از درون دارم متلاشی میشم.منی که همه میگفتن خیلی صبورم خیلی با بچه خوب رفتار میکنم،اخ یادش بخیر چقدر با پسرم وقت میگذروندیم چقدر به خودم می‌رسیدم چقدر خودمو،روزامو دوس داشتم.الان دوتا پسر دارم یکی از یکی دوست داشتنی تر یعنی بگم کل فامیل خودم و همسرم عاشقونن بین اون همه بچه دروغ نگفتم اما من.....
خیلی بد شدم.بی حوصله ،خواب آلو و خسته.
همش داد میزنم و دیروز خیلی بدجور پسر بزرگمو که فقط چهار سالشه کتک زدم در حالیکه گشنش بود.از روزیکه باردار شدم حالم بد بود تا به الان....
مامانم نزدیکم نیس یهو ماه آخر بارداریم از اینجا رفت منم الان نهایتا ده روز یه بار میرم ولی قبلاً دلم می‌گرفت یا حوصلم سر میرفت میرفتم.نتونستم خوب برای پسر بزرگم وقت بذارم نتونستم از بزرگ شدنش لذت ببرم.چقدر دوست داشتم می‌گذاشتمش کلاس یا مهد اما بخاطر شرایطی که داشتم اینقدر وابسته و خجالتی شده تو هیچ جمعی ازم جدا نمیشه از همه چی می‌ترسه شدیداً ناخن میخوره من دیگه دارم دق میکنم از این عذاب وجدان....

۱۴ پاسخ

من بهت حق میدم از اینکه بچه دوم داشتن خوبه ولی از نظر من واسه ماهایی ک تنهایی داریم سر میکنیم واقعا اشتباهه من خودم ب قدری بعضی وقتا خسته میشم و گریه میکنم حتی کسی درک نداره این وسط فقط خودمو نابود کردم البته شوهرم هم اصلا حوصله سروصدای بچه نداره این بیشتر منو عذاب میده ولی تا دلت بخاد بچه م شیرینه ...

حتما مکمل و ویتامین بخور

من بهت حق میدم،ما روحمون خسته س،دلمون برای یک ساعت بدون بچه بودن پر میکشه،تا بتونیم خودمونو ریکاوری کنیم،من و خیلی از ماها تازه از خانواده هامون دوریم،یعنی 24 ساعت چسبیدن بهت،و همش درگیر کارهاشونی،خوب طبیعیه حست،به نظرم شروع کن یه زمانهایی برای خودت کنار بگذار ببین بهتر میشی؟

برای همینه ک اصلا موافق بچه دوم حداقل نا ۷ سالگی نبستم چون در خودم توان و کشش نمیبینم حتما حتما با مشاور حرف بزن نذار تو بجه ریشه دار بشه این علائم روی آینده ش تاثیر میذاره

بذارش مهد منم پسر اولم همینجوری که میگی بود مهد گذاشتمش و با مدیر مهد صحبت کردم تا یک ماه هر روز خودم تو مهدش بودم اول تو کلاسش مینشستم باز کم کم همینجوری ازش جدا شدم تا خدتروشکر عادت کرد
الان میگم ای کاش زودتر میذاشتمش

عزیزم تو به خاطر شرایط بارداریت اینطوری شدی
کاش میشد اینجا برات ویس بزارم من چی کشیدم
سر جفت بچه هام
منم روحا داغونم هم از خانواده خودم خوردم هم مادر شوهرم احمقم
.یه بار با دوست دوران ابتدایی حرف زدم شرایطمو گفتم به خدا گلم
میگفت مادر شوهرش به حدی آشغاله همش جادو میگیره شوهرمو میندازه به جون من و منو کتک میزنه تا جایی که بیمارستانی میشم 😢
گفتم طلاق بگیر گفت نه بچم کوچیکه تاوان اشتباهم نباید این بچه بده
میخام بگم یه لحظه گفتم به خدا از شدت ناراحتی عصبانیت گاها بچمو میزنم
منو قسم داد نزن اون بچه گناه داره
.راست میگه عزیزم کاش میشد دوستی های گهواره یه بیرونی داشت همه همدیگرو می‌شناختیم به خدا میرفتیم میومدیم بیرون. اجتماع ادمو حالش خوب میکنه
واقعا من خودم از تنهایی کم اوردم .

عزیزم اینایی که گفتی نشونه های افسردگیه بعد بارداری و زایمانه، حتما برو پیش مشاور، هم خودت اینجوری عذاب میکشی هم بچه، بچه تقصیری نداره که به روحش آسیب بخوره، الان سنیه که نیاز به توجه و تشویق داره نه کتک

همین الان ک تایپیکتو دیدم تازه دراز کشیدم خواستم جواب بدم بچه بزرگم ک سه سالشع جیش کردت بود شستم و گفد بخوابونم خوابونمدمو برنامه کودمو بازی و روپامو اینا نخوابید ک نخوابید الان بهونه داتش کنار داداش مینوام بخوابم و رفد خدا میدونه عاقبتش چی میشه
دارم متلاشی میشم
بقیه میگن صدابهشوننده دعوا نکن و اینا همشونو امتحان کردم یک روز نتونستن تحمل کنن الان ب خودم افتخار میکنم
پس مطمعن باااش تو بهترین رفتارو به بچت داری نسبت به بقیه

عزیزم خودت رو اذیت نکن ،حتما پیش ی مشاور برو انشالله درس میشه همه چی
همه ما مامانا گاهی وقتا انقد ک فشار زندگی رومون زیاد میشه ک اینجوری میشیم

هم‌سنت رفته بالا هم دوتا زایمان داشتی هم کارات با وجود دوتا پسر ببشتر شده درست میشه زمان بگذره درست میشه

با مشاور حرف بزن

به نطرم پیش یهمشاور یا روانشناس برو مشکلت رو بگو راهنماییت میکنه . اگه هوش مصنوعی داری باهاش مشورت کن

هر آدمی یه توانی داره من ک دیگه واقعا در توان خودم نمیبینم یه بچه دیگه بیارم سر همین یه بچه کاملا متلاشی شدم

چرا فقط بهاطر بارداریت اینحوری،شدع حالت عزیزم

سوال های مرتبط

مامان 💗نیارا💗 مامان 💗نیارا💗 ۱۳ ماهگی