#موقت (فقط درد دل کردم)
چرا من اینجوری شدم اعصابم نمیکشه حس میکنم افسردگی دارم 🥺
حدود ۱ هفته اس شوهرم بیکار شده
تو خونه اس همش
جای اینکه یکم به من محبت کنه و...
همش می‌خوابه 🙄
امروز بحث زایمان من بود بعد شوهرم گفت حدیثه(دخترم)عمه معصومه انقدررر هیکلی و قوی بود می‌رفت سر چشمه و..
بعد من گفتم اگه اینجوریه منم ۴ طبقه کپسول بالا پایین میکردم ولی کسی نبود ببینه برای ما میشه وظیفه برای بقیه میگه قوی بودن🥲
بعد خیلی یواش یه فوحشی داد بهم که من فهمیدم 🥺
بعد صدای دخترم رو میشنیدم می‌گفت برو نازش رو بکش گناه داره و...
بعد یهو داد زد گفت کجا برم واسه چی برم پیشش آخه 😕
دخترمم بغض کرد دیگه حرف نزد
بعد دوباره شوهرم رفت خوابید د آخه این بچه وضعیتیه؟؟؟
خب منم نیاز به محبت دارم😑
قبل از اینکه بیکار بشه ۱۰ صبح می‌رفت ۲ شب میومد اصلا همو نمیدیدیم الانم که هست اینجوری حس میکنم نبود راحت تر بود
همش هم دارم گریه میکنم 🫠😭
بعد من به دعا و ... اعتقاد دارم
سر بچه اولم دعا کردن شوهرم به من که زائو بودم گفت اگه بچم حالش خوب نیست میبرمش دکتر اما تورو نه 🥺
بچه دومم کاری کردن تا ۵۰ روز سمت من نیومد 😕🥲
سر اینم اینجوری
کلا نزدیک زایمانم میشه اونجوری میکننننننننن😭

تصویر
۱۰ پاسخ

عزیزم حق داری منم تقریبا یه همچین شرایطی رو تجربه کردم
شوهرم خیلی آدم خوب و مهربونیه دو ماه بیکار بود انتظار داشتم مثل همیشه مهربون باشه ولی تو اون دو ماه. که بیکار بود خیلی بی اعصاب شده بود و خیلی کم بهم محبت می‌کرد فکر کنم به خاطر این بود که تحت فشار بی کاری و بی پولی بود و منم سعی می‌کردم بیشتر درکش کنم
خداروشکر رفت سر کار و دوباره خوب شد
به نظرم الان که شوهرت بیکاره خیلی حساس نشو روش چون مطمئنا شرایط روحی خوبی نداره

عزیزم خدا لعنت کنه اگر کسی کاری کرده

خواهرم اذیت نکن منم همینطور شوهرم ۲ماه بیکاره همه مشکل داریم بداخلاقی بزار روبیکاریش اعصابش خورده

میدونی بخاطر بیکاریش خیلی فشار اومده بهش اونم با شرایط الان
انشالله هرچه زودتر یه کار درست و حسابی پیدا میکنه و اوضاع بروفق مرادت میشه
امیدت به خدا باشه عزیزم

عزیزم شاید فشاره روش مگ نمیگید بیکارشده نمیشه ی طرفه هم قضاوت کردمن شمارودرک میکنم اما تواین وعض اقتصاد بایدکمی قکرمردا هم باشیم مسئولیتای زیادی رو دوششونه

شوهر منم هفت ماهگی ب بعدم دیگه توجه بهم نداره اصلا منو نمی‌بینه همش توگوشیع یا سرش توی تیویه

‌ای خواهر من چی بگم شوهرم ۴۰روز توخونه نشسته بیکاره..هرجا میره دنبال کار به دربسته میخوره منم مثل تو همش دلم آشوبه کاریم نمیتونم بکنم فقط تو خونه همش تو فکرم و اشکم میریزه

انشالله که همچین چیزای نیس که تو فکر مکنی عزیزم اونم شاید فشار بالاشه که بیکاره تو خونه به خودت فرصت بده

