پارت ۸زایمان طبیعی بخیه رو که زد رفت دخترم کنارم بود گریه میکرد یکم آروم شد گفتم گوشیمو بدین زنگ زدم به همسرم با بی حالی گفتم بچه بدنیا آمد گفت چیکار کنم تو که انقدر درد کشیدی ..مامانم و خالم و مادرشوهرم امدن اتاق خالم خرما وکشمش بخته بود شیر آورده بود گفت از اینا بخور اونارو میخوردم که یه پرستار امد گفت زود باشین وسایلاتونو جمع کنین بریم بخش منم میرم ویلچر بیارم منم به بچه شیر میدادم بچه خوابید گفتم ماما کمک کن برم دسشویی پاهامو بشورم انقد کثیف بود گفت باشه من از تخت امدم پایین گفتم ماما من بی حال میشم دیگع هیچی نفهمیدم که یهو دیدم سرم کلی پرستار مامانم اینا گریه میکنن صدام میزدن به هوش امد دیدم با پاهای لخت توی کاشی افتادم خون ازم میره امدن توی همون جا سرم زدن به مامانم اینا گفتن مگه ما نگفتیم با ویلچر میبریمشون سرم تموم شدم من انقد بی حال بود که نگو با کمک مامانم اینا بلند شدم دوباره رفتم بیدار شدم دیدم خالم میگه قربونت برم چرا اینجوری میکنی دوباره پرستار امد سرم دیگعی وصل کرد ویلچر آوردن گفتم ماما بخدا سرمو نمی تونم تکون بدم گیج میره با زحمت رفتم ویلچر چشام سیاهی رفت گفتم خاله من صداتونو نمیشنوما که بردن دوباره توی بخش سرم زدن کلا از موقعی که رفتیم بخش هیچی یادم نمیاد فرداشو یادم میاد خلاصه اینم از تجربیات من به هیچ وجه زایمان طبیعی نکنین من چون نمی دونستم زایمان طبیعی میشم ماما هم نگرفتم خیلی بد بود هنوزم هنوزم هر شب به عنوان کابوس یاد میکنم ازش

۱۰ پاسخ

من زایمانم طبیعی بود خیلی هم راضی بودم بیمارستانم خصوصی بود تو لگنت خوب نبود نتونستی همه مثل هم نیستن بقیه نترسون

مثل منی تووو چقدر
منم قرار بود سزارین شم
دردم گرفت دکترم اون موقع کلا نبود تو شهر
رفتم بیمارستان ۴ سانت باز شده بودم بدون ماما همراه
عذاب کشیدم
خیلی سخته طبیعی اونم بدون اینک از قبل آمادگی داشته باشی

منم پسر اولم طبیعی بدنیا اومده قبل از بدنیا اومدنش دکتر لگنم رو چک کرد گف مشکلی نیس،خیلی هم راضی بودم از زایمانم،اگه یکی شرایطش اوکی باشه طبیعی خیلی بهتر از سزارین هست

من زايمانم طبيعي هست دوتا اينم سومي لگنم خوبه براي زايمان،شما لگنت خوب نيس ب خاطر همين درد زياد كشيدي

حتی اختیار اینکه چطور زایمان کنیم هم نداریم.بعد میگن بچه بیارید

چون تجربه تو بد بوده دلیلی بر بد بودن زایمان طبیعی نمیشع دل بقیه رو خالی نکن عزیزم
من طبیعی بودم خیلی هم راضی ام

لگنت بد بود نباید میرفتی طبیعی
من لگنم مععاینه کرد گف خیلی خوبه
زایمانمم راحت بود
من جای ت باشم دگ با مادرشوهرم حرف نمزنم😂

عزیزم خب وقتی دکترت بهت گفته بود لگنت خوب نیست چرا به حرفش گوش ندادی؟ خیلی ناراحت شدم واست که خوندمش اما فکر میکنم اشتباه از تو بوده، حالا که گذشته امیدوارم همیشه سلامت باشی اما خیلیا از زایمان طبیعی راضی هستند من خودم قراره طبیعی برم ولی خصوصی میرم اما قبلش لگنم چک شده و یک ماهه دارم ورزش میکنم. 💖🦋

