۳ پاسخ

به سلامتی عزیزم
کدوم بیمارستان بودی

بچم ۳۶هفته و۴روزبدنیااومد بعدش درد نداشتم

عزیزم بیهوشت کردن.منم ۸روزه زایمان کردم

سوال های مرتبط

مامان هامین🧿🩵 مامان هامین🧿🩵 ۲ ماهگی
#پارت_چهار_تجربه_زایمان_سزارین
وقتی بخیه زدن پرده رو برداشتن و دوتا سه تا پرستار مرد و زن اومدن و بلندم کردن و گذاشتنم رو تخت و بردن بخش ریکاوری
همین که بردن من من اینقدر سردم بود که کل بدنم می‌لرزید و دندونام میخورد به هم
به پرستار گفتم و روم پتو کشید 🥶
بازم سردم بود
یه پرستار دیک اومد یکم شکمم رو ماساژ داد هیچی نفهمیدم گفتم تا میتونی ماساژ بده که تو بخش نمی‌ذارم دست بهم بزنید 🤣
گفت زیاد هم لازم نیست
رفت بچمو آورد سینمو ماساژ داد یکم شیر اومد گذاشت دهن پسرم
وایییییییی نگم از اولین باری که سینمو گرفت
چقدر حس خوبی بود 😭
اینقدر گشنش بود که سینمو ول نمی‌کرد ولی پرستار گفت کافیه
بازم لرز تو بدنم بود که این بار گفتم برام دستگاه آورد گذاشت بالا سرم ولی واقعا اینقدر سردم بود که هیچ جوره گرم نمیشدم 😩گفتم بخاطر اثر داروهاس
پسرمو بردن گفتن بعدا میایم دنبال توام
ولی دلم میخواست بگم نبرینش 😅
بعد بیست دقیقه نیم ساعت هم اومدن دنبال خودم
وقتی بردنم بخش یهو شوهرم اومد بالا سرم باخنده گفت پسرمونو دیدی😍پرستار ترسید بیچاره 🤣
گفتم آره شبیه خودت بود 😐🤣
خلاصه بردنم تو اتاق خودمم همه دورم بودن همش میگفتم پس چرا هامین رو نمیارن نکنه چیزی شده
که یهو پرستار اومد تو گفت بفرمایید اینم گل پسرت 😍
واییییی من همش در تلاش بودم ببینمش
نوبت به شیر دادن رسید
خیلی مرحله سختی بود چون اطرافیانت بلد نیستن خوب بگیرنش که سینتو بخوره توام دراز کش افتادی رو تخت
پرستار گفت یکم بدوش بریز تو قاشق بده بهش
خلاصه اونقدر شیر نداشتم مجبور شدم بعد چند ساعت بهش شیر خشک بدم 😢
مامان ملورین🎀 مامان ملورین🎀 ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۳ نیکان اقدسیه :
دیگه یکی دو دقیقه گذشت و ی چیزی زدن توی سرم ارام بخش بود فکر کنم کلا یکم گیج شدم خوابم گرفته بود ...بعد چند دقیقه من گفتم شاید میخواد شیکممو باز کنه تازه ..که یهو صدای گریه ی دخترم اومد دکترم گفت ماشالله چه موهایی دارههه ملورین خانم .
منم یهو زدم زیر گریه ینی انقدر لحظه ی عجیب و قشنگیه که نمیتونم حسمو توصیف کنم اون لحظه حس کردم مادر شدم تازه تا اونموقع حسی نداشتم ...ینی قلبم کنده شد تا اخر عمرم براش فقط با صدای گریه اش
..بعدش پرستار گفت نترس ما بچرو میبریم میشوریم میاریم پیشت گفتم باشه تا بیارنش ی امپول بهم زدن من یکم پیج شدم یهو یکی گفت اینورو نگاه کن دیدم دخترمو اوردن کنار صورتم وایی منو میگییی گریههه هی قربون صدقش میرفتم بچمم ارومههه ارومم صورتشو گذاشت روی صورتم تمام دردایه ۹ ماهم رفت توی ی لحظه .
