پارت ۷ زایمان طبیعی ..دکتر امد پرستارا دورم جمع شدن دکتر دستشو کرد توم گفت زور بزن زود باش زور بزن گفتم بخدا میزنم نمیاد چیکار کنم گفت قیچی بدین با قیچی بردید گفت اینکه نمی‌بره یکی دیگعو رو بیارین بردید گفت زود بزن زور زدم چند بار گفت بچه بالای ۴ کیلو ..که زور زدم بچه بدنیا آمد منم بی حال افتادم بچه رو گذاشتن روی سینم اما من انقد درد کشیده بود هیچی نفهمیدم بعدش بردن دیدم اون ماما که به دکتر خبر داد نشست گریه کرد به پرستارا گفت خیلی ترسیدم فک کردم بچه اونجوری توی کانال لگن میمونه ...مگه تموم میشد امد گفت دوباره زور بده جفتت بی افته زور زدم گفتم نمیاد بعد سرفه کردم خیلی حس بدی بود با شکم خالی شده سرفه میکنی که یه بار زور زدم افتاد بعد پرستار امد شکممو فشار دارد دستشو گرفتم گفتم چرا تمومش نمی‌کنین با خشونت به من گفت باید فشار بدیم ..اینم بگم انقد اخلاق پرسنل بد بود عین سگ بودن همشون من وقتی درد میکشیدم یه پرستار بالای سرم بود دستشو گرفته بود اون رفت گفتم نره بیاین دستوتو بدین که به یه پرستار دیگعی گفت بره دستشو بگیر گفت چرا من بگیر ...یدونه هم ماما عین درد کشیدن امد گفت چرا جیغ میکشی ورزش کن تو میخایی زایمان کنی نع من عین سگ بودن بخدا ..خلاصه بعداز اونم بخیه زدن که ۴۰ دقیقی طول کشید ..دخترمم ساعت یه ربع مونده به ۷ صب بدنیا آمد درد بخیه رو هم می دونستم ولی انقدر درد کشیده بودم هیچی بود برام

۵ پاسخ

وای چقدر زایمانت شبیه زایمان من بود خدا لعنتشون کنه

باز خداروشکر که موفق شدی
من بعد از اون همه درد سز اورژانسی شدم🥲

بمیرم الهی حالا خداروشکر ک‌تونستی من
لگنم‌تنگ بود
برش طبیعی خوردم بخیه طبیعی‌هم‌خوردم‌ با وکیوم هم‌بچم نیومد نتونستم رفتم‌سزارین
۲۰‌روز بیمارستان بودم الهی خدا ازشون نگذره

