۵ پاسخ

پارت ۳ بهم شوک وارد شد سریع اومدم خونه و ب مامانم گفتم و زنگ زدم ب ماما خصوصیم گفت باید بری بیمارستان دیگه ای چون بیمارستانی ک من میخاستم ببرمت دستگاه برای بچه نداره اگ نیاز باشه و منو قبول نکرد استرس همه وجودم برداشته بوود هم خودم هم شوهرم پر از نگرانی بودیم

پارت ۲ رفتم پیش ماما معاینه ام کرد و گفت دهانه رحمت یک سانت باز شده ولی من دردی نداشتم رفتم داخل اتاق ورزش اموزش دیدم و برگشتم دوباره معاینه بشم بهم گفت بچه همش داره خودشو میکشه بالا بهم گفت برو سریع سونو منو شوهرم رفتیم سونو تا رفتم داخل گفت کیسه اب شما از صبه سوراخ بوده اب بچه ات خیلی کمه همین الان برو بستری شو

بقیش کو

بقیش هم بگو

کاملش کردی خبر بده عزیزم

سوال های مرتبط

مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۵ ماهگی
تجربه زایمان من پارت سوم
تا یه بار دیگه هم معاینه کردن بازم من دو سانت بودم گفتم خب میخواین یکم راه برم بهم سرم وصل بود ولی نمیدونم سرم چی بود فکر کنم برای جبران کمبود مایعات بود چون من تند تند ادرار داشتم ، نوار قلبی که بهم وصل کرده بودن باز کرد گفت خب راه برو یکم راه رفتم و ورزش کردم و بعدش دراز کشیدم تا صبح شد هی ازشون میپرسیدم نوار قلبش چطوره میگفتن مشکلی نداره خوبه خیالم راحت میشد ، ساعت هفت که شد داشتم ضعف میکردم گشنم بود کولر خاموش کرده بودن خیلی هم گرم بود ، یه ماما اومد گفت گشنت نیس ؟ همراهت برات چیزی نیاورده ؟ از استرسی که برای بچه داشتم گفتم نه هیچی نمیخوام ، ساعت ۹ قرار بود امپول فشار بزنن ، که دوباره اومدن معاینه کردن و یکی دیگه اومد تو اتاق من بستری شد ، قسمت های بستریش دو تخته بود ، من دیگه داشتم ضعف میکردم و خیلی گرمم بود هرچی میگفتم کولر نمیزدن فقط الکی میگفتن روشنه گفتم دارم ضعف میکنم میگفتن باشه ، به ده نفر گفتم اخر سر یکیشون اومد گفت خونه ی خودتون مگه ساعت چند غذا میخوری ، دیگه هیچی نگفتم تا یکیشون اومد گفت امپول فشار ساعت ۸ میزنیم گفتم خیلی گرمه من واقعا ضعف دارم خیلی گشنمه گفت صبحونه نخوردی ؟ گفتم نه وقتی بخوان امپول فشار بزنن اشکالی نداره بخورم ؟ گفت نه اشکالی نداره میگم یکم زودتر بیارن
وقتی اوردن ک من بهم امپول فشار وصل بود و درد داشتم و کلا افتاده بودم رو تخت ، سه تا دونه خرما و یه خیار سبز با بی حالی تمام خوردم و حالم بد بود دیگه نتونستم بخورم ، برام توپ‌ اوردن یک ساعت و نیم رو توپ ورزش کردم شدم ۴ سانت ، دردام شروع شده بود و فقط نفس عمیق میکشیدم زنگ زدن ماما همراهم اومد
مامان شاهان مامان شاهان ۴ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان آرتمیس🩷 مامان آرتمیس🩷 ۴ ماهگی
تجربه زایمان
پارت اول
