#زایمان پارت ۳
من خیلی داشتم استرس میکشیدم ک همسرم از کجا ده تومن نقد میخاد بیاره چطوری پول از بانک بگیره اصلا مغزم کار نمی‌کرد
فرستادنم داخل ی پرستار اومد بالا سرم ی امپول فشار برام داخل سرمم خالی کرد گفت ما مجبوریم روند طبیعی رو پیش ببریم چون ممکنه همسرت پول و نیاره..
من مطمعن بودم ک رفته بیاره اینا زیر بار نمیرفتن
خلاصه امپول فشار برام زد داخل سرم اما خیلی کم وارد بدنم میشد
ی دردای ریزی کمرمو می‌گرفت و ول می‌کرد تا اینکه ی پرستار اومد گفت بیا دارن صدات میکنن پخش پرستاری
رفتم دیدم همسرم با‌کارت هدیه اومده بود ازش گرفتم گفت بهم گفتن بدی ب خانوم فلانی..
رفتم داخل صداش زدم اومد گفتم اینم پول خانم دکتر
رنگ و روش پرید گفت تو خانم ... از کجا میشناسی گفتم گفتن کارت بدم ب ایشون
معلوم بود ترسیده گفت دیگ ب شوهرت بگو نره کل بخش و خبر دار کنه الان عملت شروع میکنیم
بردنم امپول فشار و ازم جدا کردن
بعد دونفر اومدن ک برام سوند وصل کنن
بگم اصلا درد نداره فقط میسوزه حس میکنی ی چیز اضافی باهات..
دیگ کم کم بردنم اتاق عمل
اینایی تجربه اولتونه من از بی حسی از کمر خیلی راضی بودم آمپول دردی نداره برای کسایی ک میترسن میگم
توی اتاق عمل سرتونو زیاد تکون ندید
من خیلی سرمو تکون دادم گوشام کیپ شده بود سرم سوت می‌کشید
پرستار گفت‌تکون ندی خوب میشی ک‌همینطورم شد...

۶ پاسخ

ای خدا لعنتشون کنه کع دنیای الان رو فقط با پول میشه زندگی کرد

وای الهی چقد ظالمن این دکترا😢😢😢

عزیزم بسلامتی
خیلی ناراحت کننده اس الان زندگی فقط بر پایه پول می‌چرخه
هیچ‌کس دلش برا کسی نمیسوزه

چرا پول ؟؟مگه اورژانسی نشدی آخه

چندروز بیمارستان بودی؟

لگنت تنگ بود؟

سوال های مرتبط

مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو ۴ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان راستین مامان راستین ۲ ماهگی
حدود ساعت ده دکتر اومد معاینه کرد
گفت چهار سانتی ب ماما همراهت بگو بیاد
بعد از این ک اومد دردای من خیلی خیلی زیاد و وحشتناک بود
اصلا ن میتونستم دراز بکشم ن راه برم ن بشینم سر توپ ورزش کنم دیگ رفتم زیر دوش اب داغ ک از شدت داغیش بدنم می‌سوخت ولی تنها راهی بود ک یکم دردم اروم می‌گرفت
تو همه وقتایی ک درد داشتم سرم بهم وصل بود
وقتی جداش میکردن درد من هم آروم میشد
سر بچه هم خیلی ب دنبالچم فشار میداد اصلا سخت بود خیلی راه رفتن و نشستن دردناک بود درحالی ک تازه ب فاز فعال رسیده بودم
مدام ان اس تی کردن ک ضربان قلب بچه دیگ وقتی ب پنج شیش رسیدم شروع کرد ب افت کردن کوتاه یکم امپول و سرم بهم وصل کردن بهتر میشد
