وای خدا چقدر خوشحالم یه جوری برخورد کردم مادرشوهرم اینا نیومدن بمونن خونه‌م(شهرامون هزار کیلومتر فاصلس)
اخه سر زایمان بچه اولم از روز قبل زایمان مادرشوهر و پدرشوهرم و خواهرشوهرم اومدن خونه مون ۲ روز بودن بعد مادرشوهرم موند تا یک هفته. یعنی این رو مخ من بوووود. به پسرش(شوهرم) گفت برو تو شب ها بد خواب میشی تو هال بخواب من پیششون میخوابم. شب تا صبح به من گیر میداد دستت نیوفته رو بچه، اینجوری کن اونجوری کن، بچه تا دهنش باز میشد بر میداشت تکونش میداد مغز بچم به هم میریخت، بعد چون شبا بیدار بود روزا کلا میخوابید دست به سیاه سفید نمیزد.
برای زایمان دومم قشنگ گفتم شما برای بیمارستان نیاین اذیت و علاف میشین دیگه پدرشوهر و خواهرشوهرم نیومدن مادرشوهرمم یه روز اومد و رفت. جالبه همون یه روز فردای مرخص شدنم بود به شوهرم گفتم ظرفا رو بشوره، مادرشوهرم سریع پاشد رفت بهش گفت برو برو تو چرا میشوری بده من! عوض اینکه بگه افرین پسرم کمک میکنی به خانمت😒😐
اینجوری میشه که پسراشونو تنبل بار میارن برای هرچیزی باید بهش بگم و الان هنوز ۴ روز از زایمانم نگذشته خودم ظرفا رو شستم!
مامانای پسر دار، لطفا پسراتونو کاری و به فکر و دلسوز بار بیارین!♥️

۸ پاسخ

منم دوسندارم طرف شوهرم بیاد بمونه چون از جاشون بلن نمیشن ک هیچ زبونشون کارمیکنه ولی خدایش همسرم کمک میکنه غذام نپزم ازبیرون میخره دخترمم اجبارمیکنه اونم کمک کنه.ولی این انصاف نیس ک از الان بلن شدی کارمیکنی بدنت نیاز ب استراحت داره

کلا ببخشید بود و نبودشون دردسر
خانواده شوهر من دختراشون۹۰دذصد خارج از ایرانن داماداشون مثل بره میمونن تمام کارای خونه و بچه رو انجام میدم مادرشوهرم خودش تعریف میکرد برای زایمان دخترش که رفته بوده بیمارستان مادرشوهرم رو بیرون کرده گفته باید شوهرش بلندش کنه بچه رو کمک کنه همراه مادرباشه پوشک بچه عوض کنه و.....
من زایمان اولم مادرم اومد ولی بچه ام تو دستگاه بود
برای این زایمانم از روزاول به شوهرم گفتم نمی خوام مادرم بیاد اتاق خصوصی بگیر خودت بیا همراهم چون مادرم جون اینکه منو با این وزنم الان بلندکنه دیگه نداره دوست نداشتم شب بیداری بکشه و اذیت بشه با توجه به اینکه پسر بزرگه امم با مادرخودم فقط راحت
خداروشکر چیزی که می خواستم شد ولی مادرشوهرم به مامانم و خودم و فامیلامون هرجا میرسید میگفت خواهرم گفته چه خوبه که مد شده مردا همراه زن زائو میرن قدیم این چیزا نبود منم برگشتم گفتم خدا خیر بده خارجی هارو که مد کردن حداقل این یه چیزشون خیلی خوبه شما که دیدید پرستارای بیمارستانم راضی تر بودن خدایی بیمارستان میگفتن وقتی مردا میان ما راحت تریم همراه خانم حیلی مارو اذیت میکنن
ولی اینقدر لجم گرفت که زنیکه دخترای خودشون رو که تعریف میکردن میخندیدن شوهراشون موندن بیمارستان و همه کار شوهراشون میکردن بعد برای ما میگن زشته و بده

