۱۲ پاسخ

از مادر شوهر توقعی نیس ولی از مادر چرا

من مادرم کمکه ولی مادر شوهرم نه فقط در حرف اگه ارزن کمک کنه باید خروار ازت بگیره ارزش کمک دادن نداره

منم مثل شمام خودمم و خودم

دقیقا مامان منم همینطوره تنها نیستی حاضر نیست ی دیقه‌بچه منو بگیره میگه خودم کار دارم زندگی دارم؛ ۲بار زایمان کردم ی بار ی شب هم مامانمم پیشم نبود میخاستم بگم تنها نیستی منم از ۲۳ سالگی ک اولین بچمو اوردم تا الان ک ۲۸سالمه ی تنه و دست تنها دوتاشونو بزرگ کردم

من ازهیچ کدوم شانس ندارم فقط ۳۰درصدمامانم ازمادرشوهرم که هیچی

دقیقا مادر من بیشتر برای من زحمته تا کمک باشه

مامان من هم همینه باردار شدم زایمان گردم هیچی ب هیچی
آنقدر تنبل و تن پروره فقط میخوره میخوابه
ی سره میگف نوه میخوام .الان میگه حوصله بچه ندارم متنفرم از بجه

من مادرشوهرم نگه میداره بنده خدا هیچیم نمیگه ک بچه اذیت کرد و این حرفا
ولی مامانم خیلی طاقتش کمه ، تا پسرم شیطونی میکنه زنگ میزنه کی میای و اعصابش خورد میشه ولی با این حال میگه بیارش اما خودم دیگ روم نمیشه
من از اونا توقع ندارم ولی از شوهرم دارم
شوهرم اصلا با پسرم کنار نمیاد ، ازش توقع داره مث آدم بزرگا رفتار کنه و ساکت و دست به سینه بشینه
میخواستم برم باشگاه با دوستم ولی اصلا نمیتونم پسرمو جایی بزارم

کاملا حق داری عزیزم
ادم اگر از پدر مادر چه خودش چه همسرش انتظار نداشته باشه از کی باید داشته باشه؟ از بقال سرکوچه؟
چیه هی مد شده توقع نداشته باشید!
غریبه هم اگر همسایت باشه یک هفته بچت مریض باشه دلش میسوزه چه برسه مادر بزرگ....
منتها عن ترین هاشون گیر ما افتاده

چقدر شرایطتت مثل منه

منم سه ماهه گرفتار چشمم هستم دوبار عمل واقعا سلامتی بالاترین ثروته کار سبک باید انجام بدم بیشتر کارام مونده بعد ی ماه از عمل دوم این هفته شروع کردم ولی نگرانم هنوز اذیت .... آدمها ب داد هم برسن اون دنیا سرافرازان... این دنیا مورد لطف خدا...

خیلی سخته آدم نزدیک ترین کسان ش سالم باشند و نیان کمک نکن...خدا کمکت کنه این روزها میگذره ولی شوهرت با مادرش صحبت کنه گاهی سر بزن حال بپرس نوه ت مریض شد و..... مادرت چرا مگه پیره .... خب عجله نمیکردی میگفتی سرگرمشون کن شاید کم رفتن عادت ندارن بمونن

سوال های مرتبط

مامان پارساو آیلین مامان پارساو آیلین ۲ سالگی
سلام خوبین ی مشورت میخاستم ازتون من میخاستم بعد تعطیلات عید برم کلاس خیاطی دخترم خیلی اذیت میکنه مدام گریه میکنه ادمو ذله میکنه دیشبم خونه مادربزرگم بودیم همینطوری مدام گریه میکرد شیر هم نمیخورد غذاهم بهش داده بودم خاله هام و مامانم همشون باهم تو همین حین ک بچه گریه میکرد میگفتن شیرش بده نمدونم بچه گناه داره یکی میگف غذاش بده یکی میگف گناه داره بچه چجوری دلت میاد گریه کنه
اینم ک از صب ک بیدار میشه تا اخرشب همش گریهذمیکنه بخدا ک منم جونی نمیمونه برام خلاصه وقتی دیدم همشون باهم هی پشت سرهم و بی وقفه حرفاشونو تکرار میکنن عصبی شدم گفتم میشه ساکت بشین ادمو خسته میکنین خودم میدونم چجوری ارومش کنم یبار گفتین تموم کنید دیگه ....بعدم بردم تو حیاط چرخوندمش تا خابید ..خلاصه امروزم ک رفتیم تفریح بیرون خیلی اذیت کرد غر زد مجبور شدم موقع ناهار ببرمش دورو اطراف بچرخونم خودم اخر از همه غذا خوردم الان از خستگی سرم داره میترکه اخر ک میخاستیم بریم تو ماشینا دخترم بغل مامانم بود منم دستم کلی وسیله بود دخترمم گریه میکرد بیاد بغلم گفتم ببین دستام پره نمیتونم مامانم گف بچمه رو اذیت میکنی همش گریه میکنه😑منم گفتم وسیله دارم خوب گف بده من بگیرش وسایلارو دادم بچه رو گرفتم گفتم ازین ب بعد ماهی یبار میام خونتون ب خنده گفتم البته اونم گف اره نیا کلاس خیاطی هم لازم نیس بری بشین بچتو نگه دار من نمیتونم نگه دار ...دلم خیلی شکست شما جای من بودین میبردین بچه رو پیشش بزارین کلاس برین یا ن.انقد سراین کلاس رفتن ذوقمو کور کردن ک دیگه دلم نمیکشه برم