من نمیدونم دردمو به کی بگم نمیدونم واقعا می‌خوام بعد اینکه از بیمارستان مرخص شدم برم خونه مامانم اینا تو بیمارستان مادرشوهرم همراه مونده واسم مامانم اومده بود ملاقاتم به مادرشوهرم میگفت چرا به سزارین اینا نبردین فلان مادرشوهرم شروع کرد به کل کل کردن و رسما دعوا کرد با مامانم ک به ما چه ربطی داره دکتر باید میگفت فلان فلان منم واژنم ورم کرده سوند وصل کردن همش نمیتونم ادرار کنم مادرشوهرمم بعد رفتن مامانم گلایه مامانمو به من میکرد منم طرف مامانمو گرفتم گفتم دکتر گفته استرس ندین به مریض تو به من انقد استرس میدی گفتم اینجوری بکنی کلا رابطه رو قطع میکنم گفت خوددانی ما بهت ارزش قائل هستیم اینجاییم فلان گفتم بسه دیگ یعنی خسته شدم زائو زائو بیچاره مامانمم از فکر پاهاش درد و بی حس شده رفت آمپول بزنه خدایا نمیدونم چیکار کنم نمیدونم به فکر خودم باشم یا فکر دعوایی ک مادرشوهرم راه میندازه باشم دکتر گفته دو روز هم اینجایی هنوز

۱۵ پاسخ

به فکر خودت باش ول کن مادر شوهر رو خدا بر داره هر چی مادر شوهر

به شوهرت بگو سیما

نمیخام بهت انرژی منفی بدم ولی واقعا خودت با خودت کردی وقتی میدونستی ترس زایمان طبیعی داری چرا سز نشدی برای کی و چی آخه مگه مادر شدن فقط ب زایمان طبیعی ربطی داره
بعضیا الن میان میگن عه چرا اینجوری استرس میدی فلان ولی واقعا باید بعد اینکه خوب شدی ی مدت که رفت بفکر عمل زیبایی باش الن خدا میدونه دکتر های خر و ناشی چیکار کردن با بدنت

تو آروم باش عزیزم بگو اونم مادره دیده درد دارم دلش سوخته پرشده

ولش کن عصاب خودتو خراب نکن منم از الان همش فکر همین حرفایی ام که قراره پیش بیاد برو خونه مامانت دوست داشتن بیان دیدنت دوستم نداشتن هیچی

بهت گفتم چالدران زایمان نکن بیا ماکو دختر
اگه ماکو بودی اونجوری نمیشدی

خوب گفتی الآنم دیگه فکر نکن استرس واسه خودتو دخترت بده الانم اگه مامانت می‌تونه بگو اون پیشت بمونه اون زنیکه رو بفرست بره

اینقد به خودت استرس نده من بعد زایمان خیلی گریه کردم سردرد مونده روم

سلام سیما جان گهواره نبودم قدم نورسیده مبارک ❤️❤️

والا من موقع زایمانم هم مادرشوهرم و هم مامانم پیشم بود بعد که زایمان کردم و اومدم بخش مادر شوهرم به مامانم گفت تو پیشش بمون چون دخترا با مامانشون راحتن منم دوباره فردا میام بعدم مامانم پیشم موند شبو ..توام کاش مامانت میگفت خودم میمونم پیش دخترم اونوقت منتی هم نبود

به مادر شوهرت بگو مامانم هست پیشم میمونه نیازی نیست تو بمونی مادرتم چون میبینه درد و عذاب میکشی گلایتو کرده نیازی نبود بگو دعوا راه بندازه

واای انشالله مشکلت حل شه عزیزم،مادرشوهر فامیل نمیشه هیچوقت اصلا بهش توجه نکن به مامانم بگو اینارو آدم حساب نکنه ،بمیرم برات چقد. درد کشیدی حتماا

به شوهرت بگو بهش بگه. اصلا اونجا نمونه دمش گرم

عزیزم اهمیت نده الان خودت از همه چی مهمتری اصلا ج نده بیخیالی طی کن تا این چند روز بگذره سرپا بشی اون موقع حرفای نگفته رو میزنی

کجا زایمان کردی

سوال های مرتبط

مامان دنیز مامان دنیز ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی- ۳
با فکر این صبح هفت تو بیمارستان بودم
اینم بگم ماما همراه هم میخواستم از بیمارستان بگیرم گفتم حالا که نمیزام بمونه فردا میرم مطب یکیشون وقت میگیرم
خودم خونه خیلی ورزش میکردم پیاده روی و ورزش های کگل
یهو صبح ساعت ۷ گفتن یبار دیگه نوار بگیریم باز انقباض شدید نشون داد منم خیلی کم درد داشتم تعجب کردم
دکتر اومد دید گفت بزار معاینه کنم
همین که معاینه کرد کیسه ابم پاره شد منم موندم تو شکک که خدایا یعنی این که امروز زایمان میکنم دیگه از اون به بعد دردام بیشتر شد هعی رفته رفته سعی کردم داد اینا نزنم ولی دیگه امانم بریده شد
به اونا گفتم ماما همراه می‌خوام گفتن میخوای چیکار باید قبل بستری می‌گرفتی فلان فلان
منم دیگه تا امید‌ آخه فعلا ۲ سانت بودم اونجوری درد داشتم به. این فکر میکردم ۷ سانت ۸ سانت می‌خوام چیکار کنم
تا ساعت ۱۰‌همون دونیم سانت سه سانت بودم
درد داشتم ناله میکردم
دو نفر ماما همراه داشتن ولی اصلا درداشون کنترل میکردن منم دوبار رفتم به کمرم آب گرم زدم
و حرکت پروانه رو تخت انجام میدادم ولی دردا نمیزاشت حتی یه نفس درست هم بکشم
خلاصه ساعت ۱۱ اینا بود فاصله دردام کمتر و دردام بیشتر بود دیگه هیچ کاری نمی‌تونستم انجام بدم
قبلا میگفتم حتما تمرین تنفس اینارو انجام میدم تا زایمانم کم درد شه ولی اون موقع اصلا نمی‌تونستم کاری کنم
همش میگفتم خدایا گوه خوردم فلان فلان
تو اون ۱۰ ثانیه که آروم بودم یه خوابی میومد سراغم که نگم حس میکردم سه روز خوابیدم باز دردا شروع میشد باز ۱۰ ثانیه می‌خوابیدم