🥲🥲🥲چقدر اذیت شدی

خدا لعنتشون کنه

سوال های مرتبط

مامان سمانه مامان سمانه ۲ ماهگی
پارت ۶زایمان طبیعی ..ماما دوباره امد گفتم به خدا به من زور میاد امد معاینه کرد گفت ۸و۹ سانتی هنوز فول نیستی ساعت ۵ صب بود من گریه میکردم مامانم گریه میکرد هیی میگفتم مامان من میمرم مامانم میگفت من چیکار کنم که پرستار که بالای سرم بودبه مامانم گفت تو بره بیرون این تورو میبینه بیشتر دردش میاد زور میومد..درد میود .انقباض از یه طرف نفسو قط می‌کرد گفت به من اکسیژن وصل کنید اون پرستار امد وصل کرد سرمم تموم شو یه سرم دیگعی وصل کردن هی زور میومد میگفتم بخدا زور میاد ولی اصلا توجه نمیکردن میگفتم دسشویی دارم مامانمو صدا میزدن میگرفتم دسشویی ولی ببخشید نمی تونستم زور بزنم مامانم اونجا گفت این نمی تونه واسه دسشویی زور بزنه چه طوری به بچه زور میزنه خلاصه ماما امد نگاه کرد گفت فولی هربار زورت امد توهم زور بزن منم زور میزدم اونم دستشو می‌کرد توم هی اینور اونور می‌کرد بچه نمیومد نیم ساعت اونجوری کرد ولی بچه نمیومد منم وقتی زور میمود شدتش انقد زیاد بود میگفتم بالا میارم در این هینم خوابم میگرفت از شدت خستگی ولی درد نمی زاشت یهو بی حال شدم که شنیدم پرستار به ماما گفت بهش شوک بزنیم گفت یکم صبر کنم منم دوباره دردم گرفتمو گفت به هوش امد خلاصه هی ماما تلاش می‌کرد میگفت زور بزن منم میگفتم به خدا زور میزنم که دیدم به همون دکتری که منو معاینه کرد و گفت اتاق عمل این پشته زنگ زد گفت خانوم دکتر لگنش خوب نیس بچه مونده توی لگنش سرش آمده بدنش نمیاد بچه خیلی بالاست چیکار کنیم اگه بره هم عمل ریسکش خیلی بالاست گفت خودم میام یکم منتظر بمونید اگه نشد ببریم..منم ۱۰ سانت باز بود ...هی این ماما تلاش میکنه که یهوگفت زود باشید برید دکترو صدا کنید
مامان کایرا مامان کایرا ۲ ماهگی
مامان سمانه مامان سمانه ۲ ماهگی
پارت ۸زایمان طبیعی بخیه رو که زد رفت دخترم کنارم بود گریه میکرد یکم آروم شد گفتم گوشیمو بدین زنگ زدم به همسرم با بی حالی گفتم بچه بدنیا آمد گفت چیکار کنم تو که انقدر درد کشیدی ..مامانم و خالم و مادرشوهرم امدن اتاق خالم خرما وکشمش بخته بود شیر آورده بود گفت از اینا بخور اونارو میخوردم که یه پرستار امد گفت زود باشین وسایلاتونو جمع کنین بریم بخش منم میرم ویلچر بیارم منم به بچه شیر میدادم بچه خوابید گفتم ماما کمک کن برم دسشویی پاهامو بشورم انقد کثیف بود گفت باشه من از تخت امدم پایین گفتم ماما من بی حال میشم دیگع هیچی نفهمیدم که یهو دیدم سرم کلی پرستار مامانم اینا گریه میکنن صدام میزدن به هوش امد دیدم با پاهای لخت توی کاشی افتادم خون ازم میره امدن توی همون جا سرم زدن به مامانم اینا گفتن مگه ما نگفتیم با ویلچر میبریمشون سرم تموم شدم من انقد بی حال بود که نگو با کمک مامانم اینا بلند شدم دوباره رفتم بیدار شدم دیدم خالم میگه قربونت برم چرا اینجوری میکنی دوباره پرستار امد سرم دیگعی وصل کرد ویلچر آوردن گفتم ماما بخدا سرمو نمی تونم تکون بدم گیج میره با زحمت رفتم ویلچر چشام سیاهی رفت گفتم خاله من صداتونو نمیشنوما که بردن دوباره توی بخش سرم زدن کلا از موقعی که رفتیم بخش هیچی یادم نمیاد فرداشو یادم میاد خلاصه اینم از تجربیات من به هیچ وجه زایمان طبیعی نکنین من چون نمی دونستم زایمان طبیعی میشم ماما هم نگرفتم خیلی بد بود هنوزم هنوزم هر شب به عنوان کابوس یاد میکنم ازش
مامان فسقلی مامان فسقلی ۸ ماهگی
دیگه شروع کردم و تا ساعت یک ربع ب پنج ک. نیم ساعت یکسره ورزش کردم و دیدم درد داره میگیره ب ماما گفتم گفت ن هنوز کمه دیگه درد فقط سمت راست پایین تیر می‌کشید و من ب هر بدبختی تا ساعت ۵ ورزش کردم وحس میکردم رو مقعدم فشاره دوباره ماما گفت بیا بخواب برا ضربات قلب و معاینه و چون درد داشتم دوباره اپیدورال و شارژ میکردن برام و آروم تر شدم که ماما معاینه کرد و یکدفعه گفت فول شدی و سر بچه اومده پایین قشنگ یکم زور بزن که زور زدم گفت سر بچه دیده میشه منم اصلا درد نداشتم اومد کیسه آب و زد و سوند وصل کرد ک من اپیدورال داشتم اصلا حس نکردم مثانه رو خالی کرد و می‌گفت قشنگ زور بزن تا بچه بیاد پایین تر بریم رو تخت زایمان منم جوری ک میگفت همکاری‌میکردم و نیگفت خیلی عالیه با دکتر هماهنگ کردن و بعد چند تا زور گفت نزن بریم رو تخت زایمان