اصلا ورزش و اینا سرم اثر نمیداد ماما همراه از پرسنل خواست برام گاز بی دردی بزنن بهم گفتن ک برام ضرر داره نمیتونن برام استفاده کنن
پس دوباره درازم کردن سر تخت تا با امپول فشار بیشتر دهانه رحمم باز کنن
مدام معاینه داخل انقباض هام ک بیشتر تحریک بشم ک خیلی دردناک بود
بالاخره ساعت دو و نیم ظهر با دکتر تماس گرفتن گفتن ک عدم پیشرفت داشتم و دکتر یعد نیم ساعت اوکی داد ک عملم کنن دیگ منتظر موندم تا حاضرم کنن ببرن اتاق عمل واقعا انگار بهترین خبر دنیا بهم دادن اینو ک گفتن ساعت چهار و نیم بردنم اتاق عمل
بعدش بی حسم کردن خیلی زود تو کمتر از ده دقیقه صدای پسرمو شنیدم ک اروم صدای گریش میومد
اما بهم نشونش ندادن بستریش کردن فقط دو س ساعت بعد داخل ریکاوری بودم اوردنش ی ذره شیرش دادم اصلا درست ندیدمش
الانم براش دعا کنید بخش نوزادان بستریه نمیتونم برم پیشش بهش شیر بدم گفتن ک یکم تحت نظر باشه برا تنفس انشاالله فردا مرخصش کنن
مامان رستا مامان رستا ۱ ماهگی
سر تاریخ ان تی رفتم بیمارستان گفتم حرکات بچه کم شده معاینه شدم و نوار قلب از جنین گرفتن و یک دست لباس دادن بهم رفتم بستری بشم بردنم داخل اتاق سرم فشار رو بهم وصل کردن یک ساعتی گذشت من دردای خیلی خفیف داشتم مامانم اومد پیشم کلی غذا های گرم بهم داد رفت همچنان من دردای زایمانم شروع نمیشد و سرم تموم شد شیف بعد مامای دیگه اومد پیشم و یک سرم فشار دیگه بهم وصل کردن همه پرستار و ماما ها یکی یکی می اومدن بهم سر میزدن خیلی تعجب میکردن ک من سرم دوم رو هم تموم کردم اما باز درد سراغم نمی اومد خیلی کم درد داشتم مثل تکون های بچه ک برام عادی بودن شیفت سوم شد و یک مامای جدید اومد اتاقم ک خدا خیرش بده انشاالله خیلی باهام مهربون بود یک سرم دیگه بهم وصل کرد یکم باهام ورزش کرد معاینه ام کرد دو سانت باز بودم یعنی هیچ پیشرفتی نکرده بودم صبح ک اومده بود دو ساعت بودم تا ساعت 11:30 شب هنوز همون بودم بدون هیچ دردی
با دکتر درمیون گذاشت بردنم واسه سزارین اورژانسی
از شانس منم دکتر خیلی کار بلدی شیفت سزارین کار میکرد
لگنم خیلی تنگ بود وزن بچه هم زیاد بود زایمانم هم با سه تا امپول فشار هیچ پیشرفتی نمیکرد و دردم نمیگرفت ی چیز خیلی عجیبی بودم خب خیلی سرتون رو درد نیارم امادم کردن شوهرم اومد پیشونیم رو بوس کرد و بهم گفت ک نترسم و با پدر و مادر و شوهرم خداحافظی کردم و رفتم سزارین شدم وقتی کارشون تموم شد مثل بید میلرزیدم از سرما همه پرستار جمع شده بودن دور بچم و ازش عکس میگرفتن بعد اوردن بخش و گفتن ک تا هشت ساعت نباید چیزی بخوری و بعد دوازده ساعت هم باید راه برم ک خیلی برام سخت بود ک اما زودی دردش خب شد
مامان تیارام 🩷 مامان تیارام 🩷 ۲ ماهگی
