۱۰ پاسخ

بچه های منم همینم ینی شبا تا این بخوابه اون یکی بغل باباش اشک میریزه اضطراب جدایی دارم

چون از اول از خودت جداش نکردی الان براش سخته فکر میکنه بری قرار نیست برگردی یا تنهاش میذاری باید تو سن ۸-۹ ماهگی کم کم از خودت جدا میکردی اون موقع هم اولش بهونهذمرفت ولی دیگه کم کم خوب می‌شد الان هم باید کم کم عادتش بدی
مثلا ازش خداحافظی کن و توضیح بده دارم میرم بیرون به به بخرم یا مثلا نون بخرم و اینجور چیزا از تایم کم شروع کن هی به تایمش اضافه کن
شبها که خونه ای برو تو اتاق بده باباش بخوابونتش

منم دقیقا تو همین حالم
خسته و داغونم

دختر منم همینه 🥹❤️

پسر منم همینطوره
خیلی خستم

دختر منم همینه
توی خونه اصلا یجا بند نمیشه همش دنبال منه حتی دستشویی با در باز میرم
داره به اوج اضطراب جدایی میرسه دیگع
چه میشه کرددد

همینه دیگه دختر منم پشت در دستشویی انقد گریه میکنه تا بیام بیرون🤣فدا سرش❤️

عزیزم اشکال نداره طبیعیه وابستته بزرگ بشه بهتر میشه دختر منم جدیدا وابسته شده

بخاطر اضطراب جدایی ک الان تو اوج شن

دقیقا پسر من و اینکه کلاا همه کاراش با باباشه ولی منم باید کنارش باشم ینی ی دسشویی نیمتونم‌برم

سوال های مرتبط

مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی ۱ سالگی
با توجه ب تاپیک قبلم . همسر من شیفت کاره. وقتی برسه خونه هرساعتی ک باشه دیگه کارا یاسینو میکنه چ شستنش چ عوض کردنش چ بازی کردن ،و اینکه خیلی هم بهش محبت میکنه و براش وقت میزاره ،ولی هرکارررری میکنه یاسین کنارش نمیخوابه یعنی من میخوابونمش یا میاد پیشم میخوابه خواب ک رفت میزارمش تو تختش اگه شب پاشه ببینه باش پیششه و من نیستم جییییغ میزنه با چشم بسته اشاره میکنه ب من یا از رو شوهرم رد میشه میاد پیشم میخوابه. همسرم تیلی تلاش میکنه ببرتش بیرون مثلا دیشب رفتیم مهمونی کنار خونشون پارک بود،همسرم گفت تو راحت بشین ببرمش پارک ،نیم ساعت بعد رفتم براشون میوه ببرم دیدم رو تاب نشسته پیاده نمیشه با بقیه وسایل بازی کنه ،تا منو دید چنان ذوق کرد و خلاصه تک ب تک واسایلو باهم سوار شدیم با اینکه همسرمم پا ب پاش میاد و با این قدوقواره سوار اسباب بازی ها میشه باهاش . نمیدونم چیکارکنم از وابستگیش کمتر بشه،مثلا میرم خونه مامانم اماده میشم بیام خونه ی وسیله بیارم و برگردم فوری باهمه دست میده خداحافظی میکنه میره دم در ک باهام بیاد ،کلا رد دادم،همسرم از سرکار میاد میخواد بغلم کنه باهام حرف بزنه اینقد جیغ میزنه میاد میزنتم میشینه تو بغلم کتابشم میده دستم ک بخونم با شوهرم حرف نزنم . بخدا منم ادمم 😪😪😪
مامان آروکو مامان آروکو ۲ سالگی
یه درددلی هست ک خواستم اینجا مطرحش کنم.
یه رفتاری از پسرم ک بارها ناراحتم کرده.
پسرم تو خونه تمام کاراش با منه، همسرم اگر باشه کارای پسرمونو انجام میده و باهاش وقت میگذرونه و پسرمم عاشقشه اما خب غروب ب بعد هست و درواقع بیشتر روز پسرم با من تنهاست و کاراش با منه
با من میخوابه و کنار من پامیشه
من میشورمش
غذا میدمش
تعویض لباس و پوشک و...
خلاصه همه‌چیز
خیلیم منو دوس داره، مدام بوسم میکنه، میاد کنارم میشینه، نوازشم میکنه، بهم میچسبه و ...
اما زمانایی ک میریم مهمونی مدااام چسبیده ب شوهرم و لحظه‌ای ازش جدا نمیشه. وقتی مثلا شوهرم بخواد یه سرویس بره یا ب هر دلیل بخواد یه لحظه بدتش ب من جیغ و داد و گریه راه میندازه، دودستی میچسبه ب باباش، منو میزنه، گاز میگیره، موهامو میکشه ک بغلش نکنم.
تا نزدیکش میشم داد میزنه نه نه یعنی سمتم نیا.
من ازینکه ب باباش بچسبه ناراحت نمیشم اما این حرکات پسرم خصوصا در مهمونیای خانواده همسرم وجهه‌ی خیلی بدی ایجاد میکنن و شک ندارم ک میگن حتما همه کاراش با باباشه یا مامانش باهاش خوش رفتار نیس ک این بچه اینجوری شده.
اون بندگان خدا هم آدمای بدی نیستن اما مثلا مادرشوهرم میگه کمر بابایی درد گرفت یکم برو بغل مامانی دیگه
یا پدرشوهرم ب شوهرم میگه احتمالا روز اول مدرسه تو باید باهاش بری

میدونین حس میکنم پسرم با این رفتاراش تمام زحمات منو جلو همه خصوصا مادر پدر و خواهرشوهرم پوچ میکنه. هرچی هم فکر میکنم متوجه نمیشم چرا تو جمع از من فراریه بعد ب محض اینکه میایم تو ماشین باز می‌چسبه ب من!!! خواستم نظرات شمارو هم جویا شم