#خاطره بازی ....
این شکم منه چند روز قبل زایمان ....
وای که میبینمش از خنده منفجر میشمممممم ....🤣🤣🤣🤣
گاهی اوقات اینجوری میشد یعنی اکثرا همش با شوهرم یا هرکسی میدید میگفت یا ابولفضلللللللل چند قلو بارداری این بچه فیله این چرا اینجوری برای خودمم سوال بود آخه سر بچه ی اولم شکم خیلی کوچیک بود جوری که رفتم برای زایمان پرستارا تعجب کردن چون تو پهلوهام بود ولی این یکی شکمم تیز شده بود (هر دو هم دختر ،قابل کسانی که میگن شکم تیز پسر تو پهلو دختر ،اصلا هیچ ربطی به نظر من نداره )خب برگردیم سر داستان ما ...
این شکمم اینقد جلو بود اصلا روم نمیشد جای برم گفتم که در روز چندین بار اینجوری میشد و برای همه سوال میشد تا دخترم به دنیا اومد خب وزنش هم ۳۵۰۰ بود ولی این انگار بچه ی ۵ یا ۶ کیلو ...
گذشت و گذشت الان دختر من فقط این مدلی میخوابه
یعنی شاید روزی شونصدبار باید درستش کن و عادت داره اینجوری بخوابه عکسو میزارم پایین فهمیدم تو شکمم اینجوری بوده که اینقد اومده بوده بالا ....😃😃😃

تصویر
۱۰ پاسخ

معروف ب قلبمه کردن😍

اِي خداااا …در هر صورت زيباس اين شكم

چقدی گودو بود شکمت😍من دق کردم اخر شکمم این اندازه ای ندیدم انقد دلم میخواست شکمم بزرگ شه😂هرکی من میدید میگفت اصلا بهت نمیخوره حامله باشی 😂حتی بیمارستانم رفته بودم با نامه پزشک دکتره میگفت عزیزم مشکلت چیه اومدی اینجا گفتم نامه زایمان دارم برای فردا😂😂😂😂

اوخ خدا جیگر طلا

آخ ب قلبون خوابیدنت

ای جونم‌از تو شکم عادت به اینجور خوابیدن داشته😂😂😂

وای خدای من 😂😂😂😂😂

😂😂😂😂😂😂

تصویر

اي جونمممم عادت داشته از جوجه بودن اينجوري بخوابه خوشگل مننننن😍😍😁😁
پسر منم پاهاشو ميگيره تو دستش الانم اينجوري دراز ميكشه😁😁

🤣🤣🤣🤣🤣

تصویر

سوال های مرتبط

مامان نیکان مامان نیکان ۱ سالگی
بیان یکم دردودل کنیم دلمون باز بشه...
نیکان از 3 روزگی رفلاکس داشت و باید به پهلو می‌خوابید و شب همیشه سمت چپ من بود برای همین دیگه کلا عادت کرد به سمت راست خوابیدن و هرکاری میکردم به پهلوی چپ نمی‌خوابید، واقعا خیلی تلاش کردم اما نشد ...
خلاصه صورتش یه وری شد و لپ سمت راست بزرگتر از چپ شد...
چقدر حرص میخوردم سر این قضیه😓
مادربزرگم هرموقع میدیدش بهش میگفت پسر یه وری 😐😒
انقدر گریه میکردم که اگر اینجوری بمونه چیکار کنم
خداروشکر الان لپش درست شده اما هیچوقت حرف ها و آدم هایی که حرصم دادن اونموقع رو نمیبخشم
خدا نبخشه این مادربزرگ منو که انقدر سر این بچه حرصم داد... انگار فقط این زاییده و بچه بزرگ کرده نکبت خانوم
هر دفعه میومد خونه بابام میگفت این بچه رو قنداق نمیکنی ببین کی پرانتزی بشه پاهاش 😐
یا میگفت هر روز با روغن بدنش رو چرب کن که فلان نشه
منم اون موقع افسردگی شدید داشتم و حالم به شدت بد بود اینم همش بهم عذاب وجدان میداد که من کم کاری میکنم برای این بچه.
تهش هم میگفت حالا به ما که ربطی نداره اما ما اینجوری میکردیم 😐😒
البته هنوزم ول نمیکنه، چند مدت پیش خونه‌ی عموم بودیم و زن عمو هام چند بار به نیکان شیرینی دادن، آخرین شیرینی رو من از جلوی نیکان برداشتم و دادم شوهرم خورد، گفتم دیگه بهش شیرینی ندین که شام نمیخوره، همین که شیرینی رو برداشتم از جلوش زرتی برداشت گفت مادر بی انصاف 😐 حالا اصلا برای نیکان مهم نبود حتی گریه هم نکرد!
حالا مطمئنم همه از این خاله خان باجی ها توی فامیل دارین که خوب حرص بدن
*توی این عکس نیکان دو ماهه بود و یه وری بود همچنان 😅