بعدش بردنش لباس تنش کنن به منم هی امپول اینا میزدن توی سرم .گیجه گیج بودم دیدم حالت تهوع گرفتم گفتم من دارم بالا میارم گفتن سرتو بگیر سمت راست بالا بیار نرماله از استرسه و اینا بعدش بالا اوردم حالم خوب شد خودشون تمیز کردن چون ناشتا بودم و مشکل معده هم دارم چندین ساله فقط اب بالا اوردم یا نمیدونم اسید معدم بود ...
بعدش فقط شنیدم دکترم گفت تموم شد فقط پانسمان کنه بری ریکاوری با من کاری نداری گفتم خدا خیرت بده دکتر دستت درد نکنه خداحافظی کردم ...
بعدش اومدن برداشتن این پارچه ی روم رو دو نفری گذاشتن منو روی ی تخت دیگه پتو کشیدن روم بردن ریکاوری ..
مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو ۱ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان بردیا مامان بردیا ۱ ماهگی
پارت 3.دیگه دردای وحشتناک منو می‌گرفت کمرمو می‌گرفت فشار می‌آمد من فقط توخودم دردامو می‌کشیدم دوباره مامام معاینه کرد گفت آفرین شدی 5 سانت دیگه گفت پاشو باهات ورزش کنیم دیگه خدایی اول خداااا بعدم همین ماما همراه خیلی خوب بود دیگه ورزش شروع کرد باستگاه بخار رو کمرمو با دستمال خیس میکرد هی مزاشت رو کمرم گفت کمر تو هی اینور اون ور تکون بده وقتی درد داشتی منم دردام زیادشده بود هرچی می‌گفت انجام میدادم که بچمو به سلامتی تو بغلم بگیرم دیگه هی میگفت بشین پاشو وقتی درد داشتی منم انجام میدادم باز یه توپ آورد گفت بشین روش منم نشستم هی اینور اون ور میکردم دیگه خیلی انجام دادم بعد یهویی دکتری که مخواست بیاد برای زایمان اومد منو معاینه کرد گفت آفرین خوب شدی 7 سانت دیگه مامام هی ورزش انجام داد منم دردام زیاد میشد دیگه شد ساعت 7 که گفت برو بالا تخت دیگه همچنین فول شده بودم که گفت فقط زور بزن که واقعا رحمت عالی شده هی زور زدم فقط میگفتم خدایاااا کمکم کن اصلن نه جیغی زدم نه حرفی الکی فقط خدااا یاد میکردم که یهویی دکتر گفت آفرین رحمت شد10سانت ساعت7ونیم که یه دردایی منو گرفت گفت زوربزن هم توکل به خدااا دوسه تا زور زدم فقط دهنمو بسته میکردم محکم زور میزدم که گفت آفرین بچه داره میاد که که زوره آخری بچمو اومد دیدم مامام بادکتر گفتن ببین بند ناف دور گردن بچت بود یعنی وقتی دیدم با صدای بلند گریه کردم فقط خدااا رو صدا زدم گفتم اگه این بنده های خوبت بایاری خودت نبودن خدانکرده بچمو ازدست میدادم خیلی بد بندناف پیچیده بود فقط نگاه میکردم به مامام دکتر گریه میکردم بچمو نگاه میکردم میگفتم خدایاااا شکرت که بچمو سالم بهم دادی دیگه مامام گفت دعا کن
مامان نیلاونویان 💙💖 مامان نیلاونویان 💙💖 ۱ ماهگی
سزارین پر چالش من پارت 3
دکتر بیهوشی اومد آمپول بی حسی رو زد ولی اصلا درد ندارم من نفهمیدم حتا
انگار یچی فورا رفت تو پاهام درازم کردن تیغوک کشید گفتم ااایییی بعد دکترم گفت مگه میفهمی گفتم یکم اولش آره آوردن تو سرمم دارو زدن هی به شکمم دست میزدن می‌فهمیدم دارو بی حسی ام هی میرفت تو سرم حتا دندونام احساس میکردم گفتم چرا صداش نمیاد گفتن حالا در نیاوردیم ک اون لحظه ها فقت دعا میکردم اونی ک بالا سرم بود میگفت استرس نداشته باش فشارت میاد پایین