روز یکشنبه حرکات بچم کم شده بود حس کرده بودم ولی فکر کردم از کار‌کردن زیاده جاب جایی داشتم فرداش بیدار شدم حرکتش دوبار در روز بود فقط رفتم بهداشت ضربان قلبشو گفت خوبه ولی انقباض داری انگار گف برو دکترت فردا گفتم باشه اومدم بیرون عصری داشتم غذا میپختم یه درد عجیبی از کمرم گرفت فکر کردم درد کمر مث ماه های قبل عادی تحمل کردم یه نیم ساعت گذشت دیدم هعی شدید تر داره میشه و غیر قابل تحمل شوهرم از سرکار اومد از شانسم همون موقع رفتیم سمت شهری ک قرار بود زایمان کنم یه ساعت راهمون بود درد زایمان طبیعی داشتم میکشیدم در حالی ک شانزدهم وقت سزارینم بود تا رسیدیم بیمارستات ماما‌ اومد گف باید معاینه بشی گفتم نه داد زدم ولی بزور معاینه کرد اشکم در اومد خیلی دردناک بود بدترین قسمت زایمانم همین بود گفت ۴سانتی گفتم نمیخوام طبیعی بکنم گفت چرا گفتم نمیخام زنگ بزنین دکترم زنگ زد تا بیست دیقه اومد بعد سوند وصل اصلا درد نداشت
مامان رستا مامان رستا ۲ ماهگی
سر تاریخ ان تی رفتم بیمارستان گفتم حرکات بچه کم شده معاینه شدم و نوار قلب از جنین گرفتن و یک دست لباس دادن بهم رفتم بستری بشم بردنم داخل اتاق سرم فشار رو بهم وصل کردن یک ساعتی گذشت من دردای خیلی خفیف داشتم مامانم اومد پیشم کلی غذا های گرم بهم داد رفت همچنان من دردای زایمانم شروع نمیشد و سرم تموم شد شیف بعد مامای دیگه اومد پیشم و یک سرم فشار دیگه بهم وصل کردن همه پرستار و ماما ها یکی یکی می اومدن بهم سر میزدن خیلی تعجب میکردن ک من سرم دوم رو هم تموم کردم اما باز درد سراغم نمی اومد خیلی کم درد داشتم مثل تکون های بچه ک برام عادی بودن شیفت سوم شد و یک مامای جدید اومد اتاقم ک خدا خیرش بده انشاالله خیلی باهام مهربون بود یک سرم دیگه بهم وصل کرد یکم باهام ورزش کرد معاینه ام کرد دو سانت باز بودم یعنی هیچ پیشرفتی نکرده بودم صبح ک اومده بود دو ساعت بودم تا ساعت 11:30 شب هنوز همون بودم بدون هیچ دردی
با دکتر درمیون گذاشت بردنم واسه سزارین اورژانسی
از شانس منم دکتر خیلی کار بلدی شیفت سزارین کار میکرد
لگنم خیلی تنگ بود وزن بچه هم زیاد بود زایمانم هم با سه تا امپول فشار هیچ پیشرفتی نمیکرد و دردم نمیگرفت ی چیز خیلی عجیبی بودم خب خیلی سرتون رو درد نیارم امادم کردن شوهرم اومد پیشونیم رو بوس کرد و بهم گفت ک نترسم و با پدر و مادر و شوهرم خداحافظی کردم و رفتم سزارین شدم وقتی کارشون تموم شد مثل بید میلرزیدم از سرما همه پرستار جمع شده بودن دور بچم و ازش عکس میگرفتن بعد اوردن بخش و گفتن ک تا هشت ساعت نباید چیزی بخوری و بعد دوازده ساعت هم باید راه برم ک خیلی برام سخت بود ک اما زودی دردش خب شد
مامان ِ تیدا ❤️‍🩹🕊 مامان ِ تیدا ❤️‍🩹🕊 ۳ ماهگی
#زایمان پارت ۳
من خیلی داشتم استرس میکشیدم ک همسرم از کجا ده تومن نقد میخاد بیاره چطوری پول از بانک بگیره اصلا مغزم کار نمی‌کرد
فرستادنم داخل ی پرستار اومد بالا سرم ی امپول فشار برام داخل سرمم خالی کرد گفت ما مجبوریم روند طبیعی رو پیش ببریم چون ممکنه همسرت پول و نیاره..
من مطمعن بودم ک رفته بیاره اینا زیر بار نمیرفتن
خلاصه امپول فشار برام زد داخل سرم اما خیلی کم وارد بدنم میشد