تجربه بدی از زایمان داشتی به دخترت فکر کن
منم زایمانم طبیعی بود بیمارستان دولتی بودم ماما نگرفته بودم مامای شیفت کمکم میگرد تو نفس کشیدنا و اینا خیلیم راضی بودم بخیمم خوب زده بودن دیگه به مشکلات بعدش دچار نشدم حتی بعد زایمان سرم هم نزدن بهم انژیو کت هم بعد از عمل خودش در اومد دیکه نکفتم بهشون وصل نکردن بهم
همه مثل هم نیستن گلم شاید یکی اینجا دوست داره طبیعی زایمان کنه از حرفای شما میترسه
به من ک بخیه زدن رفتن دخترمو دادن بغلم بهش شیر بدم با اینکه کمتر از دوساعت از بخیم گذشته بود راحت مشستم بهش شیر دادم
اینارو میگم اونایی ک طبیعی میخان انحام بدن نترسن درسته درد داره ولی وقتی به مرحله اخرش ینی زور دادن میرسی کل دردات یادت میره من خودم اپیدورال هم وصل کردن بهم چند ساعت اصلا درد نفهمیدم

خیلی تجربه بدی بود
مادر شوهرت چرا دخالت کرد اخه
اون یارو عوضی چی شد که قول داده بود
شوهرت اگه همون اول پول میداد اینجوری نمیشد