حساس نشو روش اکثرا همینن همین که نموند راحتی

من با مادر شوهرم زندگی میکنم از وقتی حامله شدم مادرشوهرمم با من حامله شده انگار 😂 من نمیتونم کاری انجام بدم شوهرمو میگم کار کنه اونم کنار من میشینه شوهرم از ما پذیرایی می‌کنه چای میاره سفره میندازه جمع می‌کنه میشوره. فقط یبار جلو چشمش به شوهرم گفتم چای بیار یه تخمی به شوهرم کرد نذاشت پاشه بیاره . خواهر گلم مادرشوهرا همینن بابت اینکه دوری ازشون خداروشکر کن باز چند پله جلوتری

پسرش خودش دیگه باید عقلش برسه که کمک خانمش کنه تو این شرایط
مگه بچه که به حرف مادرش باشه !!! تو این مدت بارداری کار میدادی به همسرت که بدونه مسئولیت به گردنش هست

اووو من شوهرم برای من اب میاره یا برای خودش مادرشوهرم خودزنی میکنه که اینا وظایف زنته نه تووو
منم خیلی میترسم بیاد برا بچم،همیشه لبش تبخال داره میترسم مریضش کنه

نشور عزیزم برات خیلی بده بذار ظرفا تلمبار بشه ولی نشور

چ انتظاری داری به پسرش بگه تو ظرف بشور 😂😂
اوایل ازدواج شوهرم تا دستکش دست کرد مادر شوهرم دستکشو گرفت داد دست دخترش