ی لحظه مهدمو فشار دادن ک صدای گریه ها ی نفسم اومد وقتی دکتر داد به پرستار دیدمش گفتم وااای چقد کوچولوعه دکترم سرشو از پرده هه آورد تو گفت بچه به این تپلی 🥹
بعد گریه هاش هی قط میشد گفتم تو رو خدا چرا اینطوری گریه می‌کنه بیارین ببنمش آوردن گزاشتن رو صورتم آروم شد منم ک فقت داشتم اشک می ریختم 🥹گرمای صورتش دلمو آروم کرد 🥰
نیم ساعتم بخیه هام طول کشید ک میگفتن عضلات شکمش خیلی پارس پوستشم بده بخیه ورنمیداره 😑
بعد اومدن دوتا مرد از پتو چسبیدن انداختن رو ی تخت دیگه بردن ریکاوری اون جا ی چند ساعت موندیم ک انقد لرز داشتم دندونام میخورد به هم دیگه
ده نفر اینا سزارین بودیم فقت من درد داشتم ک پرستار اومد گفتم پمپ درد میخام گفت بیمتون تکمیلی گفتم ن گفت با شیاف کنترل میشه هزینه هات همینجوری بالاس اومدن بزور دوتا شیاف گزاشتن میگفتم سردمه اصلا توجه نمی‌کردن آخر سر داد زدم ک یدونه پتو بیارین نامردا دارم میمیرم 🥲
از اونجام بردن بخش ک مامانم همسرم اومدن پیشم من از همون اول خیلی درد داشتم سر خود شش تا شیاف استفاده کردن اونام 4تا دادن من خیلی درد داشتم ولی هیچ کس اونجا درد نداشت 😑
بعدشم ک اومدم راه اینا برم اصلا نتونستم وقتی بلند میشدم نفسم نمیومد
مامان نوراوآیحان مامان نوراوآیحان ۲ ماهگی
اقا این پرستاره دوباره رفت دیدم نه دارم از درد میپیچم وهی ناله میکنن یه هم اومد گفت چراتوانقد ناله میکنی بابا هنودوسانتی البته فهمیدم که فکر کرد من دارم دروغ میگم و از این دخترا نازک نارنجیم 😁یکی دیگ اومد گفت تو رو با دوسانت کی بستری کرده گفتم کیسه ابم پاره شده خب خلاصه هی میگفتم منوباز کنین درد دارم یکم راه برم ورزش کنم دردم کم شه انگار خیال گوزشون نبود میگفتن باشه باشه نیم ساعت دیگه باز اومد معاینه کرد گفتم چندسانته گفت ۴سانت بعد یه قرص زیر زبونی داد بهم رفت اقا دردا زیاد شد داشتم میکنم این میله هارو فقط دادن کشیدم وبا نفس عمیق اونارو رد میکردم تا اینکه دستشوییم گرفت صداشون کردم گفتم من دسشویی دارم ها یا بیاین باز کنین یا کار خودمو میکنم خلاصه بگم موقع دردا هی ذکر میگفتم واب زمزم به نیت شفا میخوردم اقا این اومد با بی اهمیتی دوباره گفتم من دسشویی دارم (البته بخاطر کرچک بود چون چندروز بود دسشویی نکرده بودم)گفت وایسا اومدن که یه ببینن منو چک کنن دیدم یه هم داد زد بیاین داره زایمان میکنه منو میگی شاخ دراوردم اخه از وقتی بستری شدم کلن نیم ساعت نشده بود پرسیدم مگه فول شدم گفت اره🤔😯😮باور نمیشد بعد گفت نگا عزیزم من موهاشو میبینم سه تا زور بزنی تمومه منم گشنه بودم لامصب جون نداشتم خلاصه شروع مردم حبس کردن نفس و زور زدن اونم هی میگفت یه جوری زور بزنه موفوع کنی اقا ما زور زدیم مدفوع هم کردیم ولی نفس کم میومد اونم استراحت میداد میگفت با درد بعدی بیشتر زور بزنی خلاصه فشار اوردم اینا دیگه یه جیغ بلند اخر و اومد بیرون و صدای گریه
مامان دوقلوها💙💙 مامان دوقلوها💙💙 ۲ ماهگی