سوال های مرتبط

مامان سمانه مامان سمانه روزهای ابتدایی تولد
پارت ۷ زایمان طبیعی ..دکتر امد پرستارا دورم جمع شدن دکتر دستشو کرد توم گفت زور بزن زود باش زور بزن گفتم بخدا میزنم نمیاد چیکار کنم گفت قیچی بدین با قیچی بردید گفت اینکه نمی‌بره یکی دیگعو رو بیارین بردید گفت زود بزن زور زدم چند بار گفت بچه بالای ۴ کیلو ..که زور زدم بچه بدنیا آمد منم بی حال افتادم بچه رو گذاشتن روی سینم اما من انقد درد کشیده بود هیچی نفهمیدم بعدش بردن دیدم اون ماما که به دکتر خبر داد نشست گریه کرد به پرستارا گفت خیلی ترسیدم فک کردم بچه اونجوری توی کانال لگن میمونه ...مگه تموم میشد امد گفت دوباره زور بده جفتت بی افته زور زدم گفتم نمیاد بعد سرفه کردم خیلی حس بدی بود با شکم خالی شده سرفه میکنی که یه بار زور زدم افتاد بعد پرستار امد شکممو فشار دارد دستشو گرفتم گفتم چرا تمومش نمی‌کنین با خشونت به من گفت باید فشار بدیم ..اینم بگم انقد اخلاق پرسنل بد بود عین سگ بودن همشون من وقتی درد میکشیدم یه پرستار بالای سرم بود دستشو گرفته بود اون رفت گفتم نره بیاین دستوتو بدین که به یه پرستار دیگعی گفت بره دستشو بگیر گفت چرا من بگیر ...یدونه هم ماما عین درد کشیدن امد گفت چرا جیغ میکشی ورزش کن تو میخایی زایمان کنی نع من عین سگ بودن بخدا ..خلاصه بعداز اونم بخیه زدن که ۴۰ دقیقی طول کشید ..دخترمم ساعت یه ربع مونده به ۷ صب بدنیا آمد درد بخیه رو هم می دونستم ولی انقدر درد کشیده بودم هیچی بود برام
مامان سمانه مامان سمانه روزهای ابتدایی تولد
پارت ۶زایمان طبیعی ..ماما دوباره امد گفتم به خدا به من زور میاد امد معاینه کرد گفت ۸و۹ سانتی هنوز فول نیستی ساعت ۵ صب بود من گریه میکردم مامانم گریه میکرد هیی میگفتم مامان من میمرم مامانم میگفت من چیکار کنم که پرستار که بالای سرم بودبه مامانم گفت تو بره بیرون این تورو میبینه بیشتر دردش میاد زور میومد..درد میود .انقباض از یه طرف نفسو قط می‌کرد گفت به من اکسیژن وصل کنید اون پرستار امد وصل کرد سرمم تموم شو یه سرم دیگعی وصل کردن هی زور میومد میگفتم بخدا زور میاد ولی اصلا توجه نمیکردن میگفتم دسشویی دارم مامانمو صدا میزدن میگرفتم دسشویی ولی ببخشید نمی تونستم زور بزنم مامانم اونجا گفت این نمی تونه واسه دسشویی زور بزنه چه طوری به بچه زور میزنه خلاصه ماما امد نگاه کرد گفت فولی هربار زورت امد توهم زور بزن منم زور میزدم اونم دستشو می‌کرد توم هی اینور اونور می‌کرد بچه نمیومد نیم ساعت اونجوری کرد ولی بچه نمیومد منم وقتی زور میمود شدتش انقد زیاد بود میگفتم بالا میارم در این هینم خوابم میگرفت از شدت خستگی ولی درد نمی زاشت یهو بی حال شدم که شنیدم پرستار به ماما گفت بهش شوک بزنیم گفت یکم صبر کنم منم دوباره دردم گرفتمو گفت به هوش امد خلاصه هی ماما تلاش می‌کرد میگفت زور بزن منم میگفتم به خدا زور میزنم که دیدم به همون دکتری که منو معاینه کرد و گفت اتاق عمل این پشته زنگ زد گفت خانوم دکتر لگنش خوب نیس بچه مونده توی لگنش سرش آمده بدنش نمیاد بچه خیلی بالاست چیکار کنیم اگه بره هم عمل ریسکش خیلی بالاست گفت خودم میام یکم منتظر بمونید اگه نشد ببریم..منم ۱۰ سانت باز بود ...هی این ماما تلاش میکنه که یهوگفت زود باشید برید دکترو صدا کنید