من و با ویلچر بردن چون پاهام بی حس بود تقریبا رو تخت زایمان هم تا دکتر بیاد با پرستارا و ماما حرف میزدیم انگار نه انگار ماشالله ماما هم گفت زور بزن بعد قیچی برداشت فکر کردم داره پاره میکنه گفتم چی‌کار میکنی الکی‌برش نزنی گفت ن یکم از‌موها بچه رو زد گداشت رو لباسم ک‌ببینم 😂 خیلی بانمک بود دیگه دکتر ۶ اومد و گفت همه چی عالیه و و شروع کن زور زدن منم چند تا زدم و پرستار چند بار محکم شکممو فشار داد منم زور. زدم سر بچه اومد بقیه بچه سر خورد اومد بیرون و گذاشتن رو سینم و دیدم یک زور دیگه زدم و جفت هم اومد و دکتر بخیه زد و بردن تو خود زایشگاه تا دوساعت د بعد بردن بخش
مامان ماهلین🤍 مامان ماهلین🤍 ۷ ماهگی
پارت4
کیسه آبمو زد ،دردام بیشتر شد یعنی هیچوقت تو زندگیم اینقدر درد نکشدیم، زور زدم گفت موهای بچه معلومع زور بزن دیگ واقعا نمیشد بعد ده دقیقه دید نمیتونم سر بچه کمی اومده بود بیرون به پرستار کنارش گفت زود باش باید پارش کنیم بچه خفه میشه ،نمیتونه زور بزنه، وقتی تیغو میکشد حس میکردم ،خیلی وحشت ناک بود وقتی پارش کرد گفت دوتا زور بزن الان دنیا میاد ،زور زدم بچه رو کشید بیرون ،انگار تمام دردام قطع شد ،راحت شدم
تمیزش کرد ،بعد وزنش کرد و گذاشت رو شکمم گفت مبارک باشه عزیزم اینم دختر قشنگت اونقدر ذوق زده شدم ک همچی یادم رفت ،ماما گفت سرفه کن جفتت بیاد بیوفته سرفه کردم تا افتاد اما انگار یکم بقایا مونده بود بچه رو داد دست پرستار گفت لباس تنش کن بعد محکم روی نافمو فشار میداد و دستش تا مچ کرد داخلم خیلی وحشت ناک بود ،گفت ی چیزایی ته رحمت چسبیده ،رقت مامای دیگه رو صدا کرد اونم ،اومد کار اونو تکرار کرد و ی ویزای مثل لخته ازم کشید بیرون ،گفت تحت نظر باشه
مامان طلا مامان طلا ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت چهارم
تا رسیدن به نمی‌دونم ۴یا۵ سانت بود که دردهام با تنفس قابل تحمل بود.
ولی خیلی خسته بودم. ماما گفت بیدردی میخوای گفتم آره.منو برد اتاق زایمان و گفت باید رو تخت زایمان بهت بیدردی بزنیم که به ده سانت رسیدی چون تو خوابی نمی‌تونیم جابجا کنیم. گفتم با این بیدردی بی زور نشم و بچه بمونه تو کانال و زور نداشته باشم برای تولدش، گفت نه عزیزم درد آخر اینقدر زیاد است که خودت بیدار میشی.
خلاصه نشستم رو تخت زایمان و مسیول بیدردی هم شروع به کار کرد. این بیدردی از طریق تنفس و زدن آمپول به سرم بود و اصلا به کمر آمپول نزدن.
منم خوابم برد
با درد شدید بیدار شدم که ماما می‌گفت یک زور بده یک زور بده، منم چشمام را که باز کردم دکتر هم روبروم بود و گفت هر وقت گفتم زور بده که زیاد پاره نشی . خلاصه بچه اومد و گذاشت رو سینم و من نازش میکردم و میگفتم چرا گریه نمیکنه.
خلاصه صدای گریه هم شنیدم و بچه را بردند و من گفتم میخوام بخوابم که متوجه خروج جفت هم شدم که دکتر گفت این هم جفتش که کامله.
و بخیه زد که گفت کم بخیه خوردی.تا حدودی تو خواب درد بخیه را متوجه می‌شدم.
مامان امیررضا مامان امیررضا ۶ ماهگی
زایمان طبیعی******
پارت سوم:
خلاصه دردم پرسودی و قابل تحمل تحمل یه ربع به هفت دردم شدید بودا با نفسو داد کنترل کردم دکترم گفت زور نزن تا لباس پوشید و دستگاه ساکشن آورد آب کیسه کشید و پاره کرد و چندتا زور زدم دیدم دکتر داد زد خانم انیرنیا بیا بشین رو شکمش داره لیز میخوره بچه گفت شیدا زور محکم بزن یه دونه زدم به دنیا اومد