کار عملم تموم شد داشتن منو منتقل میکرد تو ریکاوری که تو راه رو اول پرستاری که باید پرونده کن تحویل میگرفت کارامو میکرد دیدم اومد بالا سرم چند سوال ازم پرسید دست کرد رو شکمم گفت خودتو شل کن شکمتو یواش فشار بدم وای وای وای چه دردی داشت فکر میکردم بخیه هام میخواد باز بشن پرستار محجبه بود چادر پوشیده بود چون چند مرد اونجا بودن من محکم چادرشو گرفتم التماسش میکردم بسه توروخدا بسه با ۳بار فشار دادن حس میکردم لای پاهام خیس میشد لخته بزرگی ازم میومد گفت دخترم اگه شکمت فشار ندم این خون نیاد بیرون میمیری بعد منو منتقل کردن بخش یکم یکم دردم بیشتر میشد درد شدید پریودی تو کمرم یکم شکمم نمیذاشتن اب بخورم ساعت 8شب شد دیدم مادر شوهرم بالا سرمه گفتم مامان بچه هام گفت حاشون خوبه تو دستگاه هستن نیاز به اکسیژن دارن خلاصه باز اون پرستاره اومد بازم شکمو فشار داد بازم اون درد هی سرم وصل میکرد عوض میکرد گفتم پمپ درد بذارین گفت نمیشه چون اختلال پیش میاد با داروی که تزریق میکنیم اما سرم بزرگ و کوچیک نیم ساعت عوض میکرد دردم اروم میکرد که انگار دردی نداشتم
مامان تودلیم🥺👼🩷 مامان تودلیم🥺👼🩷 روزهای ابتدایی تولد
بد معاینه کرد و رفتم دستشویی از دستشویی نیومده بیرون انگار باز ادرار داشتم همش میسوخت رحمم اینا انگاری
بد اومدم یکم ورزش کردم تو همون اتاق یکم پیاده روری البته اتاق کوچیک بود همش بالا پایین میرفتم بد دیگ بار دراز کشیدم از درد کمر فقط میخاستم سرپا بمونم از یطرف گرمم بود یطرفم این چسبا تو کمرم کل گوشت تنم انگار کشیده بودن

غروب شد و نزدیک اذان دیدم ی دکتر دیگ اومد گفت بزار معایتت کنم ببینم پیشرفت کردی یان معاینه کرد و گفت ۴ سانتی و بابد کیسه آبت پاره کنم ی چیز عین نازک بود دیدم فقط همراه با دستش برد داخل و کیسه آبم پاره کرد و ی آب خیلی داغ ازم ریخت و بعدش کم کم دل درد انگاری داشتم ولی شدید نبود تند تند باز دستشوییم میگرفت دیگ دستشویی رفتنی زود چسب هارو باز میکردم و تند تند میرفتم اصلا نمیتونستم بمونم نیومده بیرون باز داشتم کم‌کم دیدم زیر دلم یجوری میشه اذنم داشت میداد گفتم خدایا یعنی میشه امشب زایمان کنم دیگ خسته شدم از این اتاق و معاینه...همه چی دل دردم شدید شد جودی ک میگرفت ول می‌کرد اومدن معاینه کرون یهو از ۴ساتت شده بودم ۸ سانت🥰خداروشکر ماما گفت امشب باید بزای دیگ از رو تخت نیا پایین خوشحال شدم از یطرف کمرم داشت میکشت منو از یطرفم دل درد گرفته بودم گفت دستشویی هم داشتی همینجا بکن چون منم بیشتر معایعات خورده بودم واسه زور زدن جون نداشتم ساعت شد ۸/۳۰دقیقه و دردام زیاد شد جوری ک میگرفت میتشستم و ول می‌کرد دراز میکشیدم
ماما گفت بابد زور بزنی نگا کرد گفت سزش دارم میبینم دیدم ک میخان برش بزنن گفتم میشه بیهسی بزنید زدن و از برش زدن چیزی نفهمیدم گفت دردت گرف زور بزن ول کرد نفس عمیق بکش
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من پارت دوم