به دلت بد راه نده

الهی بگردم حق داری عزیزم

سوال های مرتبط

مامان دوتا دلبر🤍 مامان دوتا دلبر🤍 روزهای ابتدایی تولد
وای خدا چقدر خوشحالم یه جوری برخورد کردم مادرشوهرم اینا نیومدن بمونن خونه‌م(شهرامون هزار کیلومتر فاصلس)
اخه سر زایمان بچه اولم از روز قبل زایمان مادرشوهر و پدرشوهرم و خواهرشوهرم اومدن خونه مون ۲ روز بودن بعد مادرشوهرم موند تا یک هفته. یعنی این رو مخ من بوووود. به پسرش(شوهرم) گفت برو تو شب ها بد خواب میشی تو هال بخواب من پیششون میخوابم. شب تا صبح به من گیر میداد دستت نیوفته رو بچه، اینجوری کن اونجوری کن، بچه تا دهنش باز میشد بر میداشت تکونش میداد مغز بچم به هم میریخت، بعد چون شبا بیدار بود روزا کلا میخوابید دست به سیاه سفید نمیزد.
برای زایمان دومم قشنگ گفتم شما برای بیمارستان نیاین اذیت و علاف میشین دیگه پدرشوهر و خواهرشوهرم نیومدن مادرشوهرمم یه روز اومد و رفت. جالبه همون یه روز فردای مرخص شدنم بود به شوهرم گفتم ظرفا رو بشوره، مادرشوهرم سریع پاشد رفت بهش گفت برو برو تو چرا میشوری بده من! عوض اینکه بگه افرین پسرم کمک میکنی به خانمت😒😐
اینجوری میشه که پسراشونو تنبل بار میارن برای هرچیزی باید بهش بگم و الان هنوز ۴ روز از زایمانم نگذشته خودم ظرفا رو شستم!
مامانای پسر دار، لطفا پسراتونو کاری و به فکر و دلسوز بار بیارین!♥️
مامان آراد مامان آراد روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم
دیگه من با گزارش رفتم دوباره اناق زایمان پیش خانم صفایی و یه ماما جدید هم اومد دیگه دوتاشون پیشم بودن برای اینکه خاتمه بدن قرص زیر زبونی دادن ولی بار اول با آبرگ خوردم سوند گذاشتن توی رحمم که انقباض هام شروع بشه دردی نداشت خیلی کم بود دردش بعد یه ساعت که هم ان اس تی وصل بود هم این من چون دیابت داشتم و هی خوراکی هم میخوردم خیلی دستشویی میرفتم دو ساعت گذشت ساعت ۸ بود ادرار داشتم گفتم میرم دستشویی بعد یه دفعه سوند در رفت از توم‌موقع ادرار بعد تا اومدم بیرون شوهرم اومد پیشم بعد چک کردن دیدن هنوز همون ۲ و ۳ سانتم بعد دیگه توپ هم اوردن من هر ۲۰ دقیقه رو توپ ورزش میکردم ان اس تی میدادم دوباره ورزش میکردم وسطشم دردام شروع شده بود سه سانت که بودم بعد کسی که قرار بود اپیدورال بزنه رفته بود زایمان طبیعی ساعت ۱۰ اومد اپیدورال کردن یه حالت سِر کردن دندون داشت بعد یه مسکن ساده زدن رفتن یعنی من درپ رو حس میکردم تا ۱۱ شب همینجوری گذشت ولی اینم بگم ساعت خیلی تند می‌گذشت من که چیزی نفهمیدم از زمان بعد دیگه دوباره معاینه کردن گفتن ۳ و ۴ سانتم قرص زیر زبونی دادن ولی خب این دفعه زیر زبونم گذاشتم و انقباضام شروع شدن درد داشتم واقعا تا ساعت ۱۲ خیلی درد داشتم چک کردن گفتن ۴ سانتم ۶۰ درصد بعد من چون کلاس رایمان رفتم خیلی چیزا میفهمیدم همسرم همش کنارم بود بعد دیگه درد داشتم جوری که گریه میکردم بعد اومدن دوز اول اپیدورال رو زدن دردام آروم شد خانمه گفت این تا ۳ ساعت اثر داره ساعتم ۱۲ بود دیگه خانم صفایی گفت بخواب همسرمم از سرکار اومده بود ان اس تی هم همش وصل بودا ولی زیاد خوب نبود یه ساعت تند گذاشت
مامان کوروش مامان کوروش ۶ ماهگی
پارت ۳