مامان سمانه مامان سمانه روزهای ابتدایی تولد
پارت ۵زایمان طبیعی دیگع نزدیکای ساعت ۱۱ونیم ۱۲ بود ماما امد معاینه کرد گفت ۴ سانت شدی کیسه ابتو باید بزنیم ..من تا آخرین لحظه فک میکردم میرم عمل ولی نگو که خبری نیست از عمل به همسرم زنگ زدم گفتم به اون مرده بگو کاری بکنه ..امدن کیسه آبمو زدن یه آب فراوانی ازم ریخت بعد یه توپ آوردن گفتن روش بپر منم با خودم گفتم نظرم توی ۴سانت بمونم بعدش ببرن عمل مونو که ساعت ۱۲ ونیم ۱بود درد هام شروع شد اول از کمردرد شروع شد فک میکردم از تخته به مامان بیچارم میگفتم مامان اینو درستش کن کمرم درد میکنه نگو که از درد زایمان بود یواش یواش شکمم درد گرفت .دردشو بگن که فقط زیر شکم و کمرت درد میکنه اما یه جوری دردت میگیره که انگار جونت در میاد امدن نگاه کردن گفتن ۵ سانتی دیگع از عمل گذشتی اونجا سرم قلابیم وصل بود مامانم گفت ببین چقدر کار خودتو سخت کردی اگه این سرم اصلی وصل بود الان بچه میشد هه اونجا صدای جیغ میومد بعد همه ی پرستار میرفتم میگفن بچشون به دنیا آمد ولی من عع دردم میگرفت چیزی نمیشد یه ماما نزدیکای ۲ ونیم بود امد معاینه کرد گفت ۶سانتی میگفتم خدایا این همه درد واسه ۶ سانته خلاصه اینم بگم درد اصلی توی ۷ و۸ سانته ..طول دردام به ۳ دیقه رسید
مامان آقا مهدیار💙👶 مامان آقا مهدیار💙👶 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی و سزارین ۵]
ناخواسته داشتم زور میزدم ، خیلی افتضاح بود وضعم ، دست پرستار کناری رو گرفتم ، گفتم توروخدا ییهوشم کن دارم از درد میمیرم ، دوباره دست ماما رو با گریه گرفتم ، گفتم کمکم کن دارم میمیرم ، توروخدا بچم رو نجات بدین 😭💔 بعد گفتن این حرفا بیهوش شدم دیگه هیچی متوجه نشدم ، وقتی بهوش اومدم دیدم یه پرستار بالا سرمه گفت اسمت چیه و این حرفا بعدش با دستاش شکمم رو فشار داد ، از درد جیغ زدم و بعد با شدت زیاد کلی خون از بدنم خارج شد و دوباره بی‌حال شدم از شدت ترس اینکه بچم رو از دست داده باشم از پرستار نپرسیدم که بچم سالمه یا نه 😔 یادم رفت اینم بگم تو ۳ سانت که بودم ماما اومد کیسه آبم رو پاره کرد ، خیلی تعجب کرده بود چون هر کار می‌کردم، کلی آب ازم خارج میشد از صبح تا شبش که رفتم سزارین ، گفت آب دور بچه خیلی خیلی زیاد بوده واسه همین تموم نمیشده ... بماند که پشت در اتاق عمل به مامانم و شوهرم چی گذشت ، مامانم گفت وقتی پرستار از اتاق عمل اومد بیرون گفتیم مادر بچه سالمن گفت مادر سالمه من بچه رو ندیدم ولی 💔😫😭 وای مامانم میگه از ترس داشتیم سکته میکردیم دوباره همون ماما اومد بیرون گفت نگران نباشین بچه سالمه، مامانم و شوهرم التماس کردن بچه رو بیارن ، وقتی بچه رو آوردن بیرون ، مامانم میگه شوهرت زد زیر گریه ، میگه همه اشک شوق ریختیم و خداروشکر کردیم😭💕 خدایا شکرت واقعا ... خدایا شکرت که مهدیارم رو دوباره بهمون بخشیدی🤲🙏❤️👼🩵😭😭😭😭😭
مامان دلوین جونم مامان دلوین جونم ۶ ماهگی
#پارت سوم زایمان
