس بچه داری بر نیام از اینکه یه تجربه جدید و عجیب میخوام کسب کنم...
و در اخر حس ناراحتی دارم بخاطر اینکه میدونم خودم قراره دیگه زندگی نکنم دیگه نتونم برم پیش دوستام نتونم هروقت هرجا خواستم با خیال راحت برم نتونم برم بیرون نتونم تفریح کنم و دیگه خونه نشین و پیر بشم....
خلاصه که خیلی حالم یه جوریه این روزا
بماند به یادگار از ۱۴۰۴/۰۲/۳۰