خلاصه درد زایمان خوب بود ولی درد بخیه صد برابر زایمانم بود
دیگه دکتر گفت یه کیست دهانه رحمته ۵تومان دیگه باید بدی قیچی کنم گفتم چشم خودش بخیه ها زد و ترمیم کردو ولی خیلی طول کشید خیلی خونریزی داشتم گفتم دکتر آمپول بزن برام رحمم جمع بشه ماما صدا زد سه تا آمپول برام زد و مسکن زدو دو تا شیافت من خداروشکر درد بخیه ندارم تو بیمارستان راحت سر پا بودم درد نداشتم هر ۸ساعت دیکلوفناک میزاشتم و هموروئید
بیزاکودیل هم گذاشتم راحت رفتم دسشویی
من الان درد مقعدم کمه ولی لگن درد دارم استخون واژن درد میکنه وگرنه درد بخیه ندارم چون بهش میرسم
مامان لنا مامان لنا ۲ ماهگی
دیگه دردام برام قابل تحمل نبود همش میگفتم نمیتونم گفتن چرااا میتونی دوباره من میگفتم ن نمیتونم🤦🏻‍♀️
دیگه لباس آوردن عوض کردم چندتا سوا پرسیدن اومدن کمکم کردن بلند شدم رفتیم تو اتاق کرد تا رسیدم تو اتاق درد همش رو پشتم وحشتناک درد بود گفتن رو تخت دراز بکش بزور دراز کشیدم خانمه میخواست ضربان قلب چک کنه دستشو گرفتم گفتم رو پشتم خیلی فشارهههه قبلا خونده بودم ک فشار ب پشت یعنی بچه میخواد بیاد
انگار ترسید رفت صداشون زد اومدن،ماما چک کرد گفت فولهه، گفت چندتا زور بزن تو دردات چندتا زور زدم گفت عالیه بلندشو بریم اتاق زایمان
بلندم‌کردن بی اختیار فشار میومد بهم زور میزدم بی اختیار میگفتن زور نزنیاااا
دیگه رو تخت دراز کشیدم گفت تو دردات زور بزن تو درد قیچی زدن پاره کردن اونجا بود ک صدام رفت هوااا دوباره زور بچه اومد گذاشتن رو سینم😻دردا قطع شد یعنی خیلییییی کم شد گفت چندتا صرفه کن جفتت بیاد خلاصه خفت هم اومد
رسید وقت بخیه کردن گفتم توروخدا بی حسی بزنین
بی حسی زدن چندتا بخیه هارو نفهمیدم ولی چندتا زد ک آنجا بی حس نشد بود اون بخیه میکرد من داد میزدم🤦🏻‍♀️
مامان نجلا و دلوین مامان نجلا و دلوین روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان 5
بعدش رفتم رو تخت دراز کشیدم دیگه هر بیست دیقه معاینه میشدم اما بهم نمیگفت چند سانتی ولی دردا شدید بودن خیلی حس زور داشتم بعدش ساعت یک. معاینه مرد گفت نزدیکی ب زایمان چون دردا واقعا غیر قابل تحمل بود ساعت یک. و بیست دیقه دیگ بچه خیلی فشار میاورد و دکتر وسایلای زایمان رو اورد و گفت هر موقع درد داشتی بگو ی امپول توی انژیوکتم کم کم تزریق کرد ک. واقعا کمکم کرد و بعد ک معاینه کرد گفت فول شدی و هر موقع درد داشتی زور بزن و خیلی دردا شدید بودن چهار بار زور زدم اونم خیلی طولانی چون دردا شدید بود گفت سر بچه رو میبینم زور بزن با زور پنجم سر بچه اومد و من ک کلافه شده بودم از دردا از حال رفتم و پاهامو بستم ماما داد زد ک پاهاتو باز کن بچه رو خفه کردی ی زور دیگه بده خلاصه ی زور دیگه زدم و بجه رو. گذاشت رو شکمم و بچه گربه نکرد اروم یکم ناله کرد گفتم چرا گریه نمیکنه گفت صبر کن کم کم گریه میکرد اما دلوین وقتی بدنیا اومد صداش خیلی بلند بود گریع میکرد بعدش بچه رو برد و اومد گفتم بچه رو کجا بردی گفت بردم اکسیژن بگیره یکم و اینجا تازع داستان بدبختی من با بیرون اومدن جفت شروع شد هر چی گفت سرفه کن جفت بیاد هر چی سرفه میکردم از جفت خبری نبود دستشو تا ارنج برد تو شکمم و گفت جفت چسپیده جون عفونت داشتم موقع بارداری
مامان رادوین مامان رادوین روزهای ابتدایی تولد
میگفتم ترو خدا بزنید اپیدورال من درد دارم مردم و زنده شدم مگ زدن گفتم ۵ سانت بعد ۵ سانت شدم گفتن برو رو توپ تا سر بچه بیاد لگن