وقتی تخت بغلیم رو دکتر اومد نگاه کرد گفت سریع ببرینش اتاق عمل که سزارین بشه بچه مدفوع کرده، همونجا به دخترم گفتم مامان جان نزار من درد بکشم خودت کیسه اب رو پاره کن و از ته قلبم دعا کردم کاش منم ببرن اتاق عمل چون واقعا با اوضاع تخت های کناریم و مامان های که توی اتاق زایمان زور میزدن و بخیه میزدن و از درد گریه میکردن رو دیدم ،واقعا دیدم توانایی طبیعی زایمان رو نداشتم ، و اینم بگم بخاطر شرایط بچه من از ساعت 4 تا 9 فقط دراز کش بودم،مثل مامان های دیگه که راه میرفتن با توپ ورزش میکردن نبودم و این از همه برام سخت تر بود.ساعت 9 بود که ماما اومد برای معاینه گفت 2 انگشت ازادی که دیدم تا 4 الی 5 سانت که ماما شخصیم بیاد راه زیاد دارم ،زدم زیر گریه به ماما گفتم من خودم رو باختم بگید مامانم بیاد ببینمش یکم روحیه میبینم،ماما که شرایطم رو دید گفت باشه هماهنگ میکنم، و من ته قلبم خوشحال که مامانم رو میبینم و روحیه میگیرم . وفتی ماما گفت اسحاقی بیا برو مامانت اومده فقط ده دقیقه بیشتر وقت نداری دنیا رو بهم دادن،سریع بلند شدم رفتم که توی راه رو مامانم رو ببینم که دیدم مادر شوهرم به جای مامانم، یه ان قلبم درد گرفت دنیا برام تموم شد انگار، گفتم مامان ،مامان خودم کو؟؟ گفتم همین الان رفت پایین چیزی بخوره کاری داشتی بگو من برات انجام بدم، یکم پیشش گریه کردم و گفتم من خودمو باختم بگو مامانم بیاد بالا پیشم که گفت باشه الان میگم بیاد و سریع رفت ....
مامان کایا مامان کایا ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(پارت ۷)
به صدای شوهرم که داد میزد( چیشد فاطمه چیشد یا ابلفصل چیشد )
گفتم الان خودشم از هوش میره خیلی بد ترسیده بود فکر کرده بود اون حجم از درد و خونی ک ازم رفته مردم حتما بازور چشامو باز کردم بلند شدم دست و پامو کمک کرد شستم گزاشتنم رو ویلچر و بردنم یه اتاق دیگه گزاشتن رو تخت گقتن به بچت شیر بده هر وقت ادرار کردی بگو بیاییم ببریمت بخش یه ساعتینا گذشت دیدم دستشوییم نمیاد گفتم باز برم دستشویی ببینم میتونم دستشویی کنم از رو تخت که بلند شدم یهو تمام خون تو شکمم ریخت زمین و دوباره از حال رفتم و خودمو انداختم رو مبل بازور به هوش اومدم و یه کم ابمیوه اینا خوردم حالم بهتر شد الکی گفتم دستشویی کردم تا ببرنم بخش راحت بخوابم خلاصه بردنم بخش همین سرم وصل کردن بهم دستشوییم گرفت و ادرار هم کردم خلاصه هم دکترم هم بیمارستانم هم پرستارای بخش بلوک زایمان واقعااا برام سنگ تموم گزاشتن با اینکه من با پرستارا خیلی بد حرف میزدم اونا هی منو بغل میکردن بوسم میکردن قربون صدقم میرفتن بیمارستانم سوم شعبان بود
دکترمم لیلی ابراهیمی که مطبش تو ستارخانه
مامان سمانه مامان سمانه روزهای ابتدایی تولد
پارت ۳ زایمان طبیعی همسرم که رفته بود وسایل بگیره مثل پمپ درد و نخ این چیزا زنگم زد به دکتر قلب اونم گفت فردا ساعت ۱۱ونیم اینجا باشین خلاصه یهو گوشیش زد خورد مامانش بود به همسرم گفت یکی از فامیلامون توی بیمارستان علوی یعنی دولتی آشنا داره که میگه فردا ساعت ۷ بیان با اوت نامه من حلش میکنم دیگع همسرم وسایلو نگرفت آمدیم خونه من شام خوردم نع چیزی رفتم حموم کردیم فردا ساعت ۶ مادرشوهرم امد خونه ی ما راه افتادیم رفتیم بیمارستان اون آشنای همسرم اینا آمده بود رفت به یکی از دوستاش که توی بیمارستان بود نامه رو داد اونم گفت برین اورژانس منم به دکتر نشون بدم اینم بگم آخر نفهمیدم توی بیمارستان چه کاره بود برد نشون داد دکتر منو معاینه کرد گفت توکه ۳سانت بازی کیسه آبتم نشتی داره بستری هستی ..