من نمیدونم دردمو به کی بگم نمیدونم واقعا می‌خوام بعد اینکه از بیمارستان مرخص شدم برم خونه مامانم اینا تو بیمارستان مادرشوهرم همراه مونده واسم مامانم اومده بود ملاقاتم به مادرشوهرم میگفت چرا به سزارین اینا نبردین فلان مادرشوهرم شروع کرد به کل کل کردن و رسما دعوا کرد با مامانم ک به ما چه ربطی داره دکتر باید میگفت فلان فلان منم واژنم ورم کرده سوند وصل کردن همش نمیتونم ادرار کنم مادرشوهرمم بعد رفتن مامانم گلایه مامانمو به من میکرد منم طرف مامانمو گرفتم گفتم دکتر گفته استرس ندین به مریض تو به من انقد استرس میدی گفتم اینجوری بکنی کلا رابطه رو قطع میکنم گفت خوددانی ما بهت ارزش قائل هستیم اینجاییم فلان گفتم بسه دیگ یعنی خسته شدم زائو زائو بیچاره مامانمم از فکر پاهاش درد و بی حس شده رفت آمپول بزنه خدایا نمیدونم چیکار کنم نمیدونم به فکر خودم باشم یا فکر دعوایی ک مادرشوهرم راه میندازه باشم دکتر گفته دو روز هم اینجایی هنوز

۱۴ پاسخ

به فکر خودت باش ول کن مادر شوهر رو خدا بر داره هر چی مادر شوهر

به شوهرت بگو سیما

نمیخام بهت انرژی منفی بدم ولی واقعا خودت با خودت کردی وقتی میدونستی ترس زایمان طبیعی داری چرا سز نشدی برای کی و چی آخه مگه مادر شدن فقط ب زایمان طبیعی ربطی داره
بعضیا الن میان میگن عه چرا اینجوری استرس میدی فلان ولی واقعا باید بعد اینکه خوب شدی ی مدت که رفت بفکر عمل زیبایی باش الن خدا میدونه دکتر های خر و ناشی چیکار کردن با بدنت

تو آروم باش عزیزم بگو اونم مادره دیده درد دارم دلش سوخته پرشده

ولش کن عصاب خودتو خراب نکن منم از الان همش فکر همین حرفایی ام که قراره پیش بیاد برو خونه مامانت دوست داشتن بیان دیدنت دوستم نداشتن هیچی

بهت گفتم چالدران زایمان نکن بیا ماکو دختر
اگه ماکو بودی اونجوری نمیشدی

خوب گفتی الآنم دیگه فکر نکن استرس واسه خودتو دخترت بده الانم اگه مامانت می‌تونه بگو اون پیشت بمونه اون زنیکه رو بفرست بره

اینقد به خودت استرس نده من بعد زایمان خیلی گریه کردم سردرد مونده روم

سلام سیما جان گهواره نبودم قدم نورسیده مبارک ❤️❤️

والا من موقع زایمانم هم مادرشوهرم و هم مامانم پیشم بود بعد که زایمان کردم و اومدم بخش مادر شوهرم به مامانم گفت تو پیشش بمون چون دخترا با مامانشون راحتن منم دوباره فردا میام بعدم مامانم پیشم موند شبو ..توام کاش مامانت میگفت خودم میمونم پیش دخترم اونوقت منتی هم نبود

به مادر شوهرت بگو مامانم هست پیشم میمونه نیازی نیست تو بمونی مادرتم چون میبینه درد و عذاب میکشی گلایتو کرده نیازی نبود بگو دعوا راه بندازه

واای انشالله مشکلت حل شه عزیزم،مادرشوهر فامیل نمیشه هیچوقت اصلا بهش توجه نکن به مامانم بگو اینارو آدم حساب نکنه ،بمیرم برات چقد. درد کشیدی حتماا

به شوهرت بگو بهش بگه. اصلا اونجا نمونه دمش گرم

عزیزم اهمیت نده الان خودت از همه چی مهمتری اصلا ج نده بیخیالی طی کن تا این چند روز بگذره سرپا بشی اون موقع حرفای نگفته رو میزنی