بعد منو بردن زنه گفت برو رو تخت شونه ها شل سر پایین یه سوزن به کمرم زدن دردش کم بود من بهو یکی پاهام بی حس شد پرید دکتر گفت تکون نخور عزیزم بعد اینکه زد گفت دراز بکش پرده سبز جلوم اویزون کرد و من کلا هبچب هس نکردم گفت پاهاتو بده بالا گفتم‌من مگ پا دارم هیچی حس نمیکنم بعد اصلا پاهام و دستام تا اخر داشتن میلرزیدن و من دستام بیشتر تکون میخورد بعد کلا چیزی حس نکردم یه زن هم بالا سرم بود داشتیم حرف میزدیم😂😂خیلی زایمان شیکه😂😂 یعد هنش شکمم در حال تکون بود ولی میزی نمیفهمیدم بعد دیدم گفن ناف دور گردن بچس حرصم گرفت گفتن تقصیر اون دکترا بود دیر منو فرستادن پایین خلاصه بعد گفتن مبارکههه منم استرس بعد دیگه در حال دوختن بودنش بعد پرده رو اوردن پایین من کلا بی حس بودم بچه رو اوردن گفتن بدس کن ببریمش بعد بوس کردم بردن تو یه اتاق عشارمو گرفتن گفتن فقط کم خونیت رو ۹ اونده🙂بعد منو بچه رو بردن تو اتاق خودمون من گذاشتن رو تخت منم بی حس بعد دیکه خاتوادع ها اومدن و به خوشی تموم شد الانم مینیرم برا پسرمم❤️🫀🥲
مامان هدیه خدا مامان هدیه خدا روزهای ابتدایی تولد
گفت یه طرف لبه داره هنوز دیگه اون دانشجو اند دست کرد داخلم میچرخوند می‌گرفت دهان رحممو با دوتا دست می‌کشید من دیگه برام نفسی نمونده بود زور میزدم بچه سر میزد دوباره نفس کم میوردم دکترا رفتن همون دانشجو موند تلاش کن انقد درد بدی بود دستامو گاز میگرفتم جیغ میزدمو گریه میکردم چون منکه درد نکشید مادرد نداشتم دهانه رحمم با دستاشو باز کردن بچمم سرش پایین نمیومد دیگه همون دانشجو تنهایی داشت تلاش می‌کرد تا دکترا میان خودش یه کاری بکنه من زایمان کنم گرفت آمپول بی حسی زد بهم بعد برش زو یهو دکتر ماما آمد گفت چرا این کار کردی من همیشه میگم بزارین بچه سر بزنه این هنوز دور دعواش کرد دکتر رفت دوباره دستشو کرد دو چرخوند محکم بهم فشار میداد بعد ماما صدا زد گفت مو بچه رو دیدم ماما کمکم کرد میگفت زور بزن دوباره نفس بکش بچم بد نیا آمد ولی من بی حال بودم گفت نگاش کن چشام باز نمیشد گذاشتش رو شکمم ولی همچنان درد داشتم دانشجو دستش داخل بود گفتم تو رو خدا دیگه بکش بیرون منو گشتی گفت جفت چسپیده به کمرت چون فقط زایمانم نبود که دهانه رحمم رو هم خودشون باز کردن موقع زایمانم ۱۰ نفر آمدن بالا سرم داشتن نگاه میکردن که توشون دوتا مرد هم بود نگاه میکردن دوباره انقد درد کشیدم تا جفت آمد زور زدم سرفه کردم گلوم دیگه از بس گریه جیغ زدم زخم شده همه رفتن بیرون دکتر موند دانشجو بهش گفت اینجوری بخیه بزن گاز گذاشت تو بعد بخیه زد یک ساعت طول کشید بعد گاز در آورد آمد شکمم ماساژ داد فشار داد دوباره ماما آمد فشار داد بعد چند دقیقه یکی دیگه آمد شانی من اون روز خلوت بود همه میومدن رو سر من دیگه داشتم میمردم بچمم خیلی گریه میکرد بردتش دستگاه گفت اکسیژن نداره یه شب دستگاه بود
مامان آراد مامان آراد روزهای ابتدایی تولد
خیلی خوب بود توی اتاق زایمان بعد متخصص زنان که داشت سال اول میخوند بالا سرم بود بعد یه دکتر سال دومی اومد معاینه کرد که خیلی درد داشت گفت ۲ سانتی بعد رفت دکتر سال اولی بالا سرم موند فامیلیش صفایی بود بعد ان اس تی گرفتن و فشار و قند و همه چی چک کردن یکی تز سونو هارو توی اورژانس تاریخشو ننوشته بود هی دنبال اون میگشتن بعد من به حاطر درد معاینه نمیخاستم که طبیعی بیارم با یکی از سال اولی های دیگه صحبت کردم گفت میتونی به استادمون بگی با ۳۰ میلیون سرارین میکنه اختیاری
بعد دیگه ۱ ساعت بعد دکتر اومد گفت اکپول ریه اونایی که دیابت دارن بعد ۳۴ هفته نمیخاد بزنن و گفت بیارین دو ساعت دیگه من سونوگرافی کنم اگر آب دور بچه بیشتر از ۲ بود من یه هفته نگه میدارم به منم گفت راضی گفتم اره