تجربه سزارین دو ...فرداش شد و دکتر اومد بالا سرم گفتم خانم دکتر شما گفتی حتم احتمالی من امروز زایمان میکنم ؟؟ بعد گفتم خانم دکتر من وزن بچم بالاس نمیتونم طبیعی بیارم میمیرم از درد
.دیدم دکتر گفت سزارین میشی شما ولی الان ن ی هفته وقت داری .. گفتم شکم من دیگ جای امنی برا بچه نیست گفت ۳۷ هفته ای آمپول ریه هم نزدی دیابت داری . نمیشه بچه رو برداریم ی هفته صبر کن .. خلاصه فشارمو گرفت. دید ۱۵ 🫤🫤گفت عجیبه یهو فشارت بالاس ی دستگاه دیگه آورد گرفت اون شد ۱۶.. و دوباره با ی دستگاه دیگه گرفت ۱۶.۹ بود ..دیدم سریع از اتاق زد بیرون منم گفتم بیخیال گرفتم خابیدم ... یهو دیدم کلی پرستار ریختن سرم .. واااای دیدم یکی اومد رگ بگیره ازم رگمو زد پاره کرد کل تخت با خون شد یکی فقط میگفتن باید الان سزارین بشی مسمومیت بارداری گرفتی برا بچه الان خطرناکه ..خیلی ترسناک بود یکی رگ می‌گرفت یکی اومد سوند گذاشت ک حالممممم از سوند بهم میخوره تو سزارین گوه ترینش همین سوند هست آخ خیلی سوزش داشتم سوند گذاشتن بعد سرم سولفات برام زدن اصلا تجربه خوبی نبود اون سرم بدنم داغ شده بود و میسوختم ‌‌..
مامان پندار😍 مامان پندار😍 ۴ ماهگی
پارت دوم زایمان
بعدش ی ماما اومد پیشم گفت بیا بریم کاراتو انجام بدم
رفتیم انژوکت زد ی سرم وصل کرد،سوند رو واسم زد ،لباس پوشیدمو دیدم صدای دکترم میاد فشارمم چک کرد گفت ۱۱ فشارت خوبه بعدش کمکم کرد با ویلچر بردم اتاق عمل ،وارد شدم دیدم سه تا اقا اونجاست و ی خانم و دکترم ک اومد بعدش گذاشتنم روی تخت بعد چک کردن فشار و سرم دکتر بیهوشی ک اقا بود گفت گردنتو خم کن بدنتو شل کن بعدش ی سوزش داخل کمرم حس کردم درد زیادی نداشت بعدشم گردنم رو گرفت خوابیدم روی تخت پرده رو کشیدن پاهام کامل بی حس بود و دکتر سریع شروع کرد ولی یهو چشمام رفت دیدم جم شدن بالای سرم گفتن خانم خانم خوبی ی امپول زدن داخل سرمم دوباره چشمام برگشت اسم و فامیلمو پرسیدم جواب دادم بین خودشون داشتن میگفتن فقط ۵ ثانیه دیرتر اتفاق بدی میوفتاد فشارش اومده روی ۵ همه چیو میشنیدم ولی نمیتونستم چیزی بگم اکسیژن واسم گذاشتن مدام باهام حرف میزدن یهو نی نی ب دنیا اومد داشت گریه میکرد ولی نشونم ندادن 🥲گفتم بچمو نشون بدین گفتن صبر کن دارن تمیزش میکنن ولی بعدش سریع بردنش منم ب خیال خودم بچم داخل اتاق دوباره بعد ده دیقه پرسیدم چرا بچمو نشونم نمیدین گفتن بچت یکم شل بوده بردن واسش اکسیژن بذارن انگار دنیا خراب شد روی سرم🥲بعدش فقط دیدم بدنم میلرزه ب شدت نمیدونم چرا کولرگازی انقد زیاد بود ب یکیشون گفتم یکم کمترش کرد بعدش بردنم ریکاوری از شانس من ی مریض دیگ بود ده دیقه زودتر از من تموم شده بود عملش اونو اومدن بردن بخش فقط شنیدم اون کسی ک اومد ببرش گفت من یکم کار دارم بهم زنگ نزنید خودم میام سراغ بعدی رفت تا نیم ساعت نیومد دیدم دردم گرفته😭