اولش که رفتم بخش بستری نمیدونستم اتاق زایمان ها هم دقیقا تو همون قسمته ، بعد ک بستری شدم گفت بخواب معاینه کنن ، خوابیدم گفت دو سانتی چطور بهت گفته سه سانتی گفتم نمیدونم ، یکم که گذشت دیدم صدای جیغ و داد میاد و بعدش صدای گریه بچه ، دوباره دیدم صدای یکی دیگه اومد ، راستش یکم ترسیدم خواستم فرار کنم 😅 به پرستاره گفتم من کله پاچه خوردم که ضربان قلب بچم بالا بوده گفت خسته نباشی کله پاچه خوردی ؟ گفتم اره و رفت ، دوباره یکی دیگه اومد (دانشجو بود فکر کردم پرستاره) گفتم من کله پاچه خورده بودم که ضربان قلب بچم بالا بود واسه چی بستری کردین من میخوام به رضایت خودم برم چون هنوز وقتم نیس اصلا درد ندارم دو سانتم ، گفت باشه بزار برم بهشون بگم میام بهت خبر میدم ، رفت و دوباره اومدن برای معاینه گفتن دو سانته ، دوباره بهشون گفتم که کله پاچه خورده بودم و وقتم نیست و اینا گفت میخوای چیکارش کنی ؟ میخوای ترشی لیته ش بزاری ؟ و رفت ، دیدم فایده نداره دیگه چیزی نگفتم ، یه شب کامل موندم غذا هم نخورده بودم تا صبح شد ، شب تا صبح خواب به چشمام نیومد دوستم اومد پیشم دزدکی موند ، مامایی که برای من بود خیلی پایه و خوش اخلاق بود چیزی نگفت ولی اخرش اومد گفت باید بری وقتی رفت من بیشتر استرس گرفتم
مامان آنیکا🎀 مامان آنیکا🎀 ۳ ماهگی
پارت ۲
بیمارستان میلاد که سریع گفت بسترییی گفتم چی گفت اصلا این فشار طبیعی نیس گفت سریع بخواب معاینه شی گفتم معاینه چرا من سزارینم طبیعی نیستم که دستم ماما گفت گفت سریع شلوارتو در بیار گفتم خانم متوجهین من اصلا نمیخام یهو دکتر اومد گفت ببین نمیدونم میخای بری بیمارستان خصوصی اینا کاری ندارم ولی با این فشار که هی داره میره بالا بچت خفه میشه خودتم تو سزارین تشنج میکنی گفتم اشکال نداره هر چی بشه رضایت دادم اومدم
به بابامو خواهرم گفتم بریم بریم بیمارستانی که سونو میگیره الان بیمارستان خودم سونو نداشت خلاصه رفتم بیمارستان لاله سونو دادم خداروشکر سونوم خوب بود همون جا رفتم ان اس تی بدم گفتن دکترت هر کی هست باید دکتر ما نظرشو بده گفتم اشکال نداره من سریع باید ان اس تی بدم خلاصه کتر ان اس تیم تموم شد دیدم ماماو پرستارا هی باهم حرف میزنن یهو گفت شماره ای دکترت داری گفتم اره گفت زنگ بزن بهش گفتم چیزی شده گفت یه دونه آیتمش اصلا خوب نیس
بعد یه زنه اونجا بود هی جیغ میزد منم گفتم تا سزارین هست چرا خدایی طبیعی یهو ماما گفت بهش حق بده ۳۲ هفته بچه تو شکمش مُرده وای اینو نگفت من قلبم هری ریخت به دکترم زنگ زدم گوشی گرفتن رفتن تو یه اتاق با دکترم حرف زدن من شنیدم که ب دکترم گفتن وظیفه ما که الان بستریش کنیم اینجا شما اگه مطمئنی میاد همون بیمارستان رضایت بگیریم
مامان هانا خانم مامان هانا خانم ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۱
هفته ۳۸ و ۵ روز رفتم برای معاینه دکتر گفت اصلا سر بچه تو لگن نیومده و هنوز بالاس منم با کلی استرس ورزش و پیاده روی رو زیاد تر کردم
دو شب بعدش یه شیاف گل مغربی گذاشتم خوابیدم نصف شب یه سر رفتم دستشویی اومدم دیدم یکم دلم درد می‌کنه، ساعت شیش صبح دوباره پاشدم برم دستشویی دیدم یکم شلوارم خیس شد تو دسوییی همینجور آب ازم اومد پایین و لکه خون اومد
