بچه هارو بردم پارک و پیاده روی. یک قلم به در و دیوار و همه جا دست میماله. تا میگی نکن فورا نق زدن و گریه های الکی صدادارش شروع میشه. خلاصه تا اونجا دوبار تو پیاده رو نشستم از اعصاب خوردی.
آقا من تحمل کردم و برگشتیم . تو خونه بازم نق نق نق .
به قرآن چنان داد و بیدادی کردم سر بچه رفت تو اتاق درو بست.
تحملم تموم شده خدایا لعنت به اون روزی که من خواستم بچه بیارم چه خری بودم چه احمقی بودم . گاو گاو گاو گاو گاو گاو خر خر خر خر خر .
شوهرم پاشد ظرفا رو شست و به بچه ها غذا داد. خودمم چند روزه سرماخورده گلوم میسوزه مدام ماسک زدم بلکه اینا نگیرن.
من نمی‌فهمم چرا آنقدر سرکشه نه دستمو میگیره نه حرفمو گوش میده باید تو خیابون داد بزنم نرو ندو صبر کن. به خدا اینو دست کسی نمیدم چون میترسم خودشو به کشتن بده.
ولی یک چیز عجیب بهتون بگم همین قلم تو مهد تو صف می‌رفت ورزش میکرد با مربی رفت سرکلاس رو صندلی نشست ،انقدر خوب بود که می‌تونستم اونو بزارم مهد‌. نمی‌دونم چرا با خودم اینطوریه

۸ پاسخ

دقیقا حالت مثل منم دختر بزرگم که هم سن سال پسرات هستن دقیقا همین طور لجبازی می‌کنه بعضی موقع ها حس میکنم میخواد حرص منو در بیاره میخواد دیوونم کنه چون به حرف خاله هاش یا باباش گوش میده ولی من فقط بگم این کار نکن شروع میشه بدتر میشه داد نق نق می‌کنه منم گذاشتمش به حال خودش اینم یه دوره هستش تموم میشه سعی کن آروم باشی من با وجود یه بچه دو ماهه دارم آرامش خودمو حفظ میکنم چون راهی ندارم هنوز درک اشتباه یا نکن ندارن باید بزاری بچگی کنن اشتباه کنن تا یاد بگیرن خدایی وقتی رویا رو بغل میگیرم انگار اونم کوچیک میشه میگه منم بغل کن سعی میکنم هردو بغل کنم تا حس حسادت نداشته باشه

یه چیزی بگم خواهرانه من بچه اولم زیادی ناشی بودم هیچی بلد نبودم تا بچم دوید داد میزنم نرو ماشین تا خواست شیطونی کنه دعوا تا خواست کاری کنه واکنش نشون دادم الان دخترم سوسوله و من واقعا بلد نبودم فقط سرکوبش کردم 🥺🥲
پدرم فوت شده بود بچه اولم بود هیچی بلد نبودم فقط حس هاشو با داد سرکوب کردم 😔 اما سر بچه دومم کمی حالیم بود گذاشتم بدوعه خراب کنه چون تجربه داشتم اون الان تو این سنش زبل و خلاق تره
برای جبران دختر بزرگم دو سه ساله خودم پا به پاش دارم بچگی میکنم تا درست بشه


این حرفا سال هاست توی دلم بوده فقط خواستم از تجربه ام بگم اهمیت نده بزار خراب کنه بزار خاک بازی کنه بزار بدوعه خودتو بزن بی‌خیالی نهایت سه سال شیطونی کنن بدش بزرگ میشن

داشتی میگفتی دختر خودم و تصور کردم دستم و نمیگیره تو خیابون بدو بدو میترسم ماشین بزن اون رو من بدو و اون بدو یا بازار ک میرم گریه ک واسم همه چیز بگیر از اول راه گریه تا آخر ک میام یا بدوبدو از خرید کردنم نمیفهمم توبه میکشم میام پارک هم میبرم هیچ بچه ای حق نداره بشین فقط من اگ صبح ببرم تا شب از پارک خسته نمیشه از ترس نمیبرمش

دفیقا منم دارم دیونه میشم از دست پسرم ، امروزدیگه حالت تهوع گرفتم

خیلی سخته خدا کمکت کنه. پسر منم همینه یه مسیر کوتاه رو کلی به ادم استرس میده ولی بیرون سرش داد نمیزنم چون بیشتر لج بازی میکنه

همه ی مادرایی که دوقلو دارن بارها به این نتیجه رسیدن که چه غلطی کردیم بچه آوردیم... منکه ذکر هرروزمه،دوتا فحش هم تهش به شوهرم میدم چون اون بود که بچه میخواست من نمیخواستم😂😂
هیچکس هم مارو درک نمیکنه جز خودمون

بچه ها در حال کشف محیط اطرافشون هستن ی دستمال مرطوب بزار تو کیفت بزار به همه چی دست بزنه پسر منم همیجوریه با دستمال تمیز میکنم فقط بهش مرتب میگم دس نکن تو دهنت تا برسیم خونه بشورم

الان تو سنی هستن که دوست دارن لجبازی کنن .مستقل باشن .پسر منم همین کار رو میکنه.

سوال های مرتبط

مامان دوقلوها🦹🦸 مامان دوقلوها🦹🦸 ۲ سالگی
روز اول مهد رو تعریف کنم براتون.
بچه هام گریه نکردن و با وسایل بازی سرگرم بودن. یکیشون با جمع همراهی میکرد و ورزش میکرد و با مربی دوست شذ‌ قل دیگم فقط با وسایل بازی سرگرم بود و به مربی محل نمیراشت. خوراکی کم برده بودم قل دومم از خوراکی بقیه یکم خورد.
مربی گفت برو بیرون تا ببینم بچه هات چیکار میکنن. گفت اولی یکم دنبالت گشته ولی هیچکدوم گریه و بی‌قراری نکردن و بازی کردن.
خلاصه یکیشون رفت تو کلاس اما دومی نرفت .
مربی و مدیر گفتن بچه هام احتیاج به بازی دارن. گفت دو هفته هر روز صبح ببرشون خانه بازی بعد بیارشون مهد تا دوباره نظر بدم.
یک دختر بچه هفت ساله شاید اونجا بود که زیاد بپر بپر میکرد و بچه هامو کتک زد البته آروم و منم از دور فقط نگاه کردم ببینم بچه هام چیکار میکنن. تا اینکه با دوتا دست کتف بچمو فشار داد. رفتم باهاش صحبت کردم . اولا اسم خودشو نمی‌گفت و بعد چند بار گفت ازم سوال نکن. بعد مرتب می‌گفت خاله من بزرگ شدم من اندازه فلافل بزرگ شدم اندازه اردک بزرگ شدم. بعدش دیگه جملات بی معنی و.. تکرار میکرد. خیلی ناراحت شدم 🥲 مادرش بعد چند ساعت اومد و رفتن . به مربی گفتم اون بچه کتک میزنه و لطفا حواستون باشه.
آها اونجا اجازه نمیدن بمونی چون بقیه بچه ها هم مادرشون رو می‌خوان.
مامان گیلاس 🍒🍒🍒 مامان گیلاس 🍒🍒🍒 ۲ سالگی
مامان فاطمه خانوم🌼 مامان فاطمه خانوم🌼 ۳ سالگی