خوب بقیش رو بگم
بعدش دیگه آمدم بيرون و به یکی از آشنایان که تو زایشگاه بود زنگ زدم بعد اونم گفت امروز شیفت خوبی نیست از من گوش میکنی برو فردا ساعت ۷صبح بیا که خودم همونجا هستم و با یه ماما حرف میزنم که خودش زایمان تو انجام بده منم از خدام بود که امروز برم خونه چون اصلا آمادگیش رو نداشتم دیگه آمدیم خانه و دیگه شبش زیاد بدنم درد میکرد پاهام درد میکرد تا ساعت ۲و۴۰دقیقه من بیدار بودم بعدش به بدبختی خواب رفتم ۷صبح بیدار شدم وایی خدا اصلا نمیتونم از جام بلند بشم به هر بدبختی بود رفتم قرص استامینوفن خوردم یه استکان چای خوردم زیر پتو شدم دیگه هرچی شوهرم گفت بلند شو هیچی گفتم نمیتونم صبر کن خلاصه ۸و نیم به بدبختی بلند شدم تا ۹ونیم رسیدیم بیمارستان و رفتم داخل آشنایی داشتم منتظرم بود و سفارش کرده بود بالاخره دوباره معاینه کردن و بستریم کردن بعد که رفتم داخل بخش اصلی و رفتم تو یه اتاق ماما آمد و گفت دراز بکش رو تخت واکسیژن سرم اينا رو وصل کرد بهش گفتم بدنم درد میکنه سرما خوردگی گرفتم بعدش یه آمپول آورد برام ریخت تو سرم خیلی حالم بهتر شد ۱۰ونیم صبح دیگه بستری شدم بعد یه نوار قلب گرفت گفت ضربان قلب بچه یه کم بالاست‌ یه نیم ساعتی گذشت دوتا ماما بزرگ و کار بلد آمدن یه سوند وصل کردن که این دهانه رحم رو باز میکنه و رفتن دیگه تا ساعت ۲ظهر حالم خوب بود بعدش دیدم احساس سرما میکنم