مامان فاطمه مامان فاطمه ۲ ماهگی
سلام مامانای گل
منم بالاخره زاییدم ولی با کلی درد
یعنی مرگ رو ب چشمم دیدم
نمیخاستم بیام تجربه مو بگم اخه شاید خیلی هاتون استرس بگیرین ولی خیلی باخودم کلنجار رفتم و اخر گفتم بیام بگم
هر کی دوست داشت بخونه
من ۱۴مرداد رفتم بیمارستان میلاد بستری شدم و دوتا ازمایش خون و نوار قلب ازم گرفتن و بهم گفتن از ۱۲ شب ب بعد چیزی نخور ک صبح ساعت شش صبح عمل داری
ساعت پنج و نیم صبح اومد لباس اتاق عمل داد و گفت بپوش میام دنبالت
بهش گفتم عملم بی حسی هست دیگ؟
گفت اره
ساعت شش شد و اومد منو برد اتاق عمل
خیلیییییی استرس داشتم و پرستاری ک داخل اتاق عمل بود منو دید کلی باهام حرف زد ک حواسمو پرت کنه و از استرس هام کم کنه
از امپول بی حسی اگ بگم اصلا درد نداشت هیچی نفهمیدم
سوند رو هم وقتی بی حس شدم بهم زدن ک بازم نفهمیدم
وقتی کمرمو بی حس کردن و خوابیدم دوتا دکتر بالاسرم بودن و دکتر خودم و دوتا پرستار دیگ بالای شکمم بودن
ب دکترم گفتم من بی حس نشدم چون دارم پاهامو تکون میدم
گفت میدونم کم کم بی حس میشی
یه دو دقیقه گذشت دیدم دارم جای بخیه قبلی مو تمیز میکنن ک بخان تیغ بزنه
وقتی تیغ رو کشید دردشو حس کردم و جیغ زدم و کلا تکون خوردم ک دکتر بی هوشیم ب دکترم گفت بی حس نشده که داره پاشو تکون میده
دکترم ب دکتر بی هوشی گفت تو باید بگی ک چرا ب حس نشده
منم اینقدر درد داشتم هی جیغ میزدم ک میخام برم ولم کنین
خیلی درد داشتم و فقط داشتم الماسشون میکردم ک ولم کنن
دکتر بی هوشی گفت عزیزم چرا ترسیدی چیزی نیست الان بی حس میشی گفتم درد دارم رو شکمم گفت چیزی نیست الان خوب میشی
یه دفعه دیدم صورتم و سرم هی داره بزرگ و بزرگتر میشه و میخاد منفجر بشه حالم بد شد و دست و پاهام کرخت
مامان آرتا🐣🩵 مامان آرتا🐣🩵 ۴ ماهگی
پارت۳

بعد وارد شدن مامای همراهم داشت ب مامای اون بخش شرح حالمو میداد و بعد پرسیدن چندتا سوال و اطلاعات گفتن ک تا یکم دیگه میریم برای عمل همون حین ی خانوم اومد و ازم پرسید ک پمپ درد میخوای و من بخاطر مورفین نمیخواستم کلا دکترم منع نکرده بود اما گف من توصیه نمیکنم چون اونم برای چندساعت آرومت میکنه و باز دردش و بعداون داری ولی پرستاره خیلی اصرار داشت بگیرم گفتم ن وبعد دو س دیقه ی پرستار دیگه اومد سمتم و با ویلچررفتیم سمت اتاق عمل ودوتا پرستار دیگ ب همراه ی آقاک مشاور بیهوشی بود اونجا بودن و بعدبهم کمک کردن رفتم روی تخت اتاق عمل و دراز کشیدم .