ولی مادرشوهرم اینا فک میکنن که اوت آشناشون باعث بستری من شد در صورتی که ۳ سانت باز بودم منو بستری کردن توی اورژانس گفتن توی بخش جا نیست چند بار نوار قلب گرفتن یه بار خوب درمیومد یه بار بد منم فقط یه تکه نون خورده بودم خلاصه من از ساعت ۹صب بستری شدم ساعت ۱ونیم مامانم امد پیشم مادرشوهرم رفتم وقتی مامانم از در وارد شد هم من گریم گرفت هم اون دونفر توی اورژانس بودن که دردشونو اونجا می‌کشیدن چون جا نبود منم انقد ترسیده بود مامانم نزدیکای ۴ بعداز ظهر رفت دکتر وقت دکتر داشت جاریم امد پیشم ..
مامان حلما🎀🩷 مامان حلما🎀🩷 ۱ ماهگی
پارت سوم زایمان سزارین 🫧💛
انقدر استرس داشتم فقط چشامو بستم یه لحظه خواب رفتم که صدای گریه بچه رو شنیدم خیلی کوتاه بود بعد دکتر گفت چرا بچه گریه نمیکنه بعدش حالم بد شد و دوباره تو حالت خواب رفتم.یهو به خودم امدم موقع بخیه زدن به پرستاری که بالا سرم بود گفتم حالم خوب نیس نفسم نمیاد گفت اکسیژن داری گفتم نفسم نمیاد بر دار اکسیژن رو .اونم گرفت دیدم حالم داره بده میشه حالت تهوع و استفراغ بهم دست داد بهش گفتم سرمو کج کرد به سمت چپ گفت سرت و مستقیم نزار رفتم یه ظرف اورد توش بالا بیارم ولی هرچی زور میزدم بالا نمیاوردم حالم بد بود خیلی.بعدش بهش گفتم بچم بدنیا امد گفت اره حالت بد بود نیاوردیم ببینیش میخوای الان ببینیش گفتم نه خیلی حالم بده.بعد گفتم کی کارم تموم میشه حالم خوب نیس گفت اخراعه دیگه تموم شده که دکتر رفت و پرستارا امدن منو گذاشت رو تخت دیگه و بردن یه بخش دیگه که پرونده بچه و تاریخ و ساعت و اطلاعات و داشتن مینوشتن.منم یواش یواش لرزم شروع شد بود تمام تنم میلرزید و سردم شد کل تنم داشت میلرزید
مامان دلوین جونم مامان دلوین جونم ۶ ماهگی
#پارت چهارم زایمان
دیگه مادر شوهرم رفت و من رفتم روی تخت که مامام گفت اسحاقی مامانتو دیدی که شروع کردم گریه کردن گفتم نه مادرشوهرم اومدددد، بعد از 10 دقیقه مامام گفت اسحاقی مامانت توی راه روی برو یه دقیقه بیای دختر،گفتم باشه و سریع رفتم پیش مامانم،مثل یه کبوتری بودم که انگار ازاد شده بود،تا مامانم رو دیدم پریدم بغلش رو گریه کردم گفتم مامان تخت های کنار منو امپول و قرص میزنن دردشون میگیره ولی من هنوز 2 سانت بیشتر باز نیستم ، همش از بچه نوار قلب میگیرن،مامانم که چشماش پر از اشک شده بود ولی خودشو رو کنترل کرد و با لبخند گفت مامان جون ،مامان شدن که اسون نیست انشالله تا یه ساعت دیگه زایمان میکنی،که توی دلم گفتم مگه میشه تا یه ساعت دیگه زایمان کنم ،خلاصه مامانم رو که دیدم یکم قلبم اروم گرفت تا رفتم روی تخت دیدم بین پاهام خون روشن هست به مامام گفتم و اومد معاینه کرد تا انگشت رو وارد کرد با یه فشار کوچیک کیسه ابم پارع شده و من خداروشکر کردم که مثل تخت کناریم درد نکشیدم و خودش پاره شده تا اینکه دیدم ماما با یه ماما دیگه اومد و اون هم منو معاینه کرد گفت اره حق با توعه،تخت شماره 6 رو اماده کنید میره اتاق عمل سزارین اورژانسی داریم بچه توی کیسه اب ادرار کرده و مو خوشحال که به سمت اتاق عمل میرم....
مامان آقا ماهان مامان آقا ماهان ۱ ماهگی
سلامی از زایمان طبیعی من
من رفتم بیمارستان ۳۲ هفتگی گفتم ترشح زیاد دارم و اینا
بعد اینا تست آمینوشور ازم گرفتن مثبت شد گفتن کیسه آب ت نشتی داره باید بری بخش بستری بشی