۸ پاسخ

منم دقیقا همین کارو کردن چون چهل هفته بود و دهانه رحمم بسته بود کاملا

خب؟

بعدش

خب دیگه🥺

بعدشش🥲

چقدر خوب ک پارتی داشتی هواتو داشت

آخی 🥺 بعد

خب بعدش

سوال های مرتبط

مامان ویهان🧿 مامان ویهان🧿 ۴ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمان.
دیگه رفتیم طبقه دوم بخش زایمان بعد رفتم داخل مامانم همرام بود بعد یه خانم گفت بیا دراز بکش دراز کشیدم معاینه کرد گفت فول شدی دهانه رحمم کامل باز شده بود ولی درد داشتم همچنان دیگه اون خانمه برام انژیوکت به دستم وصل کرد و گفت پاشو برو تو اون اتاق هنوز کیسه ابم پاره نشده بود دیگه بلند شدم از تخت اومدم پایین دردم زیاد شده بود ولی قابل تحمل بود از تخت اومدم پایین کیسه آبم پاره شد دیگه دردام تموم شد اصلا درد نداشتم دیگه مامانم سریع منو برد اون اتاق رفتم دراز کشیدم ماما اومد سرم رو برام وصل کردو چند تا زور زدم که ماما گفت بسه دیگه زور نزن سرش اومده دیگه اونجا رو برام سر کرد برش داد و بچه به نیا اومد ساعت ۵:۳۵ دقیقه ظهر بود که بچه بدنیا اومد یعنی تا شوهرم کارای بستری شدنم رو انجام داد من بچه رو اورده بودم دیگه سریع پاکش کردن و بردن به مامانم و شوهرم نشونش دادن و بردن بخش نوزاد داخل دستگاه اکسیژن وصل کرده بودن بعد اومدن سراغ من برام بخیه زدن و دکتر اومد بالا سرم و ماساژ شکمی داد و رفتم بخش بعد یه شب بخش خوابیدم و فرداش مرخصم کردن ولی بچم هنوز بستریه اصلا نمیزارن بری بچه رو ببینم فقط میزارن مادر بچه بره داخل و بچه رو ببینه دیروز رفتم دیدمش خواب بود بچم قربونش برم اکسیژن و این چیزا بهش وصل نبود نمیدونم چرا نگهش داشتن انشاالله که دکترش بگه خوبه مرخصش کنن دلم براش یه ذره شده
مامان بردیا مامان بردیا ۵ ماهگی
پارت ،2دیگه هیچی معاینه کرد گفت یک سانت باز شده من درد نداشتم دیگه تا وقتی کارامو انجام داد کاغذ بازی اینا شد همون 2دیگه باز معاینه کرد گفت بریم زایشگاه باهمون یک سانت دیگه مادرم رفت تو استراحت گاه منم باماماخودم رفتم تو زایشگاه شانس خودم مامام همون شب شیفت بیمارستان بود دیگه هیچی رفتیم تو زایشگاه من رفتم تو اتاق مامامم رفت گفت تا 4 سانت باز بشه میام رفت بیرون اتاق ولی همونجا بود دیگه یه ماما دیگی اومد سرمو وصل کرد قلب بچه رو ازاون چیزا گذاشت که همجوری بزنه دیگه رفت من همجوری که دراز کشیده بودم هی درد داشتم کم دیگه تا ساعت 3ونیم بعد اومد دوباره معاینه کرد گفت شدی 3 سانت گفت رحمت خیلی خوبه نرم عالی دیگه رفت شد ساعت 4,20دقیقه اومد یه سرم زد گفت توش داروی آمپول فشار چون کیسه آب پاره باید زودتر زایمان کنی دیگه دیگه رفت من موندم با آمپول فشاردیگه کم کم هی درد می‌آمد فقط شکم سفت میشد کمرم درد میکرد تو کشام اینا فشار می‌آمد دیگه مامام اومد معاینه کرد گفت شدی 4 سانت دیگه بود نرفت دیگه منم هی دردا زیاد میشد تا ساعت 6
مامان آقا حسین مامان آقا حسین ۵ ماهگی