مشاور بیهوشی اومد بالای سرم و ازم سوال پرسید ک راجب سابقه عمل و حساسیت دارویی و مشکلات حین بارداری مثل دیابت و...بود(من حین بارداری هیچ مشکلی نداشتم و حساسیت دارویی هم نداشتم و قبلا هم سابقه ۳تاعمل داشتم و اولین بارم نبوداما بدنم نسبت ب سزارین خیلی بد واکنش نشون داد)و بعد از اون ی اقایی ک یکم مسن تر بود اومد ودکتر بیهوشی بود و گفت ک اگه اماده ای شروع کنیم و منم گفتم مشکلی نیست اما از درون داشتم از استرس منفجر میشدم و حالت تهوع شدید داشتم ولی ب روی خودم نمیووردم مشاور بیهوشیه اومد روبروم و گفت دستاتو بده ب من و هرجا حس درد داشتی دستای منو فشار بده بعد دکتر شروع کرد ب زدن امپول اما من اصلا هیچ دردی حس نکردم ک حتی مشاور بیهوشیم گف خداروشکر معلومه درد نداشتی یا آستانه دردت بالاست و گفتم هردو اما سرم یدفعه سنگین شد و دوس داشتم بالا بیارم انگار ی چیزی رو دلم مونده بود و بعد کمکم کرد دراز بکشم...
آرین.... آرین.... قصد بارداری
ادامه پارت تجربه زایمان طبیعی 😍
گفت خرما بخور فقط منم میخوردم مغزیجات میخوردم گفت بخور میخواهم بیام برات امپول فشار بزنم ساعت چهار زدن امپول فشار کم کم وارد بدنم شده یه پایه داشت تعیین میکرد چقدر داخل بدنم میره سرم من از چهار تا ساعت هفت هیچ دردی نداشتم راه میرفتم رو توپ ورزش میکردم دابسمش میگرفتم میرقصیدم مامانمم کنارم بود😩😂 اونم میگفت بزار دردا بگیرنت میگمت 😂ساعت هفت دردا گرفتنم خیلی کم بود ولی داش ریاد میشد دیگ دردم خیلی شدید شده یکم از پریودی زیاد بود گفتم مانی نمیتونم تحمل کنم گفت الا زنگ میزنم بیا برات بزنه تا امد برام بزنه ساعت شده ۸نیم زد دیگ هیچی حس نکردم دردی گفت بخواب تو بدنت پخش بشه دیگ بدنم بی حس شد بلند شدم ورزش کردم ولی حس خواب داشتم خوابم میومد مامام گفت نیم ساعت بخواب من خوابیدم یبار دیدم ینفر داره جیغ میزنم انقدر ترسیدم ینفر داش زایمان میکرد بدنم شروع کرد به لرزیدن بعد حس میکردم داره به پشتم فشار میاد گفتم اینجورم به ماما گفت بخواب معاینه کنم معاینه کرد ۶سانت بودم کیسه ابم پاره شد ساعت ۹نیم اینا بود بعد داشتم درد حس میکردم گفت الا میام برات شارژ میکنم رو توپ ورزش برام شارژ کردن دیگ حسی تو پاهام نبود نمیتونستم بلند شم مامانم با ماما زیر بغلم گرفتن بلند شدم رفتم رو تخت ماما گفت بخواب یکم منم خوابید بعد گفتم نمیتونم بخوابم پشتم درد میاد گفت من الا میرم شام میخورم تو هم یه شیاف میدم بزار شیاف گذاشتم بین بیدار خوابو بودم حس فشار داشتم گفتم بیا معاینه کن معاینه کرد گفت وای موهاش داره معلوم میشه گفتم داره به پشتم فشار میاد گفت فقط زور بزن موقعی به پشتت فشار میاد زور بزن دیگ نزنی پاره میشی گفت من اصلا پاره نمیکنم
ادامه پارت بعدی✨❤
مامان گلبرگ مامان گلبرگ ۱ ماهگی
تجربه زایمان_سزارین
بیمارستان_انصاری
پارت_۵
صبح فشارم همچنان بالا بود ۱۶ و ۱۷ با دستگاه مانیتورینگ ولی با فشار سنج دستی ۱۵ بود ک مجدد ب من سولفات تزریق شد داخل سرمی
