۱۴ پاسخ

نظرم اینکه هرکسی یه جور تفکر داره و همه مثل هم فکر نمیکنن و ما هرچند درست نمیتونم به کسی بفهمونیم تا خودش قبول نکنه ولی منم دوست دارم با بالاش بره بیرون و میره

یه چرت و پرتی گفته بقیه نگن لاله

من آرزومه که دخترمو همسرم باهم دوتایی برن بیرون
یک پدر هم همیشه مراقب بچش هست دقیقا مثل مادر .. ما مامانا زیادی حساسیم و بچه رو وابسته خودمون میکنیم .. من خودم به حدی وابسته منه دخترم که ثانیه ای پیش پدرش نمی مونه و این سخت ترین وابستگیه دنیاس اذیت میشم گاهی چون هیچ وقتی واسه خودم ندارم

من چون شوهرم حوصله ی بچه داری نداره دوست ندارم پسرم باهاش بیرون بره چون اثرات منفی زیادی داره چن روزه شوهرمم خودش فهمیده چقدر اخلاقش بده

حتما شوهرش قابل اعتماد نی که بچه رو بهش بسپاره بقیه مردها رو هم داره به چشم شوهر خودش میبینه اتفاقا روان شناس ها کودک میگن خوبه که بچه کم کم روزی ۲ ساعت با پدرش وقت مفید داشته باشه من هم دخترم و یک دقیقه هم نمیدم به پدرش تنها ببرتش بیرون چون قابل اعتماد نی

اتفاق هر جایی ممکنه بیفته ،یعنی هفته پیش توی خونه پیش خودم یه اتفاقی برای دخترم افتاد ک الان بهش فکرد میکنم بدنم میلرزه خدا خیلی رحم کرد

منم نظرم اینه که تفکر هرکسی رو نمیشه تغییر داد، هرکی یه جور فکر و خیال میکنه بر اساس سطح و دانش خودش، هرچی مغز باز تر مسلما بهتر عمل میکنه، منم تو جمع با این آدما زیاد سروکار دارم، راستش یکم حرس میخورم تا میخوام یه چی بگم ، یه لحظه مکث میکنم و با خودم میگم ، خب این سطحش در همین حده و رد میشم

از اونجایی که همسرم بیشتر از من مراقب دخترم هست مشکلی ندارم
حتی اگر بیشتر هم نبود مشکلی نداشتم
بچه باید تجربه بیرون رفتن با هر کدوم درک کنه ، حتی اگر خطر باشه باید روبرو بشه، یسری رفتارهای اجتماعی رو از ماها یاد میگیرن، حتی همین که در مواقع این مدلی پدر یا مادر چه واکنشی نشون میدن و..

چه عیبی داره گاهی باهم برن بیرون پس روابطه بین پدرو بچه چی؟
بعدم مگه بچه با ما خانوما یا تو چهاردیواریه خونه باش ممکنه اتفاقی براش نیوفته !
تا اخر عمر ک نمیشه حبسشون کرد دوسال دیگ باید برن مدرسه هاااا ؟!

چرت گفته بچه با مادر باشه یا پدر احتمال همه چیز هست ،حالا مامانا بیشتر مواظب هستن تا باباها

دوستت آدم مضطربی هستش .. و منفی گرا .. و گرنه همه جا امکان همه چیز هست پدر یا مادر باید مسئولان به فرزندشون توجه کامل رو داشته باشن .. چون بچه ها هیچ درک و فهمی از محیط و آدم های اطرافشون ندارن

بچه تو هر سنی باشه ممکنه دعوا بشه بترسه ؟با ما باشه نمیترسه؟

وای مریض تر از من هم هست من همسرم خیلی ادم حساس و مراقبی هست با این حال پسرم باهاش که بیرون می‌ره تا برگردن من استرس دارم نکنه خوب دستشو نگیره نکنه حواسش به خرید بره بچه گم بشه ولی واقعا اشتباهه من خواهرم بچه شو بابام همش میبرد بیرون خودشم زاحت بود اما من وسواسی و استرسی هستم خودمم خسته میشم

هیچی خواهر چرت گفته میخواسته فقط مخالفت کنه اهمیت نده

سوال های مرتبط

مامان مسیحا👼 مامان مسیحا👼 ۴ سالگی
مهد رفتن بچها پر از چالشه که اصلا فکرشم نمیکردم.
اینکه توی خونه کلی طولش داد و گوش نمیداد و بازیگوشی میکرد بماند، بعد که رفتیم اونجا گفت باید تو حیاط بمونیم منم اصرار نکردم بده داخل. بعد فهمید که تو حیاط چیزی عایدش نمیشه. دیگ گفت بریم داخل اما تو پیشم باش. منم موندم پیشش.
مسئله اصلی اینجاس👈توی مهد راکر داشت، میگفت مامان من از اینا میخوام سوار بشم گفتم برو از بچها بگیر. بچم میرفت ازشون اجازه میگرفت🥺 مسیحا میگفت میدی از اینا سوار بشم؟ اونام میگفتن نه🥺 ولی خب بعدش یه راکر خالی پیدا کرد و سوارشد.
بعد یه چیزایی مث پازل بودن که اسمشو نمیدونم پلاستیکی بودن. بچهای پیش دبستانی داشتن با اونا بازی میکردن که نذاشتن مسیحا بازی کنه. مسیحا گفت مامان بچها میگن تو بلد نیستی، گفتم خودت باید بری بهشون بگی که من بلدم. مسیحا هم رفت بهشون گفت من بلدم بااینا بازی کنم. اما یه پسر بچه دستشو تکون داد (که یعنی برو بابا)
یعنی ببین دلم کباااااااب میشد واس مسیحا....امااااا نباید دخالت میکردم✋️
چون توی این مسیری که بچها وارد اجتماع میشن:
با "نه" مواجه میشن،
با بی احترامی مواجه نیشن.
و این خود بچها هستن که هم باید این چیزا رو تجربه کنن و هم اینکه خودشون بتونن از پس بعضی از مشکلات این چنینی بربیان.
با خودم گفتم الان من برم صحبت کنم با بچه ها، اولا اینکه توی کار مربی دخالت کردم، دوما خواه ناخواه پسر من بااین مسائل باید روبرو بشه.
ولی خب بعدش همه چیز اوکی شد، چون اولش مسیحا تمایل داشت با بچهای پیش دبستانی بازی کنه ولی بعد رفت پیش بچهای مهد و اوضاع اوکی شد.
ولی چقدر سخخخخخت بود که تونستم خودمو کنترل کنم نَرَم به اون بچه یه درس حسابی بدم🤨🤨🤨