پارت ۴ ساعت ۶ دوباره معاینه ام کرد گفت ۵ ۶ سانت شدی گفتم تروخدا تحمل ندارم یا من رو ببر سز یا آمپول بی دردی بزن یکم آروم بشه دردام گفت نه آمپول نمیشه بزنم بچه ضربان قلبش منظم نیست بزنیم ممکنه ضعیف بشه از ساعت ۶ هر نیم ساعت از اون معاینه وحشتناک ها می‌کرد میگفت میخوام کمک کنم زودتر باز بشی دردام همینجور بیشتر و بیشتر میشد که یه آمپول میزد وسط دردام از حال میرفتم دوباره که دردام شروع میشد پا میشدم میخواستم جیغ بزنم ماما همراهم میگفت نفس عمیق بکش سه تا بده تو بده بیرون با بدبختی نفس میکشیدم تهش یه جیغ میزدم😅 ساعت ۷ و نیم معاینه شدم شده بودم ۸ سانت یه ماما دیگه هم معاینه کرد گفت آره ۸ سانته زنگ زدن به دکتر گفتن بیا دکتر ۸ بود اومد اونم معاینه کرد گفت ۸ سانته بهم گاز دادن استنشاق کنم چون دیگه دردا داشت من رو میکشت حالا به جای نفس و جیغ وقتی دردام شروع میشد تند تند تو اون نفس می‌کشیدم که اشتباهم این بود زیاد توش نفس کشیدم که رفتم تو حالت اغما ماما صدام می‌کرد صداش رو می‌شنیدم نمیتونستم جواب بدم دیگه نمیدونم ساعت چند بود که ماما دکتر اومدن بالاسرم با فاصله نگاه میکردن میگفتن بچه اومده یعنی دیگه بدون که معاینه کنن معلوم بود گفتن بلند شو برو اتاق زایمان با اون دردم از جام بلند شدم با سرعت رفتم که یکم دردم آروم بشه رفتم رو تخت زایمان خوابیدم ماما همراهم اومد گفت پاهات رو بگیر تو دستات زور بده منم همون کار رو کردم اونم همزمان با من محکم رو شکمم دودستی اومد از اون طرف هم دکتر با قیچی برش داد یهو سبک شدم دیدم شکمم داغ شد نگاه کردم دیدم یه موجود سیاه رو شکممه قربونش برم بهترین حس دنیا بود یعنی تمام دردام رو شست برد🤩
مامان یاشار و فسقلی مامان یاشار و فسقلی روزهای ابتدایی تولد
ادامه
بعدش دیگه تاساعت ۱۰شب دیگه این ماما دوباره آمد معاینه ام کرد که واقعا خیلی دردم آمد دوسه دفعه جيغ زدم بعدش گفت باید همکاری وتحمل کنی که زودتر زایمان کنی دیگه خلاصه از بس که اذیت شدم به خواهرم که همراهم بود گفتم تاوقتی که زایمان نکنم دیگه نمیزارم معاینه ام کنن چون خیلی اذیت شدم از یه طرف مریض بودم و از طرفی هم درد زایمان دیگه بدتر..خلاصه روی توپ نشستم و کمی ورزش کردم از همون گاز وقت دردهام روی بینی می‌گذاشتم کم کم دیدم حس فشار دارم و خیلی دردهام شدید شد که دیگه از روی توپ بلند شدم و خودم رو به تخت گرفتم ۶یا۷ تا درد شدید گرفت با احساس فشار دیگه فهمیدم که زایمانم نزدیکه دیدم وای دوباره ماما آمد گفت برو روی تخت برای معاینه گفتم نه نمیرم گفت زایمانت نزدیکه برو فقط یه معاینه میکنم دیگه کاری ندارم رفتم بالای تخت تا معاینه کرد دیدم صدا زد که برام یه ست بیاری سریع دیدم پرستار دوید و پارچه سبز رنگی که قیچی و وسایل بود براش آورد دیگه خواهرم رو بیرون کردن و گفت زور بزن خلاصه از یه طرف درد شدید و ازیه طرف هم خوشحال بودم که دردم دیگه چیزی نمونده تمام بشه خلاصه بچه بدنیا آمد با کلی اذیت شدن که گفت پارگی دادی ولی بعدش که نگاه کرد خداراشکر پارگی نبود و بسلامتی زایمان کردم ولی واقعا مردم و زنده شدم و دعا کردم که هیچ کس مثل من زایمان سختی نداشته باشه دیشب مرخص شدم و آمدم خانه ولی هنوز همه چیز جلوی چشمم هست اگه سرتون رو بدرد آوردم ببخشید فقط خواستم تجربه و سختی خودمو بگم