دیگه دو ساعت ان اس تی وصل بود مامانم مدارکمو اورد پیشم موند وقتی هم که میخاستم برم سونو خرما با خودم بردم رفتم
دکتر سونو کرد گفت ۲۷۰۰ هست اب دور بچه هم خیلی کمه نمیتونم نگه دارم باید خاتمه بدیم بعد گفتم میشه سزارین کنیم گفت چرا گفتم اخه خیلی معاینه میکنن و خیلی درد داره گفت اگر به خاطر کعاینه و درد میگی من میگم هر موقع لازم بود معاینه کنن برات میتونم زایمان بدون دردم هم هماهنگ کنم منم چون ورزش اینارو دوس داشتم و دوس داشتم امتحان کنم گفتم پس بگین توپم بهم بدن گفت باشه من مینویسم
مامان حسین مامان حسین روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم
من هی با درد به خودم میپیچیدم شوهرم دوم نمیاورد دوباره رفت پرستار رو صدا زد گفت بابا خیلی درد بیا حداقل یه نگاه بهش بنداز اومد من درحال درد گفت دراز بکش معاینه معاینه که کرد گفت سه سانت شدی دستگاهی که به شکمم وصل کرده بود اونا رو در اورد گفت شارژش تموم شده دوتا دیگ وصل کرد رفت من هی دردام بیشتر میشد شوهرم بیشتر عذاب میکشدم خلاصه ساعت شد 8نیم شب ومن هم چنان با درد شوهرم دید دیگ حالم خوب نیست رفت اونجا رو گذاشت روسرش گفت زود بیاین اینو ببرین عمل دعوا کرد چند دکتر اشنا هم پیدا کرده بودیم که هروقت خواستم سزارین بشم کسی کاری نداشته باشه اونا هم به همه پرسنل ها سپرده بودن تمام اونایی که شیفت بود عین سگ ترسیده بودن یکی لباس هامو در میاورد یکی طلا هامو یکی قربون صدقم میرفت پرستارا هم هی تو اون وضعیف به شوهرم میگه هر بلای سر خانومت وبچه ات بیاد به پای خودتو شوهر گفت حرف مفت نزن هیچ بلایی سرشونمیاد شما میخواین این طبیعی زایمان بکنه امتیاز بشه برا بیمارستان دکترم احمقم که من از وقتی که میرفتم پیشش قبول کرده بود که منو عمل کنه ولی دفعه اخری که رفتم پیشش برا ویزیت و نامه گرفتن منو قانع کرد که عمل نکنم دوباره بچمو طبیعی به دنیا بیارم چون منم از طبیعی خیلی میترسم واقعا سر بچه اولم خیلی درد کشیده بودم خلاصه من قبول کردم که طبیعی بیارم دکترم خیالش راحت شد من بهش گفته بودم که من زایمان هام زود رس هست چون بچه اولم 36هفته به دنیا اومده بود ولی دکتر میگفت من اگه عملم بکنم تو 39هفته میکنم به من امپول ریه نزد خوب برگردیم به زایمان برام سوند وصل کردن با چه دردی دیگ داشتم میمردم
مامان آیلین🩷 مامان آیلین🩷 ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۲
از درد زیاد همه جارو چنگ مینداختم به مامائه گفتم اگه بچم به دنیا نمیاد این ۷سانت بیشتز نمیشه من میخوام دیگه برم برای سزارین گفت ن دیگه به دنیا میاد یکم تحمل کن خلاصه ساعت ۱۰ بود یه مامای دیگه اومد گفت از تخت بیا پایین یه ورزش بهت میگم اینو انجام بده اونو با درد زیاد انجام دادم اونم کمرم محکم گرفت فشار داد با همون خلاصه ۱۰ سانت شدم دردام شدیدتر و با فاصله خیلی کمتر شد ولی سر دخترم تو کانال زایمان گیر کرده بود در نمیومد موهاش و میدیدن ولی پایین تر نمیومد اخرش یکی دیگه از ماماها اومد بالا سرم مشت هاش رو گذاشتم رو شکمم و محکم رو به پایین فشار داد اون یکی ماما هم هم از پایین فشار می‌آورد تا دهانه واژنم باز تر بشه اما نمیشد چون من هربار دردم می‌گرفت دردام ۵ثانیه ای می‌شد تا بچه یکم پایین تر میومد من دردم دوباره می‌رفت بچه دوباره می‌رفت بالا اخرش پرینه رو برش زدن و با فشار های زیاد سر بچه اومد بیرون و دخترم به دنیا اومد دردم کلا رفت ولی بعدش بخیه هام خیلی درد میکرد و اینکه فشار دادن شکم بعد زایمان خیلی درد داره من نمیخوام از زایمان طبیعی بترسونمتون ولی اگه طاقت درد زیاد قبل زایمان ندارین حتما برید برای سزارین البته ک اونم درد های خودشو بعد زایمان داره ولی من درد خیلی بدی داشتم قبل زایمان هربار یادم میاد تنم میلرزه ولی بازم همین که دخترم صحیح و سالمه خداروشکر♥️