شد ۶ اومد دست زد اونجا اين قدر بد بود ک حد نداشت و بعد سوزن دستش دو بار کرد تو تا آب کیسه رو بزنه و گفت دسشویی کرده و خلاصه اپیدورال نمیزنن و خلاصه اومدن دست کرد و مردم و زنده شدم شدم ۸ سانت زنگ زدن ب دکتر و موق درد پمپ قلب وصل کرده بودن اون خیلی بد بود فشار روشکم و درد ب پشت خاب باشی دیگ اومد کند اونارو گفت موقع فشار زور بزن ک زدم و دستش اونجا بود ینی مردم هی زور هی زور تا دکتر اومد و لباس تنش کرد و گفت زور بزن زود باش زور زدم دیگ زور زدم و میخاستم جیغ بزنم زنه ماما میگفت ساکت باش فقط زور بزن منم زور زدم و ی آن شکمم خالی شد اصلا راحت شدم و باز برابرا جفت یکم فشار دادم ک برداشت و موقع بچه من چشام بستم داشتم زور میزدم ندیدمش سری گذاشتن رو شکم و برداشتن دیگ رفت جا بخیه و گفت بخیه کم میخوری ۴ تا ی آن دیدم پره های واژن قیچی کرده و دستش گفت برات زیبایی انجام میدم ولی بخیه درد داشت الان برا بخیه ها میمیرم و زنده میشم یکی از بخیه ها رو ران و میرم دسشویی کلا واژن نمونده برام کوچیک شده همش و من نمیخاستم زیبایی روم نشد بگم بهش حالا ۲۰ تایی بخیه خوردم واژن درد میکنه و کلا تکون میخورم درد میگیره و دسشویی میترسم مدفوع کنم و نمیتونم برم
مامان بُشرا کوچولو🩷 مامان بُشرا کوچولو🩷 ۸ ماهگی
تجربه زایمان❤️قسمت سوم🩷