مامان دونات کوچولو مامان دونات کوچولو ۲ ماهگی
زایمان طبیعی پارت 3
ساعت نه نیم معاینه شدم کیسه آبم پاره شد پرسیدم چند سانتم گفت چهار سانتی برو تو حیاط بیمارستان راه برو ساعت یک نیم بیا رفتم باز راه رفتم هی موقع دردا خودمو یک جایی نگه میداشتم درد تموم میشد باز راه میرفتم دوباره ساعت یک رفتم داخل معاینه کرد گفت تعغیر نکردی برو باز راه برو دوساعت دیگه بیا باز رفتم راه میرفتم یکم مینشتم رو صندلی دوباره بعد دوساعت رفتم داخل معاینه شدم همون اوضاع قبلی بود تا ساعت پنج صبح همینطور از درد ناله میکردم دیگه رفتم داخل معاینه کرد همون چهار سانت بودم دیگه گفت لباستو عوض کن اومد نمونه خون و ادرار گرفت و آنژوکت وصل کردم رفتم اتاق زایمان معاینه شدم معاینه لگنی گفت لگنت یکم برآمدگی دارع ولی بچت زیاد بزرگ نیست و مشکلی پیش نمیاد البته که من چند روز پیش معاینه لگنی شده بودم پیش دکترم و معاینه تحریکیم شدم که دکتر من همین حرف رو زده بود اون موقع دوسانت بودم اومدن سوزن فشار زدن بعد دوباره معاینه شدم ماما گفت که شیش سانتی خوب دهانه رحم دارع باز میشه و سرم بستش و رفت (ولی به نظرم به این دلیل بست که من تو شیفت اون زایمان نکنم چون شیفت داشت عوض میشد )
مامان آریان مامان آریان ۴ ماهگی
مامان کنجد💓 مامان کنجد💓 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۲
وقتی بستری شدم ماما ها از دکتر کشیک دستور گرفتن حدودا ساعت های ده و نیم صبح آمپول فشار رو تزریق کردن ، منکه اصلا درد نداشتم برای همین یکم ورزش کردم ساعت دوازده دردا کم کم شروع شدن قابل تحمل زودن با تنفس کنترل میشدن دیگه ساعت یک کم کم شدت گرفتن شیف وقتی عوض شد دکتر اومد معاینه کرد من هنوز نیم فینگر بودم و بچه بالا بود سرش فیکس نشده نبود داخل لگن ، دو باره دردام شدت گرفته بود طوری که اصلا روی خودم کنترل نداشتم باز معاینه شدم تازه یه ساعت باز بودم دیگه ماما اومد گذاشتم رو توپ هرموقع انقباض داشتم گفت چرخش لگن انجام بده منم انجام می دادم خیلی سخت بود اصلا هرچی کلیپ تکنیک دیده بودم رو یادم نبود ساعت سه بود معاینه کردن شده بودم سه چهار سانت ( هرچی لگن باز میشه معاینه های اذیت کننده نیستن) شاید چهل دیقه نگذشت که من بیمارستان رو گذاشته بودم رو سر دوباره معاینه شدم شده بودم پنج و شیش سانت بعدش دیگه به ماما کفتم تورو خدا گاز اتنوکس بزن برام رفت برام بیاره دو دیقه بعد اومد تا خواست بزنه رو سینم من حس زور زدن داشتم به ماما که گفتم گفت تازه معاینه شدی هنوز جا داری انقباض بعد دوباره حس زور داشتم که خودش دید به یکی دیگه گفت معاینه ام کنه وقتی معاینه شدن گفت فولی ، دیگه سه نفری دورمو گرفتن گفتند هر موقع درد کرفتت زور بزن ،من نمیتونستم خوب زور بزنم دیگه ساعت نزدیکای پنج بود که گفتن بلند شو بریم روتخت زایمان کمکم کردن با ویلچر بردنم رو تخت دیگه ساعت پنج ربع دخترم به دنیا اومد ( ولی تا دلتون بخواد پارگی داخلی آوردم در حدی که رفتم اتاق عمل و از کمر بی حسی گرفتم و ترمیمم کرد)
مامان ‌‌آیلین مامان ‌‌آیلین ۸ ماهگی