سوال های مرتبط

مامان دلوین جونم مامان دلوین جونم ۷ ماهگی
خوب میخوام تجربه زایمانم رو بعد از چند روز بزارم
داستان از روزی شروع شد، که من رفتم برای خودم ماما خصوصی بگیرم، وفتی برای بستن قرار داد ماما رفتم، ماما ازم یه صدای قلب بچه شنید که گفت برای محض اطمینان برو یه ان اس تی بده، منم چون دکترم بر حسب سونو بهم تاریخ داده بود 14 اردیبهشت و من 6 اردیبهشت برای ماما رفتم ،گفتم کووو تا تاریخ زایمانم هنوز 9 روز مونده ،حتما دستگاهش خراب بوده که موقعه خدافظی ماما گفت تاریخ زایمان بر حسب ان تی که میگیرن برای تو رو چندم زدن منم گفتم فک کنم 10 هم چون دقیق یادم نبود ،ماما گفت خوب خوبه برو ،تا اینکه رسیدم خونه تاریخ زایمان رو نگاه کردم زده بود 7 اردیبهشت ،دست و پاهام یخ کرده بود و شب قبل زایمان هم با همسرم بحث کرده بود،کمر درد و استخون درد شدید داشتم رفتم زیر دوش اب گرم و کلی گریه کردم و ورزش کردم،صبح که شد به شوهرم گفتم نمیخواد بری سرکار بیا بریم من ان اس تی برای بچه بدم و بیایم،دیگه خلاصه با شوهرم رفتیم بیمارستان 17 شهریور و نوار قلب دادم و ماما بیمارستان گفت خوبه برو خونه،داشتم برمیگشتم که از بیمارستان به شوهرم زنگ زدن که نگران نشید ولی سریع برگردید دکتر شیف نگاه کرد نوار رو گفت خودش برای محض اطمینان میخواد نوار قلب بگیره و بگید خانومتون اب زیاد بخوره،منم همون موقعه استرس شدید گرفتم که چی شده...😭
مامان نورا✨ مامان نورا✨ ۱ ماهگی
#موقت (فقط درد دل کردم)
چرا من اینجوری شدم اعصابم نمیکشه حس میکنم افسردگی دارم 🥺
حدود ۱ هفته اس شوهرم بیکار شده
تو خونه اس همش
جای اینکه یکم به من محبت کنه و...
همش می‌خوابه 🙄
امروز بحث زایمان من بود بعد شوهرم گفت حدیثه(دخترم)عمه معصومه انقدررر هیکلی و قوی بود می‌رفت سر چشمه و..
بعد من گفتم اگه اینجوریه منم ۴ طبقه کپسول بالا پایین میکردم ولی کسی نبود ببینه برای ما میشه وظیفه برای بقیه میگه قوی بودن🥲
بعد خیلی یواش یه فوحشی داد بهم که من فهمیدم 🥺
بعد صدای دخترم رو میشنیدم می‌گفت برو نازش رو بکش گناه داره و...
بعد یهو داد زد گفت کجا برم واسه چی برم پیشش آخه 😕
دخترمم بغض کرد دیگه حرف نزد
بعد دوباره شوهرم رفت خوابید د آخه این بچه وضعیتیه؟؟؟
خب منم نیاز به محبت دارم😑
قبل از اینکه بیکار بشه ۱۰ صبح می‌رفت ۲ شب میومد اصلا همو نمیدیدیم الانم که هست اینجوری حس میکنم نبود راحت تر بود
همش هم دارم گریه میکنم 🫠😭
بعد من به دعا و ... اعتقاد دارم
سر بچه اولم دعا کردن شوهرم به من که زائو بودم گفت اگه بچم حالش خوب نیست میبرمش دکتر اما تورو نه 🥺
بچه دومم کاری کردن تا ۵۰ روز سمت من نیومد 😕🥲
سر اینم اینجوری
کلا نزدیک زایمانم میشه اونجوری میکننننننننن😭
مامان لوبیا مامان لوبیا ۳ ماهگی
مامان 🩷MAHLIN🧿 مامان 🩷MAHLIN🧿 ۷ ماهگی
مامان مهرو کوچولو مامان مهرو کوچولو ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت چهار
خلاصه من تا ساعت ۸ منتظر وایسادم تا اینکه دیدم یه دکتر به همراه دو تا اینترن اومد تو. دکتر گفت من دستیار دکترتم( همون که منو بستری کرد)
گفت اون دکتر هنور نیومده من شرح حالت رو بهش منتقل میکنم. خودت میخوای چیکار کنی؟ طبیعی با آمپول یا سزارین؟
گفتم خانم دکتر من تمام طول بارداری خودم رو برای طبیعی آماده کردم اما از آمپول خوشم‌ نمیاد. هر بار معاینه شدم‌هر کی یه چیز گفت. یکی گفت لگنت خوبه یکی گفت معمولیه یکی گفت افتضاحه
سر بچه من حتی وارد لگن هم نشده تو این مدت. اگر آمپول بزنید و سرش پایین نیاد چی؟ اگر کج پایین بیاد چی؟
گفتم خاله من سال ۹۶ اینجا زایمان کرد. حالا اون با درد طبیعی زایمان کرد نه با آمپول. اونم مثل من چاقه. بچه اش تو کانال زایمان گیر کرد. با دستگاه بچه رو کشیدن بیرو. عصب دستش پاره شد و الان که بچه ۸ سالشه دستش کجه فقط به خاطر اینکه اصرار به طبیعی داشت. میدونم سزارین برای من خطرناکه ولی طبیعی الان برای من ریسک داره. یه عمر پشیمونی برام میمونه
د‌کتر خیلی خوش اخلاق بود گفت من صحبت هات رو به دکتر منتقل میکنم. پرسید آخرین بار چی خوردی و چه تایمی بوده؟ من چون خیلی احتمال به سزارین می‌دادم از ساعت ۱۰ صبح به بعد فقط هر وقت تشنه ام میشد آب میخوردم. گفتم ساعت ۶ یه کم آب خوردم. گفت خب پس دیگ همون آب هم نخور تا بیام پیشت. رفت و یک ساعت دیگ اومد گفت اگر میخوای سزارین شی با ما همکاری کن و برای کسی توضیحی نده. گفتم باشه. خلاصه ساعت ۱۰ شب اومدن گفتن لباستو عوض کن بریم اتاق عمل
منم سریع لباس عوض کردم رفتم رو برانکارد خوابیدم و رفتم تو اتاق عمل
مامان اسرا مامان اسرا ۱ ماهگی
سلام بچه ها تجربه زایمانمو میگم هم یادگار بمونه هم برا شما بدرد بخوره
من چهل هفته شده بودم و زایمان دومم بود هر کار میکردم دردام شروع نمیشدن تا یه روز به فکر زایمان اولم رفتم که تو زایمان اولم زعفران خورده بودم که دردام شروع شدن و رابطه داشتم ولی این سری اصن علاقه نداشتم به رابطه و بی میل بودم تا مجبور شدم یکبار رابطه برقرار کردم یک روز بعدش
رفتم پیاده روی نیم ساعت بعد که برگشتم یه دوش آب گرم گرفتم بعدشم یه فلاکس چایی زعفران خوردم و کمرو دلمو با روغن زیتون ماساژ دادن ساعت 7 بعدش ساعت 11 شب دردام شروع شدن و من باور نداشتم که بچه ام بدنیا میاد صبر کردم تا صبح شد صبح به مامانم زنگ زدم گفتم بیاد خونه من تا من می‌خوام برم بیرون بهش نگفتم که درد دارم بلاخره مامانم اومد تو خونه با مادرشوهرمو و دخترم تو خونه بودن منم گفتم می‌خوام برم بیرون و بهشون نگفتم که درد دارم اومدم شوهرمو زنگ زدم رفتم پیش دکترم
دکتر همین که سنو کرد گفت وقت زایمان نیست برو خونه ۲ هفته دیگه بیا منم گفتم من درد زایمان رو دارم گفتن برو معاینه دامن انجام بده همین که معاینه دامن و دکتر خودم انجام داد گفت رحمت 8 سانته کلن بازه چجوری تحمل کردی درداتو گفتم شیر خوردمو زعفران که دردام کاهش پیدا کنن
گفتن همراه زنونه داری گفتم نه تنها اومدم حتا ساک بیمارستان و نیاوردم با شوهرم تنها اومدم گفت زنگ بزن که برم بیارن ساکتو و برو این دارو هارو بیار که بستری بشی منم با خیلی استرس به مادر شوهرم زنگ زدم گفتم که با مامانم بیان بیمارستان که بچه بدنیا میاد و اونا اومدن منم رفتم داروهامو گرفتم شوهرمو رفت برام چند تا آبمیوه و کباب گوشت آورد
مامان کایا مامان کایا ۴ ماهگی
مامان شاهان مامان شاهان ۴ ماهگی
سلام خانوما . روزتون بخیر .
بنا بر خواسته مامانای عزیز گهواره . میخوام تجربه زایمان سختی رو که داشتم رو با شما به اشتراک بزارم .



