توی ریکاوری بودم هی پرستار باهام صحبت میکرد میگفت بیدار شو دیگ بسه همش میگفتم خوابم میاد گیجم گفت دخترت و دیدم گفتم میشه دوبارع بیینم نشونم داد چقدر ناز بود یهو گفتم چقدر کوچولوعه گفت درشت دوست داشتی وزنش ۳۲۰۰ دیگ
فقط دیدم ک ماما ام اومد منو بچه بردن بخش صدای مانانم و شنیدم هی صدام‌میکرد میگفت ایدا بیدار شو
من خیلی گیج بودم مامانم گیر داد بود پاشو گفتم مانان خوابم میاد ولم کنین گفت پاشو بچه رو ببین اعصابم و خورد کرده بود دست خودم نبود دوست داشتم ولم کنن بخوابم گفتم ای بابا من دیدم دیگ ول کنین مامانم پرستار صدا کرد گفت چرا دخترم اینطوری چیکارش کردین پرستار گفت وا خانم حالش بدبوده دارو زدیم ماما اومد گفت ایدا پاشو دیگ اللن باید بچه شیر بدی وقت خواب نیست بزور یکم چشمام و باز کردم دیدم شوهرم بالا سرم هی میگه خوبی حالت چرا بد شد گفتم نمیدونم بالا اوردم دارو زدن گفت ببین بچمونو چقدر نازع
ادامه بعدی

۴ پاسخ

به منم آرام بخش زدن نمیتونستم حرف بزنم هی میگفتن حالت خوبه نمیتونستم جواب بدم انگار زبونم نمی‌چرخید بچمو نشون ندادن میخواست بگم کجا بردین فقط با گریه فهموندم که بی قرار بچمم اونجا پرستار گفت بچتو میخوای با چشام گفتم آره

به سلامتی عزیزم
کدوم بیمارستان بودی

بچم ۳۶هفته و۴روزبدنیااومد بعدش درد نداشتم

عزیزم بیهوشت کردن.منم ۸روزه زایمان کردم

سوال های مرتبط

مامان همتا مامان همتا ۳ ماهگی
تجربه سزارین (4)
بعد همش گریه میکردم و مامانمو صدا میزدم خیلی حس بدی بود همون به هوش اومدن خیلی تجربه بدی بود .دیگه باز دوباره انگار بیهوش شدم وقتی چشمامو باز کردم دیدم تو ریکاوری ام و همچنان دارم گریه میکنم و میلرزم و مامانمو صدا میزنم .پرستار رو دیدم داره سینمو داره دهن بچم میکنه بچمو ندیده بود به پرستار گفتم بچم سالمه گفت آره گفتم ببینمش نشونم داد اما من چیزی ندیدم برام تاز بود بعد بچمو گذاشت اونطرف من همش میلرزیدم و چشام و باز و بسته میکردم بعد پرستار بخش اومد گفت فشارش بالاس من اینجوری نمیبرمش فشارشو بیارین پایین .که دکتر بی هوشی اومد یه آمپولی تزریق کرد که هم فشارم اومد پایین هم لرزشم قطع شد بعد که فشارم کنترل کردن دیدم دکتر بیهوشی یه چیزی آورد پرستار گفت مگه پمپ دردم داره دکتر بیهوشی گفت آره پمپ درد خواستن من هم از همه جا بی خبر گفتم حتما رایگانه و به همه میدن که پمپ درد رو دکتر بیهوشی گفت هر ۱۰ دقیقه این دکمه رو بزن .بعد من و بردن تو بخش در بخش رو که باز کردن مامانم و مادر شوهرم و شوهرمو دیدم .تا دیدمشون شروع کردم به گریه کردن .همشون باهام اومدن تو اتاق پرستار با کمک مامانم و شوهرم من و گذاشتن رو تخت مامانم بنده خدا گریه میکرد دستامو بوس می‌کرد منم گریه میکردم شوهرم پیشم بود خمش بوسم می‌کرد باهام صحبت می‌کرد بعد بچمو و آوردن و همشون دیدنش و خودمم دیدم که وقتی دیدمش یه حس سردرگمی داشتم حسی بهش نداشتم همش میگفتم چرا حس ندارم به بچم یعنی من مادر شدم 😭
مامان دل‌ربا👧🏻 مامان دل‌ربا👧🏻 ۳ ماهگی
پارت ششم تجربه زایمان