پرستار اتاق منم روز اول خانم فرح بخش بودن ک فوق العاده خانوم خوش اخلاق و صبور هستن اموزش شیر دهی هم ب بنده دادن اینجا رو تابلو های داخل اتاقا ی برگه زدن ک تو پیام رسان بله هر سوالی درباره شیردهی داشته باشید خود خانم فرح بخش شخصا رسیدگی میکنن
عصر ک شیفت تحویل داده شد دکترم اومد و گفتن اگر ک فشار اومد ۱۶ روی ۱۰ امپول هیدرولایزین تزریق کنن حتما ی دوز هم انوکسا زدم ک گفت فردا هم یکی دیگ تزریق کن و ۸ تا دیگ منزل دارو هم برم مطب برات انلاین نسخه میزنم میدم منشی کد پیگیری برات بفرسته
دکتر گفت ک هر ۱ ساعت ۱ بار فشارم رو چک کنن ک اوایل یادشون میرفت ساعت ۶ و نیم اینا بود ک خودم گفتم فشارمو چک کنید اومدن و عذر خواهی کردن ک شلوغیم و کار تو کار پیش میاد منم گفتم محض یاداوری گفتم
چندین بارم ک بچه رو خواستم شیر بدم از پرستارا کمک گرفتم اونا هم بدون هیچ غر غری کمک میکردن
همچنان فشارم بالا بود پایینم نمیومد از ی طرفم نوزادم از ساعت ۱۱ ک شیر خورده بود تا ۴ عصر سینمو نمیگرفت ک دکترم اومد گفت ارامش مادر واجب تره کمکی ب بچه با سرنگ بدید تا فشار مادر پایین بیاد ک همسرم رفت ی شیر خشک اپتامیل ۱ گرفت ب گفته سر پرستار و اورد و من رفتم ب دستور پزشکم برای اسکن قلب ک اونجا تازه شرایط عوض شد
مامان 🧸 اهورا 🍫 مامان 🧸 اهورا 🍫 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین»
سلام ب همه🥹🖐️
منو اهورا اومدیم تجربه زایمان سزارین براتون بزارم...
خیلی کلی میگم براتون....
سی و نو هفته بودم ک رفتم برا سز.از همون روز اول از طبیعی وحشت داشتم و با شناختی ک از خودم دارم حق داشتم...
خلاصه رفتم برا سزارین اختیاری با کلی زیر میزی دکترمو راضی کردم ب سزارین از مرحله سوند خیلی میترسیدم ولی اصلا اون چیزی ک فکر میکردم نبود خیلی راحت بود...
اما از بس منو ترسونده بودن وقتی اومد برام سوند بزارع همه بدنم می‌لرزید از شروع سوند گذاشتن تا پایان عمل و حتا بعد از اون همه بدنم استرس گرفته بود مثل بید میلرزیدم..‌
منو بردن اتاق عمل دل تو دلم نبود... آمپول بی حسی اصلا درد نداشت سرمو خم کردن و آروم برام آمپول و زدن پاهام سنگین شده بود خودشون جابه جاشون می‌کردن«سوندمو از بس ک نزاشتم پاهامو قشنگ باز کنه خوب نزاشته بود تو اتاق عمل باز شد و خود دکتر برام گذاشت وقتیکه کاملا بی حس بودم» خلاصه آمپول و ک زدن دیگه بدنم از لرزه وایستاد «من خیلی استرس داشتم و اصلا اوکی نبودم ن از درد ن از چیزی فقط میلرزیدم»
حس ک نمی‌کردم و نمی‌دیدم چون به پارچه سبز جلو چشمم زدن ولی وقتیکه شکممو باز کردن صداش میومد خش خش صدا میداد خلاصه شکممو که باز کردن یه فشار به سینم وارد شد درد نداشتااا ولی حس کردم دارن ی چیزیو ازم جدا می‌کنن خلاصه همون لحظه که سرم سنگین شد اهورام بدنیا آوردن صدای گریشو که شنیدم خود به خود اشگم اومد تو اتاق عمل دوتا پرستار کنار من بودن سعی میکردن منو آروم کنن باهام حرف میزدن مدام میگفتن حالت تهو نداری از این حرفا که نداشتم... فقط لبام رو هم نمیموند از شدت لرز منو 9 بردن اتاق عمل 9 و بیست دقیقه اهورام بدنیا اومد🥹💙🧿
ادامه پارت بعد»»»»