شده تا حالا نسبت ب کسی حس نفرت داشته باشین و ندونین چرا؟ من خیلی اذیتم، مادرشوهرم ادم بدی نیس واقعا اما من دوسش ندارم، هرکار میکنم نمیتونم قلبا دوسش داشته باشم، هرچی تلاش میکنم بازم خودم میدونم اون لبخندام بهش الکیه اصلا نمیتونه تو دلم بشینه، همش حرفاشو میذارم پای دخالت، حرصم میگیره ازش، لجم میگیره کلا هرچی میگیره گارد میگیرم باهاش، ازوقتی بچم بدنیا اومده بدتر شدم حس میکنم حسادت تو وجودشه اما نشون نمیده، یه حرفا گاهی میزنه انگار هیچی بلد نیستم از پشت کوه اومدم بیشتر لجم میگیره، مثلا میگه کلاهشو درنیارین الان ک فلانه، این لباسش گرمش میشه، اون لباسش سردش میشه، اونجوری کنین اونجوری نکنین کلا رو مخمه اصلا نمیتونم باهاش بسازم، بدم میاد کسی تو کار بچم دخالت کنه حتی از روی دلسوزی، اونهمه لباس براش گرفتم ذوق پوشیدنشو دارم یه ایرادی از توشون درمیاره... ادم بدی نیس اما دو رویه، از زمانی ک تو عقد بودم خیلییی دوسش داشتم اما پشتم یه حرفی ب شوهرم زده بود ک کلا ازون زمان یکباره از دلم رفت، حس میکنم ذاتش خوب نیس حالا هرکارم ک واقعا دلی انجام بده احساس میکنم از روی دوروییه، همش همون نقطه سیاهو میبینم. اصلا این حسو دوست ندارم، ازین حس نفرتی ک وو دلمه متنفرم، هرکار میکنم نمیتونم درستش کنم، شما تجربه دارین؟ چیکار کردین ک کمکتون کرد حس بهتری نسبت ب اون ادم داشته باشین؟ من خیلی تلاش میکنم دوسش داشته باشم اما نمیشه

۸ پاسخ

من فکر میکنم شاید یه خشمی از همسرانمون هم داریم که پشت این قضیه هست. که پشت مادراشونن و زورمون بهشون نمیرسه. وگرنه مثلا همین مادر شوهر من جرات نداره به جاریم چیزی بگه چون میدونه طرفش پسرشه و از پسرش حساب میبره، پس جاریم نه حرص میخوره نه نیاز به جنگیدن داره.
اگه دوبار شوهرای ما بجای ما قششششنگگگ جوابشونو بدن هیچچچ کدوم ازین احساسات بوجود نمیاد.

عزیزم بنظرم همین ک خودتو نگه میداری بی احترامی نمیکنی خیلی خوبه زیادم ب دل نگیر حرفاشو شاید میخواد بهت اطمینان بده ک هست کنارت اخه من خودم بچه ندارم ولی میدونم اگه داشته باشم مادرشوهرم کنارمه همش تو همه کارا هم هستش چون من واقعا نصف کارای بچه داری رو بلد نیستم و اینو میدونم از رو دلسوزی میاد بهم چیزی میگه ولی شماهم همینکه بی احترامی نمیکنی خیلی خوبه بزار همین مدلی بمون کاریش نداشته باش هر چی گفت بگو چشم انجام نده یا بگو نذاشت از این حرفا

عزیزم منم مثل شمام
مادر شوهرم تو‌ بارداریم خیلی حرفا بهم زد
همش تو‌کارای بچم دخالت میکنه
اینجوری بگیر بچه رو
اونجوری پوشک‌کن
فلان کن بهمان کن
خیلی ازش دلم پره
نفرت دارم
هرررررر کاری میکنم خوب شم باهاش نمیتونم
حتی بچمو میگیره بغلش بدم میاد دوس ندارم بغلش کنه
نمیدونم‌چمه واقعا

منم مشکل تو رودارم،ولی قبلا خیلی زیاد ب دل نمیگرفتم ،بعداز زایمان یه جور دیگه شدم ،دوستدارم حرفی میزنه بامشت برم تو صورتش ک دخالت نکنه،خیلی خودمو آروم میکنم ،خیلی شیطون ولعنت میکنه ک یه وقت ب حرمتی نکنم،خیلی خستم واقعا خستم

عه چقدر منی🤣نتیجه میگیریم اکثریت عین همیم

چقد منی 🙁

خیلی خوشحالم ک ی نفر مثل خودمو پیدا کردم 🫡
سلام دوست من
دقیقا منم مشکل تورو دارم مادر شوهرم آدم خوبیه ولی من متنفرم ازش

مجبور نیستی دوستش داشته باشی. خودت رو دوست داشته باش و به حست احترام بزار، حس ششمت درسته، شک نکن. برای رابطه با ادمایی که مجبوریم باهاشون ارتباط داشته باشیم نیاز نیست که دوسشون داشته باشی، همینکه محترمانه باشه و به جنگ نکشه هنر میخواد. انتظارتو کم کن تو ذهنت، اون مادر شوهره و اصولا اکثرشون همینجورن، وقتی اینو بپذیری کمتر ناراحت میشی، یه گوش در یه گوش دروازه، حرمتش نگه دار و رابطت با همسرت خوب باشه عالیه

سوال های مرتبط

مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۸ ماهگی
ازاینجا بگم براتون که من خودم پوستم روشنه موهام خرمایی خیلی قشنگیه طوری که هر کی موهام میبینه میگه رنگ کردی چ نازه
اما چشتم قهوه ایه.... اینا رو گفتم نمیخام تعریف از خودم کنم اما همیشه از همچی خودم راضی بودم و از خدا ممنون بودم خیلی دوس داشتم یه دختر داشته باشم چش آبی یا سبز یا عسلی روشن و پوست خیلی سفید و بوور داشته باشم خیلی تو حاملگی تصور کردم و اینکه سلامتی شرط اوله خدارو بابت همچی شکر میکنم اما کاش دخترم سفید بشه و چشاش روشن تر بورتر من تو این آرزو نمونم خب به باباش و عمش رفته اصلا به من شبیه نیست اما زشتم نیس خیلی شیرینه و دوسش دارم خیلی هاااااا باباش چشاش عسلی پوستش روشنه و اینکه موهاش خرمایی اما دخترم اینطور نیس چرا پس از یه طرف ناراحتم از یه طرف میگم ناشکری میشه خدا قهرش میاد... اما اگه اینطور نشه حسرتش تو دلم میمونه 🥲🥹♥️🥺



بازم خدایا شکرت بابت همچی بابت دختر قشنگم بابت سالم بودنش بابت همچییییی هااااا😍😍😍🙃🥹🥲♥️