و من که توی دنیای هپروت بودم توی اتاق ریکاوری با کمتر از نیم ساعت خواب به هوش اومدم چشمام که باز شد دیدم دو تا پرستار آقا نشستن وقتی دیدن من بیدار شدم گفتن بخواب زود بیدار شدی گفتم دخترم دخترم چی شد کجاست
گفتن نگران نباش دخترت رفته پایین اما خودت تا پاهات رو تکون ندی نمیتونی بری پایین
با این حرفشون تمام انرژیمو و تمرکزمو جمع کردم و پاهامو سعی کردم تکون بدم اما پای چپم بی جون بی جون بود
به پرستار التماس کردم گفتم تو را خدا بزارید برم پایین
پرستار میگفت خانم بخواب چه عجله‌ای داری اخه
یکدفعه پرستاری که از نی‌نی عکس گرفته بود رو دیدم گفتم راستی شما یه عکس از دختر من داشتی تو را خدا نشونم بده گفت حذفش کردم گفتم سالمه مشکلی نداره چه شکلیه خوشگله ؟؟؟ و کلی سوال دیگه
پرستارای مرد گفتن نگران نباش خوشگله پرستار خانم هم گفت از نی‌نی مامان قبلی رنگ ابروهاش روشن‌تر بود بنظر بور میومد
باز هم تلاش کردم پای چپم رو تکون بدم دیدم نمیشه
به پرستار گفتم تو را خدا بفرستینم پایین طاقت ندارم
پرستار اومد گفت باشه باشه الان میبریمت هرچی میگیم بخواب نمیخوابی خوب تماس گرفت با طبقه پایین و گفت همراه خانم … بیاد بالا دنبالش
یکدفعه پای راستم متوجه شدم حس داره و میتونم تکونش بدم گفتم تکون میخوره تکون میخوره گفتن پس خوبه دیگه الان میری پایین و من تونستم بعد از چقدر استرس یک نفس راحت بکشم 😭😭😭😭
و من که نمیدونستم چقدر یک دکتر میتونه بخاطر پول عقده‌ای باشه و جون بچه من رو تو خطر بندازه دلیل اون همه اتفاق یک دکتر عقده‌ای بود که من و دکتر سزارینم رو آگاه نکرده بود توی تاپیک های بعدی میگم
مامان الماس💎کوچولو👶 مامان الماس💎کوچولو👶 ۲ ماهگی
#تجربه #زایمان #سزارین
مامان الماس کوچولوخیلی خیلی خیلی راضی هستم از سزارین
من بردن نوار قلب اول گرفتن از من بچه
بعد پرونده تشکیل دادیم
بعدش سوند وصل کردن فقط اولش درد داشت که سوزش داشتم بعد خوب شد
اما دردش داشت گفتم آی مامانی😂 پرستار گفت خودت مامان شدی مامانت صدا میکنی
خلاصه من ل خ ت بودم بعدش من لباس اتاق عمل تنم کردن،
با ویلچر شوهرم مادرم و مادر شوهرم خدافظی کردم رفتم تو اتاق عمل رو تخت اتاق عمل دراز کشیدم
یهو ی ترس کوچیک ی استرس کوچیک اتاق عمل دیدم اومد سراغم اما دکترم پرستار صبت میکردن باهام اروم شدم
خلاصه دیگ پسر پرستار جوان دوتا آمپول زد ب کمرم درد نداشت
بعد بی حال بی حس شد بدنم دستام بستن پرده کشیدن هی صبت میکردن اسمش چی میزاری گفتم محمدجواد یک دکتر دیگ بود با دکتر خودم که گفت عه اسم من میزاری اولین پسری که این اتاق عمل اسم من گذاشتن ،و گفت انشالله مثل من دکتر بشه و خندیدن همه
و من ت حال هوای بیحالی بی حسی و هیچی نفهمیدم چخبر هس چون هی چشام باز میشد بسته
و من آوردن ت اتاق دیکاوری لبام خشک بود و فقط لب خوانی میکردم ب پرستار مرد گفتم لبام خشک من آب داد ت قطره لبم خیس بشه بعد پرستار زن اومد بچه آورد با پتوش، سینه ام داد ت دهنش یکم خورد دیگه من بازهم همونجا بودم بعد دیگ شوهرم صدا کردن منو رو تخت دیگ گذاشتن بچه وسط پام گذاشتن بردن ت بخش داداشم شوهرم غیب شدن  رفتن واسم گل شیرینی خریدن و شوهرم منو بوسید دستش رو سرم کشید یکم دیگ بودن و بعد  رفتن خونه من نه شیاف گذاشتم درد فقط یکم دارم خداروشکر خوبم ، دیگه الانم بخش هستیم تا صبح ببینیم کی مرخص میکنن
مامان آریا مامان آریا ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت۵:

ماما همراهم رفت به دکتره‌گفت بیاین کیسه ابشو بزنین یا امپول فشار براش وصل کنین دکتر گفته بود ن باید با درد خودش زایمان کنه دوباره گفت پاشو ورزش کن دکتره اینجوری گفته گریه میکردم میگفتم نمیتونم گفت پاشو خودت باید تلاش کنی دکتر لج کرده گفتم باش پاشدم دوباره داد میزدم و ورزش میکردم اتقد خسته بودم و درد داشتم دیگه نا نداشتم گریه کنم دیگه دوباره پرستاره اومد گفت بخواب معاینه کنم خابیدم گفت ۵سانتی گفتم توروخدا بی حسم کنین حداقل الکی میگفتن شیفت عوض شده تحمل کن تا دکترش بیاد دوباره سجده رفتم یکم و ورزش کردن اومدن معاینن کردن ساعت ۶صبح شده بود گفت ۶سانتی بازم برام هیچکاری نمیکردن دیگه ماما همراهم رفت یه پرستار اورد یواشکی کیسه ابمو زد دیگه دردام انقد شدید شد میلرزیدم وقتی دردم میگرفت می‌فتم توروخدا بی حسم کنین دارم میمیرم دیگه یه سروم بهن وصل کردن بین دردا هی خوابم میبرد دوباره بیدار میشدم داد میزدم و دوباره میخابیدم و بازم همینجوری
مامان ملورین🎀 مامان ملورین🎀 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین ۳ نیکان اقدسیه :
دیگه یکی دو دقیقه گذشت و ی چیزی زدن توی سرم ارام بخش بود فکر کنم کلا یکم گیج شدم خوابم گرفته بود ...بعد چند دقیقه من گفتم شاید میخواد شیکممو باز کنه تازه ..که یهو صدای گریه ی دخترم اومد دکترم گفت ماشالله چه موهایی دارههه ملورین خانم .
منم یهو زدم زیر گریه ینی انقدر لحظه ی عجیب و قشنگیه که نمیتونم حسمو توصیف کنم اون لحظه حس کردم مادر شدم تازه تا اونموقع حسی نداشتم ...ینی قلبم کنده شد تا اخر عمرم براش فقط با صدای گریه اش
..بعدش پرستار گفت نترس ما بچرو میبریم میشوریم میاریم پیشت گفتم باشه تا بیارنش ی امپول بهم زدن من یکم پیج شدم یهو یکی گفت اینورو نگاه کن دیدم دخترمو اوردن کنار صورتم وایی منو میگییی گریههه هی قربون صدقش میرفتم بچمم ارومههه ارومم صورتشو گذاشت روی صورتم تمام دردایه ۹ ماهم رفت توی ی لحظه .
بعدش بردنش لباس تنش کنن به منم هی امپول اینا میزدن توی سرم .گیجه گیج بودم دیدم حالت تهوع گرفتم گفتم من دارم بالا میارم گفتن سرتو بگیر سمت راست بالا بیار نرماله از استرسه و اینا بعدش بالا اوردم حالم خوب شد خودشون تمیز کردن چون ناشتا بودم و مشکل معده هم دارم چندین ساله فقط اب بالا اوردم یا نمیدونم اسید معدم بود ...
بعدش فقط شنیدم دکترم گفت تموم شد فقط پانسمان کنه بری ریکاوری با من کاری نداری گفتم خدا خیرت بده دکتر دستت درد نکنه خداحافظی کردم ...
بعدش اومدن برداشتن این پارچه ی روم رو دو نفری گذاشتن منو روی ی تخت دیگه پتو کشیدن روم بردن ریکاوری ..
مامان رادین و آیدین مامان رادین و آیدین ۳ ماهگی
پارت ۲
فاصله دردا خیلی زود شد زیر ۵ دقیقه و نیم ساعت بعد معاینه کرد گفت همون ۲ سانتی و منم ترسیدم که میخواد طولانی بشه تعویض شیفت انجام شد و مامای دیگه اومد و گفت پاشو پاهاتون بکوب زمین وقتی دردا میاد وقتی درد نداری قر کمر بده نیم ساعت اینطوری انجام دادم و حالم بد بود و خدا خدا میکردم ۴ سانت بشم و از قبل گفتم که اپیدورال یا اسپاینال میخوام وقتی دردام فاصله ش شد ۲ دقیقه اومد صدای قلب و گوش داد و معاینه کرد گفت آفرین مامان شدی ۵ سانت گفت سجده بخواب رو تخت و کمر تو بچرخون و گفتم بی حسی گفت ست وسایل و ندارن خیلی حالم بد شد گفت گاز میخوای گفتم آره حتما میخوام و متخصص بیهوشی اومد و از عوارض گاز و طرز استفاده گفت و فشار گرفت و رفت وقتی اولین بار استفاده کردم از گاز دوباره معاینه شدم گفت ۷ سانت شدی یه ربع بعد دیدم داره حس زور زدن دارم گفتم داره بچه میاد گفت الان معاینه کردم گفتم بخدا داره میاد اومد معاینه کرد گفت فول شدی داره میاد چن تا زور زدم گفت پاشو بریم اتاق زایمان تا راه برم برسم بند ناف اومد جلو ۲۰ دقیقه ای زور دادم تا اون بره کنار ۱۰ دقیقه زور دادم تا به دنیا بیاد البته هر چقدر گفتم برش بده نداد تا اینکه خود بچه فشار اومد و اومد بیرون
مامان کیاشا مامان کیاشا ۲ ماهگی
خاطرات عتیقه زایمانم پارت اخر 🤣🤣