ساعت ۹ شد و طاقتم رفته بود ، دکتر زنان اومد ،گفتم من کی زایمان میکنم گفت تا ۱۰، گفتم وای نه دیگه نمیتونم و اینا، ترو خدا منو معاینه کن ببین اصلا پیشرفت کردم؟

گفت باشه بیا رو تخت، فاصله دردام در حد ۱۵ ثانیه شده بود، و خود دردا تقریبا ۲ دقیقه طول میکشیدن

رو تخت که خوابیدم گفت ۷ سانتی و خوبه، ماما اتاقم گفت ماساژ شکم بدم و گفت اره بده، دو نفری شکممو فشار میدادن بچه بیاد پایین و خیلی درد داشت، منم همون حین درد داشتم و این شرایطو برام سخت تر میکرد و ساعت ۹و۱۰ دقیقه شد و یهو گفت فول شدی و چهار درده زور بزن گفتم مسخره میکنی گفت موهاش میبینم زور بزن زور بزن اگر زور نزنی بچه بدجا میمونه و اسیب میبینه ها و بعد از ۴ درد و زور دختر گلم ساعت ۹ و ۱۵ دقیقه بدنیا اومد😊

پرینه رو برش نزدن ولی یه کم پارگی داد، بخیه زدن و مامانم اومد پیشم، بعدش همسرم اومد، بعدش بابام اومد دیدنم و ساعت ۱۱و ۱۵ فرستادن بخش بستری و مادرشوهرم اومد و نهایتا فردا ساعت ۲ ظهر مرخص شدم و اومدم خونه❤️❤️❤️
مامان آیهان مامان آیهان روزهای ابتدایی تولد
ادامه
بعدش دیگه تاساعت ۱۰شب دیگه این ماما دوباره آمد معاینه ام کرد که واقعا خیلی دردم آمد دوسه دفعه جيغ زدم بعدش گفت باید همکاری وتحمل کنی که زودتر زایمان کنی دیگه خلاصه از بس که اذیت شدم به خواهرم که همراهم بود گفتم تاوقتی که زایمان نکنم دیگه نمیزارم معاینه ام کنن چون خیلی اذیت شدم از یه طرف مریض بودم و از طرفی هم درد زایمان دیگه بدتر..خلاصه روی توپ نشستم و کمی ورزش کردم از همون گاز وقت دردهام روی بینی می‌گذاشتم کم کم دیدم حس فشار دارم و خیلی دردهام شدید شد که دیگه از روی توپ بلند شدم و خودم رو به تخت گرفتم ۶یا۷ تا درد شدید گرفت با احساس فشار دیگه فهمیدم که زایمانم نزدیکه دیدم وای دوباره ماما آمد گفت برو روی تخت برای معاینه گفتم نه نمیرم گفت زایمانت نزدیکه برو فقط یه معاینه میکنم دیگه کاری ندارم رفتم بالای تخت تا معاینه کرد دیدم صدا زد که برام یه ست بیاری سریع دیدم پرستار دوید و پارچه سبز رنگی که قیچی و وسایل بود براش آورد دیگه خواهرم رو بیرون کردن و گفت زور بزن خلاصه از یه طرف درد شدید و ازیه طرف هم خوشحال بودم که دردم دیگه چیزی نمونده تمام بشه خلاصه بچه بدنیا آمد با کلی اذیت شدن که گفت پارگی دادی ولی بعدش که نگاه کرد خداراشکر پارگی نبود و بسلامتی زایمان کردم ولی واقعا مردم و زنده شدم و دعا کردم که هیچ کس مثل من زایمان سختی نداشته باشه دیشب مرخص شدم و آمدم خانه ولی هنوز همه چیز جلوی چشمم هست اگه سرتون رو بدرد آوردم ببخشید فقط خواستم تجربه و سختی خودمو بگم