یه حس عجیبی دارم....
یه حس ترس استرس ذوق نگرانی ناراحتی...
این اخرین روزاییه که توی دلمی
حس ترس و استرس دارم از روز زایمان که نکنه مشکلی واسه تو یا خودم پیش بیاد از اتاق عمل میترسم از دردای بعدش از زایمان طبیعی ام وحشت دارم از طولانی بودن روندش و درد شدیدی که ازش شنیدم
حس ذوق دارم که قراره ببینمت بغلت کنم و باهات زندگی کنم حس راحتی دارم که دیگه این روزای سخت داره تموم میشه دیگه سختی هایی که کشیدم داره تموم میشه بدن دردام استرسام تموم میشه از این به بعد دیگه وقتی میخوابم راه میرم میشینم جاییم درد نمیکنه دیگه بدون استرس میتونم کارامو بکنم و برگردم به زندگی عادی...
حس نگرانی دارم از سختیای بچه داری از بی قراری هات از شب نخوابیدنام از مشکلاتی که ممکنه واست پیش بیاد از اینکه نتونم و از پس بچه داری بر نیام از اینکه یه تجربه جدید و عجیب میخوام کسب کنم...
و در اخر حس ناراحتی دارم بخاطر اینکه میدونم خودم قراره دیگه زندگی نکنم دیگه نتونم برم پیش دوستام نتونم هروقت هرجا خواستم با خیال راحت برم نتونم برم بیرون نتونم تفریح کنم و دیگه خونه نشین و پیر بشم....
خلاصه که خیلی حالم یه جوریه این روزا
بماند به یادگار از ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

۵ پاسخ

ما زنا خیلی قوی هستیم
خدا چیزی در وجود ما دیده ک این قدرتو بهمون داده از پس همه ی اینا بربیایم
با اومدن کوچولوت خودت یادت میره اصلا برات مهم نیست ک داری از خودت میزنی
از بس جون آدم ب اون بسته ست...
همه ی این نگرانیا و فکرا از بین میره
تهش ب این میرسی ک همشون فدای یه تار موی جوجم🥲

منم همینم الان فقط منتظرم یکی بگه بالا چشت ابرو یه بزنم زیر گریه با اینکه بچه دومم هست نمی‌دونم چمه

چرا اینجوری فکر میکنی.
چرا نتونتی بری بیرون
بالاخر ماددی کسی هست بچتوبزاری پیشش بری بیرون

با توکل به خدا زندگیت خیلی شیرین‌تر از قبل میشه گلم و خیلی چیزهای خوب وتجربه میکنی با فرزندت نگرانیت بیش از حدی عزیزم

حال منم همینه🥹🥹🥹

سوال های مرتبط