پارت اول .

من روز دو شنبه که از خواب بیدار شدم . خیلی کلافه و ناراحت بودم . چون روز قبلش به هر دکتر دیگه که گفتم منو سزارین کنید گفتن نه انجام نمیدیم واست و از این حرفا . یا میگفتن باید هزینه خیلیییی زیادی بدی تا سزارینت کنیم .
خلاصه . صبح روز دوشنبه از خواب که بیدار شدم بعد صبحانه . به مرکز بهداشت زنگ زدم که بهشون بگم دیگه قصد انجام سزارین رو ندارم .
مامای بهداشت بعد حال و احوال . پرسید حرکت بچت خوبه ؟
گفتم والا از وقتی که بیدار شدم حرکتی ازش حس نکردم . ولی شکمم یکم درد میکنه و سفت سفت عین سنگه .
گفت پ بیا بخداشت تا سریع مراقبتت رو انجام بدیم ببینیم چرا اینجوری هستی . منم گفتم باشه و سریع لباس پوشیدم و رفتم بهداشت . فشارم مثل همیشه ۹ بود . وزنمم ۷۷ بود مثل قبلا . گفتن بیا تا ضربان قلب رو بشنویم .
تا دستگاه رو گذاشت رو شکمم وایستاد تو یه دقیقه شمردن که چند بار قلبش میزنه .
دیدم ماما گفت که ضربان قلبش ضعیفه . ۱۱۰ تا میزنه . سریع برو بیمارستان . چون تو دیابت بارداری داری ممکنه به خاطر کاهش حرکتت بستریت کنن .
منم سریع رفتم بیمارستان . تو این فاصله شکم دردم بیشتر شده بود . انگار روز اول پریودیم بود از بس کمر درد و دل درد داشتم .
دکتر بیمارستان اومد معاینه داخلی انجام داد و گفت یه سانت بازه دهانه رحمم و باید بستری بشم به خاطر دیابتم . چون بچم تو شرایط خطرناکیه .