خب منم اومدم که از زایمانم بگم
من دیروز ساعت ۸ کیسه آبم ترکید بدون هیچ دردی رفتم حموم آرایش کردم مسواک زدم ساکم رو که از قبل آماده بود برداشتم رفتم بیمارستان ۸ونیم بود نوار قلب و معاینه شدم که گفت ۳ یا ۴ سانت بازی ولی دردی نداشتم زنگ زدن دکترم که بیاد بالا سرم نیومد خیلی دلم شکست چون قبلش کاغذ داده بود که زایمان ویژه ام خودش میاد بالاسرم که نیومد اونجا یه دکتر دیگه رو معرفی کردن به ناچار قبول کردم منو بردن بخش زایمان بعدش دکترم اومد گفت درد داری گفتم نه از اول تا آخر بالا سرم بود خیلی خوش اخلاق بود با یه ماما همراهش هر دو واقعا خوش اخلاق بودن راسی برا گرفتن این دکتر هم ۵ میلیون دادیم ولی خب خوب بود بعدش ساعت ۱۰ اومد آمپول فشار زد یدونه هم آمپول ریه چون من ۳۶ هفته و ۵ روز بودم بعد ۱۰ و نیم اومد گفت درد داری گفتم نه یکی دیگه آمپول فشار زد که ساعت ۱۱ دردام شروع شد ولی اصلا دادوبیداد نمیکردم قابل تحمل بود مامانم رو هم از اول راه داده بودن داخل بعدش مادرشوهرم اومد بعدش مامان بزرگم اومد بعدشم خواهرشوهرم تا ۱۱ونیم پیشم بودن منم درد داشتم ولی قابل تحمل بود که بعدش اینا رفتن ولی مامانم تا لحظه آخر پیشم بود ساعت ۱۱ ونیم دردم شدید شد که باعث شد جیغ بزنم دکترم معاینه کرد گفت ۶ سانتی یه ربع بعدش یدفعه حس کردم بچه داره میاد
ادامه تو تایپیک👇
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۶ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی پارت اول
پنجشنبه یازدهم اردیبهشت بود عصر ناهارمو خوردم که ناهار کله پاچه بود ، سرویس که رفتم یه رگه ی خونی رو لباس زیرم دیدم اول بهش توجه نکردم چون اصلا درد نداشتم، غروب رفتم بیرون برای پیاده روی یه لحظه گفتم به مامای همراهم زنگ بزنم بگم رگه ی خونی دیدم ، بهش که گفتم برو بیمارستان یه چک بشی ، رفتم بیمارستان چک کرد گفت سه سانتی ، گفت برو نوار قلب بده اگه خوب بود برو خونه ورزش و پله و پیاده روی کن چهار سانت شدی بیا برای پیاده روی اگه خوب نبود باید بستری بشی رفتم یه دونه کیک بستنی و یه کیک خوردم و اب و بعدش رفتم برای نوار قلب ، نوار قلب گرفت گفت ضربان قلبش یکم بالاست وایسا دوباره بگیرم ، دوباره گرفت گفت نوار قلبت اصلا خوب نیست چی خوردی ؟ نوشابه خوردی ؟ گفتم نه کیک و بستنی خوردم گفت به همراهت بگو بره برات یه کیک و یه مانجو بخره که مجدد بگیرم ،به شوهرم گفتم گرفت آورد دوباره گرفت گفت اصلا نوار قلبت خوب نیس به شوهرم گفتم میگه نوار قلب اصلا خوب نیس ، گفت میخوای بریم بیمارستان حافظ ؟ دیگه نذاشتن من نگاه گوشیم کنم بعدا پیام شوهرم دیدم ، رفتم بیرون گفتم میگه برو لباس بستری بخر میخواد بستری کنه ، مامانم اینا تو راه بودن میومدن گفتم به مامانم نگو که تو مسیر نگران نشن ،زنگ زدم به دوستم فورا اومد (من اصلا یادم نبود که کله پاچه خوردم و اینکه باعث ضربان بالای قلب بچه میشه هم اصلا نمیدونستم )
شوهرمو ک دیدم گریه کردم چون من با امادگی بستری رفته بودم ولی بخاطر نوار قلبش خیلی ترسیده بودم ، خلاصه با ویلچر بردن برای بستری و از ویلچر بیشتر ترسیدم