۱۳ پاسخ

دقیقا حال تورو دارم موهام چسپیده بهم نمیتونم برسم بهشون😥

منی که دخترم سه ساله شد داستم نفس راحتی میکشیدم
ناخواسته باردار شدم
باز خونه نشین شدم😆
چون میگذرد غمی نیست

خیلی سخته مخصوصا با یه بچه دیکه. تو طول روز فقط،دارم دعواش میکنم که داداششو اذیت نکنه خیلی سخته

نگران نباش درست میشه فقط اولاش سخته و انقدر بهت نیاز داره بعدش که بزرگ تر شد خوابش درست میشه نیازش به تو کمتر میشه یه شیرین کاری که بکنه تمام وجودت پر میشه از حس خوب 😀 الانم تا میتونی استراحت کن رو بهتر شدن حالت تاثیر میزاره

من هلاک خوابم
حسرت چندساعت خواب بی دغدغه مونده به دلم
منی که یه بچه مدرسه‌ای هم دارم که باید به اونم رسیدگی کنم
اوضاع خودم و خونه‌ام وحشتناکه
به هیچی نمیرسم
تو این مدت حتی یه وعده غذای درسن ‌حسابی نتونستم درست کنم که بدیم باشه
ولی بازم هرروز میگم خدایا شکرت که تنمون سالمه😊

همه همین فکرها رو میکنیم .
ولی آدم اگه برنامه ریزی داشته باشه ب همه کارا میرسه حالا جدا از بچه خیلی وقتا آدم حوصله هیچ کاری نداره اونم میگذره

تا 40 روز خیلی سخت میگذره واقعا درکت میکنم بعدش کم کم ک خواب بچه تنظیم بشه قلق همه چی دستت میاد و آسون تر میشه برات

منم همونطورم. خیلیییی سخته‌. فکرشو نمی کردم اینقد بی خوابی داشته باشه، بچم کولیک داشته باشه، زردی طول کشیده داشته باشه، خیلییییی سخت بود. ولی کم کم عادت می کنی. الان که نیگا می کنم میبینم روزای اول خیلیییی حالم بدتر از الان بود.

تا افسار امورات زندگی بیاد دستت زمان میبره، اولاش هم یه فاصله ای بین خودت وشوهرت میافته.

هفته های اول سخت میشه بعدش قلقش میاد دستت اونقدر شیرین و لذتبخش میشه
گریه نکن موقعی ک فکروخیال میکنی خودتو مشغول کن حرف بزن اهنگ شاد بزار گوش کن

من ت شهرغریب با دوتا بچه و ی شوهری ک یروز هست و چن روز نیس چی بگم

درست میشه عزیزم همینجور که نمیمونه کم کم همه چی برات یه ریتم میگیره رو روال میوفته منم بعد بچه ی اولم فکرمیکردم زندگیم عوض شد همه چیم بهم ریخته ولی کم کم بچه بزرگ میشه خودت با برنامه ریزی میتونی کاراتو بکنی نگران این چیزا نباش وقتی شیرین کاریاشو ببینی کیف میکنی.خیلی تو این حالت گیرنکن نذار واست سخت بگذره هممون این دوره رو میگذرونیم

ماه اول سخته بعدش قلق همه چیز دستت میاد تایمی ک بچه خوابه خودتم بخواب سرحال شو

ترس از مسئولیت سنگینی که افتاده ب دوشم ، هزینه های زیاد برای یه آدم کلا فک کنم افسردگی گرفتم هنوز نزاییدم یک هفته هم مونده تا بزام

سوال های مرتبط

مامان هیلدا مامان هیلدا ۲ ماهگی
الان که ذوزای آخر بارداری شیرینم و پشت سر میزارم و هرازگاهی استرس روزای بعد زایمان میاد سراغم فقط و فقط به این فکر میکنم پارسال به این موقع حسرت یه همچین لحضه ای رو میکشیدم اصلا امیدوار نبودم که منم یه روز باردار بشم چونکه همه بهم میگفتن تنبلی تخمدان شدید داری و اضافه وزن داری و نباید حتی جلوگیری میکردی و سنتم که بالاست و به این راحتی بچه دار و باردار نمیشی و من فقط از خدا خواستم و کفش آهنی پوشیدم و تنها دکتری که این حرفارو بهم نزد و بهم گفت عزیزم با آرامش و بدون استرس و با توکل به خدا مرحله به مرحله میریم جلو همه چیز حل میشه دکتر شیواطالبی عزیزم بود واقعا مرحله به مرحله رفت جلو با دارو و با برنامه بهم کمک کرد منی که تماما ناامید بودم بعد از چهار ماه طبیعی باردار شدم اصلا باورم نمیشد
الان که این استرسای کاذب میان سراغم فقط و فقط شکرگزاری میکنم با سلول سلول وجودم خداروشکر میکنم که همسایه عزیزم این دکتر نازنین و بهم معرفی کرد خداروشکر میکنم که مراقبتای بارداریم تحت نظرش عالی بود یه بارداری راحت و خوب و تجربه کردم، خداروشکر میکنم بخاطر حرکتای شیرین دختر عزیزم که به زودی بغلش میکنم، خداروشکر میکنم بخاطر لطفش واسه فرصت مادر شدن که بهم داد، خداروشکر میکنم واسه زایمان خیلی راحتی که پیش روم دارم و آرزو میکنم هرکی دلش میخواد واقعا این حسای قشنگ و این لحظات قشنگ و تجربه کنه
خدایا ممنونم که من و لایق دونستی که تا این مرحله جلو بیام و مطمئنم تحت حفاظت نیروهای الهی تو بقیشم به خوبی پیش میره
❤🩷❤🩷❤🩷