ساعت ۷،۸ صبح یه پرستار مهربون اومد زیرم و عوض کرد لباس بهم داد پوشک داد شیاف برام گذاشت و دذ گوشم گفت شیر خشک بخر یواشکی بده به بچه چون قند بچه بیوفته میبرنش دستگاه …..مامانم سریع پول دراورد بهش داد گفت تورو خدا هوای بچه من و داشته باش بهش بیا سر بزن پرستاره گفت عزیزم من وظیفمه بیام سر بزنم پول نیاز نیست بدی گفت نگران نباشید الان بخش ماپران باز میشه میبرمتون بالا ،اینجا بخش جراحیه این مدلی بوده بالا اینجوری نیست و واقعا راست میگفت ….
ازون لحظه که منو بردن بالا بهشت شد همه چی همش میومدن سر میزدن رفتارا عالی همه چی بهترین مدلش بود یه اهی کشیدم به خودم گفتم چرا واقعا باید این بلاسرم میومد؟سریع خودم و جمع و جور کردم گفتم یادت نره چقدر استرس داشتی بچه سلامت به دنیا بیاد الان اومده سالم سالم پس سر این چیزا خراب نکن روز به این قشنگیو
رفتم تو گالری گوشیم دیدم شوهرم خودش فیلم گرفته از اون لحظه که بچه رو اوردن از گذاشتن بچه زیر سینم … یکم خوشحال شدم گفتم اشکال نداره همینم غنیمته …
گفتم بلند شو سریع راه برو خوذت و ننداز کلا ۶،۷ ساعت نگذشته بود پاشدم راه رفتم لباس عوض کردم ارایش کردم مسواک زدم بچم و بغل کردم اما همخ رو اروم و اهسته فشاری نیاوردم به خودم …..
مامان 𝙆𝙞𝙖𝙣👶🏻🫀 مامان 𝙆𝙞𝙖𝙣👶🏻🫀 ۳ ماهگی
تجربه۲( زایمان طبیعی و سزارین):
از ساعت ۹صبح همچنان نوار قلب بهم وصل بود ساعت۵بعد از ظهر شد خیلی خوابم میومد دوتا دانشجودختر اومدن بالا سرم گفتم ببخشید میشه کمک کنین برم سرویس گفت خودت که میتونی بری براچی ما کمک کنیم گفتم یعنی چی خب برین به یکی بگین بیاد کمک کمر درد وحشتناک گرفته بودم یکی اومد کمکم دختره گفت من تا شب پیشتم اومد کمک کرد رفتم سرویس بهم گفت یکم راه برو بعد بیا دراز بکش که نوار قلب بهت وصل کنیم و معاینه ام کرد همون۲سانت بودم گفتم میشه باز نشه میگه نه باز میشه سرم فشار زدن دوبار ساعت ۷شد دردام داشت شروع میشد مادر شوهرم اومد ازم سر بزنه چند بار اومد مادر شوهرم میگه مسخره کردن اون بچه گناه داره تا کی میخاد وصل باشه دیگ واقعا نمدونسم چی بگم خسته شده بودم از کمر درد و انقباض گریم گرفته بود ساعت ۸شب معاینه شدم ۳سانت فقط باز بودم نمیزاشتن ورزش کنم دکتر میگه اخه چه جوریه انقباضات داری و درد نداری دیگ هچی چند بار دانشجو ها اومدن هی معاینه کردن ساعت ۱۲شب شد مامانم اومد داشتم گریه میکردم و جیغ میزدم هچکی نیومد داشتم با خودم میگفتم غلط کردم خدا نمیخام طبیعی یه اتفاقی برا بچم میافته خدایا خودت کمکم کن هچکی نیومد انقد گریه کردم یه پرستار اومد گفت تو از کی اینجایی میگم از هشت صبح میگه وای چرا هچکی نمیاد گفتم توروخدا یه کاری کن دارم از درد دیونه میشم کمرم داره میشکنه
ادامه تاپیک بعدی...
مامان ویهان مامان ویهان ۴ ماهگی
زایمان طبیعی ( پارت پنجم)
هر لحظه بالا می آوردم از درد ولی چیزی نخورده بودم فقط زرد آب بود