رفتم حموم آماده شدم رفتم سمت بیمارستان
منو بستری کردن دکتر ساعت هشت اومد بالا سرم معاینه کرد گفت یک سانت بازی ولی انقباضات خیلی خوب داره پیش می‌ره همینجور فعلا ادامه می‌دیم
گذشت تا ساعت ۱۲ دیدم دل دردام داره بیشتر میشه ولی قابل تحمل بود دکتر گفت یکم دیگ میام معاینه کنم ببینم چقدر باز شدی یک ساعت گذشت دیدم خبری از دکتر نشد، ماما اومد معاینه کنه گفتن دکتر گفته خودم میام گفت مادر دکتر فوت شده ول کرد رفت ، اونجا بود که استرس به دردممم اضافه شد ، ساعت دو بود ک باز معاینه کردن گفت ۴ سانت باز شدی نگران نباش دکتر انکال میاد بالا سرت
منم دردام داشت بیشتر و بیشتر میشد
زنک به دکتر انکال زدن گفت براش آمپول فشار بزنید که زودتر انجام بشه
از یه جایی به بعد دیگ نفهمیدم کجام و چیکار میکنم فقط خواهش و التماس که مسکن بزنید من آروم بشم
ماما معاینه کرد گفت هشت سانت باز شدی خیلی خوبه یکم دیگ تحمل کنی بچه به دنیا میاد
زنک به دکتر زدن دکتر گفت باید بیام معاینه کنم
اومد معاینه کرد گفت موقعیت حنین بده باید فوری ببرین اتاق عمل اورژانسی سزارین بشه
اونجا بود که کلی گریه کردم و گفتم من این همه درد کشیدم که الان سزارین بشم
اینقدر جیغ زدم که نفهمیدم چ جوری تا اتاق عمل منو بردن
آمپول بی حسی رو زدن به کمرم دیک اونجا بود که هیچ دردی نفهمیدم
مامان آهــو👣 مامان آهــو👣 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۸
ساعت ۷ بود که شدم ۳سانت بهم گاز بی حسی دادن ولی فقط اسمش بی حسی بود من درد هارو حس میکردم فقط گیج کننده بود باعث می‌شد کمتر اذیت بشم ، ساعت ۷ و نیم شدم۵سانت همینطور هر نیم ساعت دو سانت بیشتر شد که اومد گفت ۸ سانتی آفرین تو همون سه سانت که بودم کیسه آبمو ماما پاره کرد و حس کردم یه آب گرم ریخته شد زیر پام احساس دفع داشتم به ماما میگفتم اگر مدفوع داشتم چیکار کنم گفت هرکس تا الان اومد سر این تخت مدفوع کرده نگران نباش و من خیلی خجالت می‌کشیدم از شب قبلش هم که درد داشتم شام نخورده بودم خلاصه احساس کردم ادرار کردم فقط، بعد ماما گفت آفرین خیلی خوب پیشرفت داشتی عالی بودی یهو دیدم گفت فول شدی ساعت ۹ بودش از ساعت ۹ تا ساعت ده زور محکم و قوی میزدم فقط جوری که میگفتم الان همه جام می‌کنه بیرون 😔😵‍💫هر چی ماما می‌گفت همکاری میکردم و همونم انجام میدادم وقتی می‌گفت درد نداری نفس بکش وقتی درد داری زور بزن یهو دیدم گفت بچت گیر کرده داره هفته میشه زور بزن که نمیدونم چی شد با تمام توانم زور زدم گفت از تخت سریع بیا پایین رفتیم تو یه اتاق دیگه دراز کشیدم و پاهام بالا بود دو سه بار دیگه روزهای خیلی محکم زدم ساعت ۱۰:۱۰ بود پنجم خرداد که یهو دیدم صدای گریه شد اومد 😭💖الهی دردت به جونم مامان همه کسم نشونم دانش مردم براش گریه کردم باورم نمیشد یعنی این منم یعنی این بچه ی منه بردنش لباس تنش کنن و منو که برش زده بودن بخیه کنند ساعت ۱۱ و نیم شد تازه بخیه های من تموم شد ماساژ رحمی حداقل ۵یا ۶ بار انجام دادن شدیداً دردناک بود از خود زایمان بدتر بود گفتم خوشگله به پرستار گفتم