ی دردای ریزی کمرمو می‌گرفت و ول می‌کرد تا اینکه ی پرستار اومد گفت بیا دارن صدات میکنن پخش پرستاری
رفتم دیدم همسرم با‌کارت هدیه اومده بود ازش گرفتم گفت بهم گفتن بدی ب خانوم فلانی..
رفتم داخل صداش زدم اومد گفتم اینم پول خانم دکتر
رنگ و روش پرید گفت تو خانم ... از کجا میشناسی گفتم گفتن کارت بدم ب ایشون
معلوم بود ترسیده گفت دیگ ب شوهرت بگو نره کل بخش و خبر دار کنه الان عملت شروع میکنیم
بردنم امپول فشار و ازم جدا کردن
بعد دونفر اومدن ک برام سوند وصل کنن
بگم اصلا درد نداره فقط میسوزه حس میکنی ی چیز اضافی باهات..
دیگ کم کم بردنم اتاق عمل
اینایی تجربه اولتونه من از بی حسی از کمر خیلی راضی بودم آمپول دردی نداره برای کسایی ک میترسن میگم
توی اتاق عمل سرتونو زیاد تکون ندید
من خیلی سرمو تکون دادم گوشام کیپ شده بود سرم سوت می‌کشید
پرستار گفت‌تکون ندی خوب میشی ک‌همینطورم شد...
مامان گیلآس بانو🍒👧 مامان گیلآس بانو🍒👧 روزهای ابتدایی تولد
اومدم پایین داشتم ورزش میکردم،یهو ریه ام سوخت،سوزش بدی داشت و اینقدر سرفه ام گرفته بود.. منم زور میزدم سرفه کنم ک یهو ی چیز داغ ریخت از‌پام..کیسه آبم پاره شده بود..
دیگه‌نمیتونستم باایستم،سرفه شدید میکردم.. دراز کشیدم سرم رو قطع کردن ،nst گرفتن خوب بود ،باز آمپول فشار رو گذاشتن نزدیکای ۴‌سانت شده بودم.. درد های ارومی داشتم‌کم کم ،تقاضا بی دردی کرده بودم ..
گف ۴‌سانت‌برات میاریم ،ی کپسول بود دادن توش نفس بکشم،ی چیزی ام‌زدن تو رگم.. خمار شده بودم‌حسابی ،سرگبجه‌گرفته بودم
رفته رفته دردام خیلی می‌میشدددد همسرم پیشم بود هی ماساژ میداد کمرم رو..
دردم ب قدری شد ک نمی‌فهمیدم دیگه مامانم ماما رو صدا زد معاینه کرد گف فول شدی ..
زنگ‌زدن دکترم، من تقاضا ماما همراه هم‌کرده بودم‌ک دیر اومد دقیقا وقتی فول شده بودم .. ولی بی تاثیر بود 🤷‍♀️ دیگه دکترم سر ۱۰ دیق اومد و دختر قشنگم با کمک ماما ک زور میزد رو شکمم و پارگی 😁 ساعت ۸ و نیم ب دنیا اومد و شد عشق زندگیمون💖😍😍😍..
در کل زایمان‌با امپول فشار اوکیه من راضی بودم ،
مامان فسقلی مامان فسقلی ۶ ماهگی
دیگه شروع کردم و تا ساعت یک ربع ب پنج ک. نیم ساعت یکسره ورزش کردم و دیدم درد داره میگیره ب ماما گفتم گفت ن هنوز کمه دیگه درد فقط سمت راست پایین تیر می‌کشید و من ب هر بدبختی تا ساعت ۵ ورزش کردم وحس میکردم رو مقعدم فشاره دوباره ماما گفت بیا بخواب برا ضربات قلب و معاینه و چون درد داشتم دوباره اپیدورال و شارژ میکردن برام و آروم تر شدم که ماما معاینه کرد و یکدفعه گفت فول شدی و سر بچه اومده پایین قشنگ یکم زور بزن که زور زدم گفت سر بچه دیده میشه منم اصلا درد نداشتم اومد کیسه آب و زد و سوند وصل کرد ک من اپیدورال داشتم اصلا حس نکردم مثانه رو خالی کرد و می‌گفت قشنگ زور بزن تا بچه بیاد پایین تر بریم رو تخت زایمان منم جوری ک میگفت همکاری‌میکردم و نیگفت خیلی عالیه با دکتر هماهنگ کردن و بعد چند تا زور گفت نزن بریم رو تخت زایمان