سوال های مرتبط

مامان دیاکو🤱 مامان دیاکو🤱 ۱ ماهگی
یه بار زمانی که سعی کردم بشینم شام سوپ بخورم قاشق اولو ک خوردم به مامانم گفتم بگیر از دستم و یهو افتادم رو تخت با لرزش انگار از هوش رفتم یه بارم زمانی ک اتاقمو عوض کردن و بهم لباس دادن رفتم تو سرویس ک پدمو عوض کنم و لباس بپوشم مامانمم همراهم بود ک یهو حس کردم هیچی رو نمیتونم ببینم افتادم تو بغل مامانم مامانمم بزور منو کشوند بیرون دکترا رو صدا کرد ک اومدن گذاشتنم رو تخت صدام میکردن سرم وصل کردن گفت باهام حرف بزن گفتم میخوام بخوابم گفت بخواب .دو ساعت بعد بیدار شدم و حالم خوب بود .اما بخیه هام درد میکرد بچم زردی داشت فرداش رفت تو دستگاه و به مدت دو روز تو دستگاه بود زردی پنج موقع مرخص رو ۳ بود اومدم خونه قرار بود ۵ روزه شد ببرمش دوباره آزمایش زردی ک دکتر دیدش گفت بچه سفیده چرا الکی میخواین سوراخش کنید ببر خونه خودش زردیش از بین میره .
و از خودم بخوام بگم خیلی بدنم ضعیف شده ک دارم سعی میکنم به خودم برسم ولی به شدت بخیه هام درد میکنه بیشترش افتاده شاید دوتا مونده ولی خیلییی درد داره و میسوزه نمیتونم بشینم .
و اما اگه برگردم عقب هر کارررری میکنم که سز شم چون طبیعی واقعا وحشتناک بود.
مامان محمد مامان محمد ۱ ماهگی
ببخشید دیر کردم داشتم به پسرم شیر میدادم😁
گفتن باید بستری شم چون ۴سانتم و دردای منظم دارم هر کاری کردم خانومه نذاشت برم خونه دوش بگیرم و ورزش کنم، میخواستم بیشتر دردامو خونه بکشم تا هی معاینه نشم ولی نذاشت برم. رفتم پرونده باز کردم بردم زایشگاه
اونجا لباسامو عوض کردم گفتم میخوام مامانم پیشم باشه کمک کنه ورزش کنم بازم نذاشتن بعد عوض کردن لباسا رو تخت دراز کشیدم خواستم حرکت گربه و سجده رو برم که دکتر اومد گفت باید معاینه کنم معاینه کرد گفت پنج سانتی یهو به خودم اومدم دیدم ی مایع گرم با حجم زیاد ازم خارج شد که گفت کیسه ابمه
خیلی گریه کردم بخاطر کیسه اب نمیدونم چرا، فکر کنم فشار روحی و استرسو ترس بیمارستان روم بود که منتظر ی تلنگر بودم تا گریه کنم خالی شم
بعد که کیسه رو زدو رفت شروع کردم ورزش کردن بعدش پیاده روی وقتی درد داشتم وایمیسادم لگنمو به صورت دایره حرکت میدادم باعث میشد دردم زود بره بعد دوباره پیاده روی
بعد ۱۰دیقه باز معاینه کردن گفتن ۶سانتی عالی داری پیش میری
ساعت ۶ رسیده بودم بیمارستان تا بستری شدم ساعت ۷صبح بود
به ورزشام ادامه دادم ساعت ۷نیم اینا شیفت عوض شد و ی مامای مهربون اومد بالا سرم خیلی خوشحال شدم چون قبلیا اعصاب نداشتن😂معاینه کرد دید ۷سانتم گفتم میشه مامانم بیاد چون میترسم گفت باشه و مامانمو صدا کرد باز به ورزشا ادامه دادم بعد ۲۰دقیقه که فکر کنم ساعت ۹نیم بود معاینه شدم ۷نیم سانت بودم رفت سرم اورد وصل کرد معاینه کرد ۸سانت شدم امپول فشار زد😐🤦‍♀️
مامان آر‌وید🥹♥️ مامان آر‌وید🥹♥️ ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت سوم♥️
دیگ دوش گرفتم و اومدم بیرون به مامایی ک همراه دکتر بود پیام دادم گفتم من کیسه آبم پاره شد دارم میرم بیمارستان ، سریع لباس پوشیدیم و همین جوری ک از من آب میرفت راهی بیمارستان شدیم حالا این وسط من ریلکس ولی مامانم به شدت هالش بد شده بود شوهرمم هول کرده بود دیگه تو راه با رویان برای خون بند ناف هماهنگ کردم ک بیاد به ناخن کار و مژه کارم خبر دادم ک دارم میرم زایمان وقتم رو کنسل کردم تو گهواره پیام گذاشتم که برام دعا کنید و رسیدیم جلو در بیمارستان - شوهرم رفت ویلچر آورد من نشستم روش خودش رفت ماشین رو پارک کنه اینقدر مامانم هول شده بود ک نمیتونست ویلچر رو هدایت کنه اینقدر منو زد به در و دیوار که بلند شدم خودم رفتم سمت تریاژ مشخصات و اینا رو دادم و اونا منو بردن بالا😅
اونجا هم بهم ان اس تی وصل کردن و یه خانم زارعی نامی بود گفت شلوارت رو در بیار میخوام مایعنه کنم( من همین جوری داشت ازم آب میومد) گفتم نه اصلا من میخوام سزارین بشم دیگه هرچی گفتم کفت باید معاینه بشی نمیشه منم خیلی میترسیدم اینقدر خودم رو سفت کرده بودم که دستش توم گیر کرده بود 😅 بعد گفت لگن خوبی داری برو طبیعی
گفتم عزیزم من اومدم اینجا ک تحت هر شرایطی منو سزارین کنید من بمیرمم طبیعی نمیارم که دیگه هیچی نگفت و