۱۱ پاسخ

واقعا که همه جرا سرزنش میکنید مادر بنده خدارو
بیجاره خودش به اندازه کافی عذاب وجدان گرفته شماها به جای اروم کردنش نمک رو زخم میپاشید…عزیزم ممکنه برای هر کسی پیش بیاد
من بچه ندارم ولی میدونم ک ممکنه ادم طاقتش تموم شه عصبانی شه یه لحظه خودتو سرزنش نکن تو قطعا مادر خوبی هستی
بنظرم فردا از دلش در ببار تا میتونی محبت کن بخاطر هم خوشحالی اون هم ارامش خودت
❤️

خدتو ناراحت نکن عزیزدلم ما زنا انقد مسئولیت رودوشمونع که بعضی وقتا واقعا کم میاریم براش هدیه بخر یاببرش پارک ازدلش درار

راحت باش عزیزم به رفتارت ادامه بده خدا به چه کسایی بچه میده توبه بخدا هنگ کردم چاقو اونم طرف بچه مظلوم عزیزم الان این بچه به نظرتون به کی اعتماد کنه میبینه مامانش سمتش چاقو برده از دیگران باید چه توقعی داشته باشه

حالا زدن هیچی ولی با چاقو تهدیدش کردی؟؟؟واقعا که

تو نباید چاقو رو بر می‌داشتی یه لحظه فک کن اگه اون چاقو رو خدای نکرده میرذی بهش چی میشد ها هیچ وقت این کارو نکن باهاش آروم باش بچست نمی‌فهمه

عزیزم هر بار ک عصبانی میشی تو دلت با خودت حرف بزن بگو کاری نکنم بعد تو خاطرش،بمونه از روانشناس کمک بگیر

اخه چقد گناه دار چطوری دلت میاد همچین کاری بکنی حالم بد شد بخدا

آخه چرا چاقووو؟؟!! از دلش در بیار یه هدیه بگیر که حداقل خودت یکم آروم شی

یا خدا چیکار کردی😑چاقو واسه بچه ...نمیگی از تو خاطرش میمونه یا یاد میگیره یه موقع خدایی نکرده کار دستت میده

بنظرم برو پیش روانپزشک

آخه ی بمیرم براش چرا زدیش🥺💔

سوال های مرتبط

مامان سامیار👶🏻🩵 مامان سامیار👶🏻🩵 روزهای ابتدایی تولد
ی سوال میپرسم بگید مشکل از منه یا اطرافیان امشب شوهرم گفت بریم پیاده روی مثل هرشب (میریم دنبال مامانم بعد میریم پارک پیاده رویی) بعدش همین که سوار ماشین شدم از شیشه سمت خودم دوتا پسر دیدم بستنی دستشون بود ضعف رفتم بگم اولین بار بود آنقدر دلم ی چیزی میخواست تو بارداریم اولین ویارم بود بعد رو به شوهرم گفتم وای چقدر دلم بستنی خواست از این سوپرمارکتیا نهایت بستنی شیری ۲۰ تومنه بعد گفت نه پول ندارم چک دارم اصلا آدم خسیسی نیست منم شکه شدم زدم زیر گریه تو دل خودم باورم نمیشد بعد رومو کردم به شیشه اشک ریختم تو دلم ساک ساکت هی زد به دستم هی زد تو دستم منم عصبی شدم زدم تو دستش داد زدم گفتم ی دقیقه تو خودمم ولم کن دیگه دیدم همون لحظه مامانم از در اومد بیرون سوار ماشین شد گفت چی شده گفتم بهش که بستنی خواستم و .... بعد اونم ساکت بود هیچی نگفت آخرش که داشتیم برمیگشتیم بعد من گفتم مامان امشب حال نداشتیا برگشت گفت چرا جلو در خونه من داد زدی مگه من تاحالا جلو در خونت داد زدم تو عن منی و خفه شو اینا حالا نمی‌دونم مشکلل از منه یا از بقیه