من و با ویلچر بردن چون پاهام بی حس بود تقریبا رو تخت زایمان هم تا دکتر بیاد با پرستارا و ماما حرف میزدیم انگار نه انگار ماشالله ماما هم گفت زور بزن بعد قیچی برداشت فکر کردم داره پاره میکنه گفتم چی‌کار میکنی الکی‌برش نزنی گفت ن یکم از‌موها بچه رو زد گداشت رو لباسم ک‌ببینم 😂 خیلی بانمک بود دیگه دکتر ۶ اومد و گفت همه چی عالیه و و شروع کن زور زدن منم چند تا زدم و پرستار چند بار محکم شکممو فشار داد منم زور. زدم سر بچه اومد بقیه بچه سر خورد اومد بیرون و گذاشتن رو سینم و دیدم یک زور دیگه زدم و جفت هم اومد و دکتر بخیه زد و بردن تو خود زایشگاه تا دوساعت د بعد بردن بخش
مامان پناه👼🏻🩷 مامان پناه👼🏻🩷 ۳ ماهگی
#تجربه شیرین و سخت زایمان طبیعی من...
حدود ساعت ۲شب بود احساس درد کردم قبلش تحرکم زیاد بود و میدونستم قرارع امشب یه اتفاقایی بیوفته پیاده روی رفته بود بعدش کلی پله نوردی و ورزش و بعدش دوش آب گرم و یه شیاف گل مغربی که تیر خلاص بود بعد شیاف یکم دراز کشیدم و به شوهرم ک ازش دور بودم زنگ زدم تو حیاط حدود دو ساعت باهاش حرف زدم و قدم زدم ک دردام از ۲کم کم شروع شد موندم تا منظم شدن و حدود ساعت۷,ک شدید تر هم شده بودن راهی بیمارستان شدم چک شدم نزدیک ۲.۳سانت باز بودم ک با معاینه کیسه اب رو پاره کردن و بستری‌م کردن...
ساعت۸:۲۶دقیقه بستری شدم و منتظر بودم ماما همراه بیاد ولی دردام باز عین درد پریودی بود و میتونستم تحمل کنم وقتی ماما اومد باهم ورزش لگنی کردیم و نی نی چون بیش از حد پایین اومده بود خیلی اذیت میشدم برا همین ورزش رو بیخیال شدیم ب فکر باز شدن دهانه رحم شدیم(چون پیاده روی خیلی زیاد داشتم بچه اومده بود پایین پایین ولی دهانه رحم اونقدر ک باید باز بود باز نبود).
حدود ۵سانت شدم ک ماما همراه پیشنهاد گاز بی حسی رو داد منم قبول کردم و برام وصل کردن وسطش خیلی پشیمون شدم چون مطمئن بودم بخاطر راحتی خودشون وصل کردن و بعدا مسلما سر درد هاش و سرگیجه میمونه باهام...
(ادامه تاپیک بعدی)
مامان گل پسرا🥰🩵💙 مامان گل پسرا🥰🩵💙 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم
جونم براتون بگه ک اسهال شده بودم و درد زیادی تقریبا میگرف
تا اینکه ساعت شیش و نیم کیسه آب من پاره شد من زنگ زدم مامانم اومد خونمون وسایل هامون برداشتیم و ساعتای هفت بود راه افتادیم سمت سبزوار نزدیک ساعتای هشت رسیدیم بیمارستان
معاینه کردن گفتن سه چهار سانتی و تا کارای بستری انجام دادن و شرح حال و اینا ساعت هشت و نیم من بردن بالا و این بگم ک پرستار پایین خیلی بد معاینه کرد با اینکه سن بالا بود
خلاصه من رفتم بلوک و تا آنژیو کت وصل کردن یک نوار قلب گرفتن و مامای بیمارستان خانم لطف آبادی اومد بالا سرم گف باید معاینه کنم ببینم چند سانتی تا زنگ بزنم ماما همراهت معاینه کرد و خیلی خوب معاینه کرد درد نداشت نسبت ب معاینه ای ک پایین انجام دادن
خانم لطف آبادی گفتن ک میرم ب ماما همراهت زنگ بزنم البته من موقعی ک میخواستن ببرنم بلوک ب خانم وثوق زنگ زدم و شرح حالم گفتم بهشون تا مامای بیمارستان ب خانم وثوق زنگ زدن خانم وثوق خیلی سریع خودش رسوند بیمارستان و تا اومد ب منم انرژی وارد شد
خانم وثوق ساعت نه کنار من بود و از لحظه ای اومد با من ب ورزش کردن شروع کرد

ادامه تاپیک بعدی💙