منو بردن بخش منم همراهی نداشتم فقط شوهرم بود
ساعت ۱۲ شب زنگ زدم خاله م
آمد پیشم
دیگ خلاصه صبح شد دکتر باز آمد بالاسرم گفت باید بچه تو برداریم منم گریه زاری
با خودم گفتم بچه م نمیمونه۳۲ هفتگی
دگ خلاصه زنگ زدم مامانم آمد
هم وارد اتاق شد من گریه زاری
شوهرم آمد بهش گفتم بچه رو میخان بردارن رفت سرصدا کرد
۸ شب‌منو بیمارستان ب بهانه کیسه آب نگه داشتن هی نوارقلب هی قندمو کنترل میکردن هی سونوگرافی
دیگ با رضایت خودمون ترخیص شدم
رفتم پیش متخصص زنان گفت مشکلی نداری برو هر وقت درد داشتی بیا
منم خوشحال گفتم حالم خداروشکر خوبه
دیگ یه هفته گذش باز بچه م تکوناش کم شد
رفتم شب بیمارستان ان اس تی بگیرم
دکتر بخش آمد دید ۳۶ هفته و ۵ روزم
پرونده مو دید و فرستاد منو‌ برای زایمان
منم لباس زایشگاه پوشیدم فقط صلوات می‌فرستادم
منو‌بردن بالا زایشگاه
ماما همراه هم نداشتم
مامان طلا مامان طلا ۱ ماهگی
تجربه زایمان قسمت چهارم
تا رسیدن به نمی‌دونم ۴یا۵ سانت بود که دردهام با تنفس قابل تحمل بود.
ولی خیلی خسته بودم. ماما گفت بیدردی میخوای گفتم آره.منو برد اتاق زایمان و گفت باید رو تخت زایمان بهت بیدردی بزنیم که به ده سانت رسیدی چون تو خوابی نمی‌تونیم جابجا کنیم. گفتم با این بیدردی بی زور نشم و بچه بمونه تو کانال و زور نداشته باشم برای تولدش، گفت نه عزیزم درد آخر اینقدر زیاد است که خودت بیدار میشی.
خلاصه نشستم رو تخت زایمان و مسیول بیدردی هم شروع به کار کرد. این بیدردی از طریق تنفس و زدن آمپول به سرم بود و اصلا به کمر آمپول نزدن.
منم خوابم برد
با درد شدید بیدار شدم که ماما می‌گفت یک زور بده یک زور بده، منم چشمام را که باز کردم دکتر هم روبروم بود و گفت هر وقت گفتم زور بده که زیاد پاره نشی . خلاصه بچه اومد و گذاشت رو سینم و من نازش میکردم و میگفتم چرا گریه نمیکنه.
خلاصه صدای گریه هم شنیدم و بچه را بردند و من گفتم میخوام بخوابم که متوجه خروج جفت هم شدم که دکتر گفت این هم جفتش که کامله.
و بخیه زد که گفت کم بخیه خوردی.تا حدودی تو خواب درد بخیه را متوجه می‌شدم.
مامان آیهان مامان آیهان ۴ ماهگی
پارت 2
بردنم بالا دیگه کم کم درد هام بیشتر میشد منم فقط نفس عمیق می کشیدم
ساعت10شد امدن دوباره معاینه کردن گفتن خیلی خوب پیشرفت کردی پنج سانت هستی رنگ زدم دکترم گفتم پنج سانتم کیو میفرستی گفت هنوز کسی رو پیدا نکردم همه رفتن مسافرت بزار ببینم چیکار میکنم اونجا نمیدونم جمعه بود یا چی دانشجو ها نیومدن واسه معاینه منم فقط از دانشجوها میترسیدم بقیه شون هم اخلاقشون خوب بود باهام ساعت11 شد دردهام بیشتر میشد هیچکس نبود معاینه اینا بکنه خودم گفتم بیاین معاینه کنید امدن معاینه کردن گفتن خوب پیشرفت کردی 7سانت هستی دیگه دیدم از دکترم هم خبری نشد زنگ زدم گفتم دیگه ماما نمیخوام نفرست 7سانتم دیگه ماما به چه دردم میخوره گفت نه دیگه از ماما گذشته بازم تورو به همکارام میگم بهت رسیدگی کنن دیگه دیدم ماما هم ندارم درخواست بی دردی کردم یه دونه کپسول اوردن گاز بی حسی بود چی بود موقعه درد یه بار فقط گذاشت دهنم به دستم هم سرم وصل بودم نپرسیدم دیگه سرم واسه چی بود یکیو گذاشته بودن اونجا یکسره موند پیشم سرم رو تنظیم میکرد گفت بیا بیشین رو توپ بالا پایین بپر یکم رو توپ بود که دکترا امدن بقیه پارت بعدی