۲۲ پاسخ

نه تنها بارداری بلکه زندگی هم همینطوره،پس بهتره کلا سعی کنیم از مرحله ای که هستیم لذت ببریم و نه افسون بخوریم هر مرحله زندگی هم سختی داره و هم خوشی و لذت😁

خواهر شما كه روضه خوني چرا پس هرشب شاكي ميگي زودتر زايمان كنم؟
امشب چي شده ماه از كدوم طرف دراومده متحول شدي؟😂

همه حرفات درسته ها ولی چرا باید به خودمون انرژی منفی بدیم چرا به چیزای خوب فکر نکنیم از کجا معلوم همه اینا ک گفتی اتفاق بیوفته

ب نظر من از هر لحظه زندگی باید لذت برد چه سخت و چه آسون همه اینا گذراست یهو ب خودت میای میبینی بچت بزرگ شده و یادت نمیاد چقدر اذیت شدی الان دختر بزرگ من ۱۰سالشه خیلی زود گذشت

هر شرایطی سختی های خودشو داره ولی میگذره و هرمرحله ک بگذرونی مرحله بعد سخت تر میشه ی امر طبیعیه

بلاخره باید بریم مرحله بعدی نمیشه که گیر کنیم تو بارداری

نه چقد بد تعریف کردی خیلی شیرینه خب صدرصد اذیت و سختی داره ولی واقعا شیرینه 🥺 من الان درد دارم دخترمم زردی داره کلی استرس دارم ولی خیلی شیرینه

من خیلی نگران سلامت جنینم دنیا بیاد میتونم هر لحظه نفس وصدای قلبش رو چک کنم
تو شکمم نمیتونم نگران میشم

منم تا دوهفته پیش مثل شما فکر میکردم واسترس بعد زایمان داشتم ولی الان میخوام بیاد بیرون از بس نگرانشم اون تو تنگه😂
ماها که بچه کوچیک داریم بیشتر استرس بعد زایمان داریم

بعدواسه یه لحظه خواب راحت له له میکنید🥹🥹🥹

من خیلی اذیت هستم بیشتر سردرد دارم

چی بگم والا

دقیقا.اتفاقا سختی بعد بارداری شروع میشه

دقیقا من الان شبیه عروس ارواح شدم🤐‌دلم واقعا برای حاملگیم‌تنگ شده

بارداری بهترین دورس
بعدش تازه سختی و استرسا شروع میشه😂

اینجوری هم نیس ادم ذوق بچه شو داره ببینه بغلش کنه من بچه دوممه اینجوری که شما میگین نیس همش میگذره اولش یکم سخته ولی شیرینه

دقیقاااااااا

😔😔😔😔

😂😂😂😂

من حاضرم الان بیاد فقط دیگه تو شکمم نباشه از تنم جدا باشه بقیش خدا بزرگه

بارداری بهترین مرحلس قدر ندونستیم

دقیقا

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۱ ماهگی
پارت سوم
من از هفته 35دهانه رحمن دوسانت باز بود ورزش و پیاده روی هم که از 36شروع کردم خیلی کمکم کرد این هفته اخرهم شیاف گل مغربی گذاشتم باعث شده بود که دهانه رحم نرم نرم بشه
خلاصه هروقت معاینه میکردن من پیشرفت میکردم و این خیلی عالی بود تا ساعت پنج که ماما گفت به حالت سجده بشین وپاهات باز کن و زور بزن منم هرچی میگفتن فقط به خاطر این که دردم کمتر بشه همه انجام میدادم تا اینکه ماماگفت عالیه سرش دارم میبینم و به ماما بیمارستان گفت دکتر خبرکنن که بیاد منم فقط به خاطر این که از درد راحت بشم تا دکتر بیاد فقط زور میزدم که بچه بیاد و راحت شم ساعت پنج و چهل دقیقه دکتر اومد وقتی منو دید گفت عالیه دیگه زور نزن ،
منم نفس عمیق می‌کشیدم تند تند تا دکتر یکم برش داد از پرینه و سربچه اومد بیرون و منو انگار از آسمون انداختن زمین راحت راحت راحت شدم انگار نه انگار که من بودم درد می‌کشیدم
خدا بعد اون همه درد یه منبع از آرامشش گذاشت داخل بغلم کن به تحمل کردن همه اون دردا ارزش داشت حتی بیشتر 😍
ان شاالله که همه مامانا راحت زایمان کنن و بچه هامون بغل بگیرن