تو وان دراز کشیده بودم شماره مامانمم رو ازم گرفت جواب نداد و دوباره شماره بابام
مامانم جواب داد بهش گفت بیاد پیشم مامانمم اومد بالا سرم و من همش ناله میکردم نمی‌دونم اون لحظه ها خدا چه قدرتی بهم داده بود که می‌تونستم تحمل کنم من همینجور دراز کشیده بودم و درد ها بیشتر بیشتر میشدن مامانمم تحمل نکرد گفت من میرم بیرون بلندم کردن بردن دوباره اتاق درد و یه ماسک برام آورد زد گفت نفس های عمیق بکش شروع کردم هر نفسی میکشیدم انگار تو این دنیا نبودم نمی‌دونم حس میکردم حالت اغما دارم یهو نفس کشیدن یادم رفت اومد بلند بلند گفت نفس بکش نفس بکش و من به سختی دوباره نفس کشیدم هر دردی داشتم فقط و فقط نفس عمیق میکشیدم و همراه باهاش ناله از درد اومدن بالا سرم گفت خوابت گرفته گفتم آره و بهم گفت همراه درد بعدی زور بزن و زور زدم می‌گفت خیلی خوبه فقط فکر کن میخای مدفوع کنی به مقعد زور بزن دست برد داخل جیغ میزدم اون لحظه یه درد شدید داشت می‌گفت زور بزن سرش رو میبینم دوتا نمی‌دونم چنتا زور بود ول کردم گفت باز رفت بالا
بلندم کردن سمت اتاق زایمان اونجا می‌گفت زور بزن از درد داشتم کم می آوردم ولی گفتم تحمل میکنم می‌گفت هر چی زور نزنی بچه سخت تر و دیرتر میاد همراه با نفس و درد زور میزدم اونا هم با آرنج میزدن بالا شکمم که بچه بیاد پایین
بعد از چند دقیقه بود نمی‌دونم گفت سرش رو دیدم زور بزن زور بزن و گفت ده دقیقه دیگه میاد و شماره همسرم رو گرفت و چند بار اشتباه گفتم تا آخر درست گفتم و زنگ زد همون لحظه ها و دردها داشت میگفت بچه اومد و من فقط برام سلامتش مهم بود
مامان دلوین مامان دلوین ۲ ماهگی
زایمان طبیعی
پارت سوم
مجدد اومدن تو زایشگاه معاینه ام کردن به دستم آنژیوکت زدن و دستگاه بالا سرم هم ضربان قلب بچه رو میگرفت هم انقباض ها رو تو این فاصله چند بار دیگ معاینه شدم و دکتر اومد بالاسرم گفت برو سرویس مثانه ات رو خالی کن و اومدم معاینه ک کرد کیسه ابمو پاره کرد یهو کلی اب گرم ربخت زیرم حالت چندش بهم دست داده بود چون هم خیس شده بودم هم اب خون اومده بود ازم دیگ ماما اومد بالا سرم گفت پاشو ورزش کن برام توپ اورد دردام بیشتر شده بود و هی بهش میگفتم پس کی میخوای بهم بی حسی بزنین. من از اولم گفته بودم اپیدورال میخوام و بهم گفت سعی کن بیشتر تحمل کنی دهانه رحمت بیشتر باز بشه ک زایمانت طول نکشه یکم دیگ صبر کردم ک دیدم دیگ نمیتونم دکتر بی حسی اومد بهم گفت بشین تکون اصلا نخوری و... چندتا سوزش سوزن رو تو کمرم حس کردم و بعد چند دقیقه ک گذشت کاملا دردام رفت و فقط ی حس انقباضی رو حس میکردم و مجدد معاینه ک شدم گفتن 6-7 سانت شده دهانه رحمت و حالا باید زور بزنی تا سر بچه بیاد پایین ک به نظرم سختترین قسمت همینجا بود چون خیلی انقباض های شدیدی یهو میگرفت و مدام معاینه میشدم و چک میکردن ک سر بچه چقدر اومده پایین و...